نسبت اندیشه و امر سیاسی نسبتی است پر مناقشه. دامن اندیشه را نباید پاک قلمداد کنیم، اندیشه هیچگاه پاک و بیآزار نیست بلکه خصلتی عمیقاً سیاسی و عینی دارد. مسئله اینجا است که سیاستِ اندیشه را چگونه طرح میریزیم و در خدمت چه چیز درمیآوریم؟ در خدمت تفاوت، تمایز، دفاع از حیات اجتماعی در تکثر و تفاوتهایش؟ و یا در خدمت نوعی سرکوب، حذف تمایزها، چشمک زدن به احزاب، گروهها و دستهها با طعم اندیشهورزی و عدالتطلبی؟
در سالهای نه چندان دور از دل نیچه و مفهوم ابرمردش دفاع از آلمان نازی را بیرون کشیدند، نتایج تفلسف ارتجاعی در باب مارکس به استالینیسم انجامید، و ایدۀ آزادیِ روشنگری در بازار آزاد و بنیادگرایی بازار به گل نشست. حالا نسخۀ پستمدرنِ این به گل نشستن را در مواجهۀ ارتجاعی و بنیادگرایانه با فوکو و مشتقاتش میتوان دید. جایی که از دل این اندیشهها دفاع از ارتجاع را بیرون میکشند و در نوعی ذاتگرایی سنگر میگیرند. اگر میشود از مارکس استالینیسم را بیرون کشید، از هگلیانیسم دولت مطلقه را و از نیچه دفاع از پیشوا را، حتماً میشود از پسااستعمارگرایی و اندیشههای ضد استعماری هم نوعی بنیادگرایی و جوهرگرایی با طعم اکتیویسم و پراگماتیسم و رئالیسم سیاسی را بیرون کشید.
جامعۀ نمایش عرصهای نوپدید است و بازیهایی نوپدید نیز دارد. در زمانهای که کسی برای حرفهای قلمبه سلمبۀ فلسفی تره هم خرد نمیکند گزینگویههای فلسفی گیراتر از هر زمان دیگرند، اندکی ژست عدالتخواهی و اندیشهورزی آنقدر جذاب هست که صحنۀ نمایشی بزرگ را فراهم کند. وقتی منطق قدرت سیاسی عمیقاً به این صحنۀ نمایش گره خورده است بدیهی است که جدالی تمام عیار برای تسخیر این صحنه دربگیرد. مسئله بر سر نسبتی است که با این صحنه برقرار میکنیم. در روزگار ما دو دسته سلبریتی-جامعهشناس پدید آمدهاند که در حال بازی در این صحنهاند. یکی آن دسته که به جای ارائۀ تحلیل جامعهشناسانه و حفظ موقعیتِ دانشمند اجتماعی در حال تکرار اخبار روز هستند و تلاش دارند مثل یک خبرگزاری عمل کنند. این گروهْ چیزی بیش از همان فهم عامیانۀ رایج را ارائه نمیکنند.اما دستۀ دوم که دستهای نوپدید است خود را به یک سنت فکری مزین میکند، نام سوسیالیست، عدالتطلب، پسااستعمارگرا و ضد استعمار، تبارشناس و فوکویی، دولوزی، لاکانی و… بر خود مینهد. این دستۀ نوپدید از همه چیز میگوید: از کارگران هفت تپه، از عدالت آموزشی، نقد پزشکی، نقد کنکور، نقدِ استعمار، دختر آبی، دستفروشان، خاورمیانه و… . این دسته نیز یک خبرگزاری نوپدید است با این تفاوت که توانایی این را دارد که منطقِ خبرگزارانۀ خود را به نام یک سنت فکری مزین کند. اما مسئله اینجا است که این سلبریتی-جامعهشناسان بازیگر کدام نمایشاند؟
جدال برای تسخیر این صحنه به خودی خود چیز بد یا خوبی نیست، مسئله این است که نقش و سرنوشت سلبریتی-جامعهشناس در این میانه چیزی بیش از نقش-سرنوشت بازیگر اصلی فیلم «شبکه»(۱) نیست: تباه کردنِ مفاهیم انتقادی و بدل کردنِ آنها به نمایشی خنثی. داشتن فالور برای روز مبادا
یعنی داشتن قدرت چانهزنی، پس این فالور را باید جمع کرد حالا با دولوز و فوکو یا فوکویاما، با استعمارزدگی یا پسااستعمارگرایی، با دفاع از جامعه یا دفاع از قدرت، چه فرقی میکند! همه چیز را هم میشود با ماکیاولی توجیه کرد، آنچنان که استالینیسم را با مارکس، فاشیسم را با نیچه، دولت مطلقه را با هگل و حالا تا مغز استخوان استعمارزدگی و فرصتطلبی را با پسااستعمارگرایی.
اندیشۀ انتقادیِ راستین در عین نقدِ امپریالیسم و استعمار از تفاوت و تمایز دفاع میکند وگرنه به بهانۀ نقد امپریالیسم و استعمار در ارتجاع سنگر گرفتن که تاریخی تکراری و قصۀ پر غصۀ جهان سوم است. عدالت طلبیِ راستین در صحنۀ نمایش مداخله میکند، صحنۀ نمایش را به پرسش میکشد، طرحی نو درمیاندازد، نه اینکه به قسمتی از یک سریال تکراری بدل شود. مسئله بر سر خودِ این صحنه است و چگونگی مداخله در این صحنه. مسئله بر سر لوث کردنِ ایدۀ عدالت، تمایز، تفاوت و تاریخِ انتقادی است. مسئله اینجا است که چگونه سخنان عدالتمحور و دفاع از فرودستان به سخیفترین و راستگراترین شکل ممکن درمیآیند البته با طعم سوسیالیسمِ پستکلنیالیستیِ فوکوییِ تبارشناسانۀ دولوزیِ آزادی-عدالتطلبانه. چیزی شبیه به ترانۀ حزب باد جورجو گابر(۲).
پینوشت:
۱- فیلم Network یا شبکه به کارگردانی سیدنی لومت محصول سال ۱۹۷۶.
۲- خواننده، آهنگساز، هنرپیشه، نمایشنامهنویس، موسیقیدان اهل ایتالیا بود. ترانۀ کانفورمیست یا حزب باد او با زیرنویس فارسی مورد توجه بسیاری از مخاطبان فارسیزبان قرار گرفت.