دو ترم قبل دانشجویی داشتم رشته جامعهشناسی را نصفه رها کرد و رفت روانشناسی بخواند. بعدها شنیدم که این تغییر چندان هم برایش رضایت بخش نبوده است. دانشجویان دیگری هم هستند در انتخاب رشته کنکور قبل از جامعه شناسی، روانشناسی را انتخاب کرده بودند و بر حسب اتفاق جامعه شناسی قبول شدند. این موضوع بهانه ای شد برای نوشتن این یادداشت. البته موضوع فقط این نیست ما با فراگیر شدن روان شناسی گرایی در فضای جامعه مواجه ایم. در تلویزیون و در فضای عمومی جامعه بیشتر از روانشناسی و اعجاز های آن سخن گفته میشود؛ مثبتاندیشی، مراقبه کردن، توانمندسازی، خودشناسی، معجزه عشق، خلق عشق ناب و… ورد زبان اکثریت افراد جامعه است. فضای اجتماعی آکنده از گفتگو در باب چنین اعجاز هایی است و افراد انسانی جستجوی خوشبختی را در محضر روانشناسان و مطالعه کتب روان شناسی معنا میکنند. در گذشته افراد در مهمانی ها، خیابان و محل های کسب و کار پزشکان خود را به یکدیگر معرفی می کردند امروزه روان شناسان و مشاوران هم به آنان اضافه شده اند. زندگی( بدن ها و ذهن های) آدمیان جولانگاه پزشکان و متخصصان روان شده است. در چنین شرایطی امر اجتماعی و تاریخی به محاق می رود و فرد انسانی به مثابه یگانه عنصر تعیین کننده خوشبختی یا شوربختی خویش سر بر می آورد و راه برای سیطره روانشناسی در فضای اجتماعی و آکادمیک هموار می گردد. علاقه به تحصیل در روانشناسی، مراجعه مکرر به روان شناس و نیز داوری های روانشناسانه در قبال یکدیگر در فضای اجتماعی، محیط کار، محفل های دوستانه و خانوادگی امری تصادفی و اتفاقی نیست. این گزاره که رشته روانشناسی بازار کار خوبی دارد به این معناست که جهان اجتماعی و زندگی آدمیان را به مثابه امری آسیب شناسانه فهم و درک می کنیم به همین دلیل به گونه وهم آلودی فائق آمدن بر این آسیب ها و نارسایی های ذهنی، رفتاری و روانی را با مدد و یاری جستن از متخصصان و تکنسین های روح و روان ممکن می دانیم. در چنین فضایی است که هر ایرانیِ نوع دوست وطن پرستی در هنگام مشاجرات و چالش های روزمره با دیگران وظیفه خود می داند روانشناس یا مشاوری به دیگری معرفی کند و توصیه نماید برای اینکه حالش بهتر شود و درست رفتار کند! حتما به یک روان شناس مراجعه نماید!
در این یادداشت میخواهم به این موضوع بپردازم که روانشناسی گرایی چه بلایی بر سر امر اجتماعی و مسئولیت اجتماعی افراد جامعه می آورد و همچنین بر اساس چه
[bs-quote quote=”روانشناسی آکادمیک کاشف است، اما روانشناسی مثبت گرا جاعل است.” style=”default” align=”left”][/bs-quote]
سازوکارهایی سوژه های انسانی را مسخ می کند! لازم است نکته ای را متذکر شوم و آن اینکه منظورم از روانشناسی، روانشناسی آکادمیک نیست بلکه نوع خاصی از روانشناسی است که تحت عنوان روانشناسی موفقیت یا روانشناسی مثبت گرا طبقهبندی میشود. فرق دانش روانشناسی آکادمیک با روانشناسی مثبت گرا این است که روانشناسی آکادمیک به دنبال فهم انسان و مختصات ذهنی و روانی اوست و در صدد است چگونگی عملکرد ذهن انسان را توضیح دهد. به یک معنا روانشناسی آکادمیک کاشف است. اما روانشناسی مثبت گرا جاعل است. به دنبال جعل و خلق نوع خاصی از فرد انسانی است و تلاش می کند با طراحی و جعل کد ها و دستورالعمل های خاص، وی را در دنیای اجتماعی پرآشوب سعادتمند کند! جامعه زدایی کردن و محول نمودن مسئولیت نابسامانی های اجتماعی بر دوش فرد، کانون عمل روانشناسی است. پیامد ناگوار این نگاه آن است که به افراد جامعه القا میکند که بدبختی یا خوشبختی امری فردی است؛ کافی است نگاهت به جهان تغییر کند، دوز خوش بینی ات بالارود و سحرگاهان از دنده چپ بلند نشوی! آنگاه است که درهای سعادت و تمام زیبایی های عالم به رویت گشوده خواهند شد. روان شناسی با جعل انسان خود محور ریشه هر نوع امر اجتماعی را که متضمن اندیشیدن به خیر همگانی است می زند. از این منظر به اعتقاد من روانشناسی مدفنِ جامعه است. تبعات این نوع نگاه نابودی مسئولیت اجتماعی افراد جامعه است. انسان ها دیگر نگران بهتر شدن زندگی خانواده، گروه های اجتماعی، شهرها و روستاها نیستند. در چنین فضایی هر کسی مسئول شخصی خوشبختی یا شوربختی اش است. این نوع روان شناسی با جعل و استخراج توان های درونی افراد، بسان پیامبران معجزاتی ارائه میکند و کافیست این توانایی ها و استعدادهای درونی شناخته شوند و با کمک مشاورانِ اعجاز گر تقویت گردند تا تمامی ناراستی ها و آلام انسانی به یکباره محو شوند!
[bs-quote quote=”خودت را بشناس، درونت را کشف کن و… آن وقت آرامشی رازآلود به تو لبخند خواهد زد و به قله های موفقیت خواهی رسید! این یک دروغ است!” style=”default” align=”right”][/bs-quote]
حقیقت امر این است که این اعجاز گران در مورد منشأ دردهای انسانی و درمان آن به واقع دروغ پردازی می کنند. به دروغ می گویند با شناخت اعجاز درون میتوان به هر چیزی که میخواهیم دست پیدا کنیم. فردِ توانمند دروغ بزرگ آنان است. ایدئولوژیِ فردِ توانمند ابزار مهم توجیه نابرابری است؛ خودت را بشناس، درونت را کشف کن، خودت را بساز، مراقبه کن و… آن وقت آرامشی رازآلود به تو لبخند خواهد زد، عشقی ناب و جاودانه وجودت را فرا خواهد گرفت و به قله های موفقیت خواهی رسید! این یک دروغ است. دروغ است به این دلیل که زمانی می توان بهتر زندگی کرد و به آرامش نزدیک شد که دنیای اجتماعیِ همه افراد یک جامعه، دنیایی خوب، مطلوب و قابل زیست باشد. زندگی افراد صرفا تحت اراده های آنان نیست، آدمیان بریده از هم و جهان اجتماعی نیستند که بخواهند با سفر به درون، اعجاز خوشبختی را کشف و محقق کنند. من توام تو منی و همه در درون یک جهان اجتماعی زندگی میکنیم. زمانی حال من یا تو خوب خواهد شد که جامعه ای که در آن زندگی می کنیم بهتر شود. چنین جامعه ای با مکاشفه درونی و اعجازهای روانشناختی به دست نمی آید. جهان بهتر برای زندگی محصول فهم جمعی از آلام انسانی و تلاش جمعی برای رهایی از این آلام است و نه دوری از افراد منفی! جامعه و درون گرایی و کشف سعادت در درون! خزیدن به دنیای درون با ناتوانی از فهم و درک این مساله همراه است که در درون، بیرون حضور دارد؛ درون آغشته و مملو از سیاست، تاریخ، اقتصاد، دیگری بزرگ، فرهنگ، معلم، زورگو و… است. عاشقان روانشناسی غافل از این نکته اند که ناممکن است چشم بستن بر روی این بیرونِ همیشه حاضر و سخت جان! به همین دلیل توصیه ها و کدهای روانشناختی فقط در حکم بلعیدن یه قرص مسکن است. موقت درد را تسکین می دهد. در حالی که برای زندگی بهتر می بایست به ساختن یک دنیای اجتماعی مطلوبتر همت گمارد. از درون و ذهن دست برداشت و سفر به بیرون، تاریخ، جامعه، اقتصاد و سیاست را آغاز کرد. فهم تاریخ فهم اکنونیت ماست. اکنونِ ما محصول نیروهای تاریخی اجتماعی و سیاسی است و یگانه راه ممکن برای خلق جهانی بهتر مواجهه انتقادی با این نیروهاست و نه مهاجرت به درون و درون گرایی مورد خواستِ روانشناسی.
[bs-quote quote=”برخلاف آنچه روانشناسانِ موفقیت می گویند هر کسی نمی تواند بیل گیتس یا فلان آدم معروف شود.” style=”default” align=”left”][/bs-quote]
برخلاف آنچه روانشناسانِ موفقیت می گویند هر کسی نمی تواند بیل گیتس یا فلان آدم معروف شود. ایدئولوژی توانمندسازیِ فردی مسیر اندیشیدن به تفاوت ها را سد میکند. به عبارت دیگر در رویکرد روان شناسی مثبت گرا اصلا اهمیت ندارد شما در کجای جهان قرار گرفته اید فقیرید یا ثروتمند، باسوادید یا بیسواد، شهری هستید یا روستایی، زن هستید یا مرد، اکثریت هستید یا اقلیت! فقط یک چیز مهم است، باید مثبت اندیشید، مهارت هایی آموخت و توانمند شد! کافی است اراده کنی! اگر روزت را با اراده آهنین و لبخندی بر لب آغاز کنی همه انرژی های مثبت جهان هستی را جذب خواهی کرد! مضحک بودن این گزاره ها در این است که افرادی که بدان ها دلخوش میکنند و و با لبانی خندان! و افکاری مثبت روز را می آغازند! به عصر یا شب نرسیده امیدشان به یاس بدل می شود و از نو به دنیای درون و تنهایی خود در می غلتند! و به گونه ای وهم آلود راه چاره را در این می بینند که دوز لبخند و افکار مثبت شان را کمی بیشتر کنند و یا آنکه به متخصصان روح و روان بیشتر مراجعه نمایند! این ماجرا ادامه پیدا می کند و چرخه ای باطل از بیهودگیِ محض در سراسر زندگی جریان می یابد. در درون چنین فضایی است که عده ای زیادی از افراد تصور می کنند هنگام خرید کردن اگر از سوپری محله نایلکس نگیرند کمک درخشانی به محیط زیست کرده اند! و عدم استفاده از پلاستیک تحولی انسانی و انقلابی شگرف و وصف ناشدنی در درونشان برپا می کند! اما همین افراد حاضرند ده ها میلیون تومان برای خرید کالاهای لوکس و غیرضروری هزینه کنند و با اینکار به شرکت ها و کارخانجاتی که کمر به نابودی محیط زیست بسته اند کمک شایانی می نمایند. کم مصرفانِ پلاستیک سوپری محله، با دستان خود در نابودی محیط زیست شریکند! جورج مونبیو در مقاله “با آشغال جمع کردن از ساحل محیط زیست نجات نمی یابد” می نویسد بیش از ۹۰ درصد زباله ها محصول فعالیت صنایع بزرگ است و نه افراد (برای مطاله این مقاله به سایت ترجمان مراجعه نمایید). آرتور میلر می گفت: در گذشته اگر افراد بی حوصله و کسل می شدند یا به کلیسا می رفتند یا انقلاب می کردند اما در دنیای امروز آدمیان برای رهایی از بی حوصله گی خرید می کنند!” این جمله را به گفته میلر باید افزود که و به روانشناس مراجعه می کنند. روان شناسی پیوند وثیقی با ارزشهای بازار دارد.
زمانی که این ایدئولوژی فراگیر شد آنگاه اندیشیدن به امر اجتماعی ناممکن می گردد و به گونه ای اولی تر تلاش برای خلق جامعه بهتر نیز کمرنگ می شود. کوچ عظیمی به دنیای درون صورت می گیرد و خیل عظیم مهاجران، مهار زندگی خود را به دست پادشاهان بی سرزمین می سپارند. روانشناسان در حکم خدایان روح و روان با در دست گرفتن اختیار زندگی سوژههای انسانیِ مستاصل بر آنها حکمرانی می کنند. آنان پادشاهانی هستند که قلمروی تحت اختیارشان نه سرزمین های واقعی، بلکه دنیای درون افراد است. سوژه های انسانی بدین طریق مهار می شوند و به تعبیر فوکو به انسان های رام و سر براه بدل می گردند. عطش عجیب و غریبی به قدرت و کنترل آدمیان در روانشناسی نهفته است. در نحله هایی از روانشناسی، افراد تحت فرمان و راهبری یک مرشد قرار دارند. مرشد در جزئیترین مسائل شخصی شان ورود پیدا میکند و حکم صادر می نماید و اوست که صلاح و نیکبختی آدمیان را تشخیص می دهد. همواره نوعی گفتگو و نجوای درونی بین فرد و مرشد اعظم در جریان است. خلع ید از پادشاه واقعی و رهایی از انقیاد وی امکان پذیر است اما خلاصی از قدرت و نفوذ این اعجاز گران سخت و دشوار! افراد تحت حاکمیت پادشاهان واقعی دارای نوعی استقلال اندیشه از پادشاه اند و لذا قادرند معایب را تشخیص دهند و مواجهه انتقادی با وی داشته باشند. اما افراد تحت فرمان پادشاهانِ درون، کاملا وابسته و فاقد هر گونه فردیت و استقلال رای هستند. آنان در امتداد مرشدان اعظم تعریف می شوند لذا رهایی از انقیادشان دشوار است. اتصالی رازآمیز، مبتذل و نابود کننده فردِ انسانی شکل می گیرد و به وابستگی دائمی مرید به مرشد استمرار میبخشد. وهم آلود بودن ماجرا در این است که شیفتهگان روانشناسی که در پی “بهتر کردن حال خود” هستند علیرغم آنکه مدام
[bs-quote quote=”روانشناسی فقط کنترل و اعمال قدرت نیست بلکه نوعی کسب و کار هم هست، بازاری است پولساز و به شدت با امر اقتصادی و ارزش های نظام بازار گره خورده است.” style=”default” align=”right”][/bs-quote]
در محضر مرشدان اعظم به مکاشفه درونی و جعل کدهای اخلاقی برای بهتر زیستن میپردازند هیچ وقت حالشان خوب نمیشود. آنقدر در توهم غرق شده اند که راه سعادت و نیکبختی را دوباره زیستن در محضر مرشدان جستجو میکنند. راه رفته را بارها و بارها تجربه می نمایند. پارادوکس دردناک این است که تجربه مداوم و بودن همیشگی در محضر و کلاس های روان شناسان، خودشناساننده ها( مدرسان خودشناسی!)، عارف مسلکان و… بر عمق تنهایی، ناامیدی و استیصال افراد انسانی میافزاید. روانشناسی فقط کنترل و اعمال قدرت نیست بلکه نوعی کسب و کار هم هست، بازاری است پولساز و به شدت با امر اقتصادی و ارزش های نظام بازار گره خورده است. به همین دلیل می بایست در اثرگذاری اش در بهتر کردن زندگی افراد شک کرد. بنظر می رسد روانشناسی بیشتر از آنکه در پی ایجاد آرامش و توانمندی افراد باشد به دنبال تعمیق ارزش های نظام بازار و حفظ آتوریته و گسترش قلمرو خود است. افزودن تعداد بیشتری از ذهن ها و روح های رام و سر به راه بر این قلمرو و بازتولید وابستگی های شیفتگان قدیمی، مهمترین استراتژی حفظ قدرت روانشناسان است. روانشناسی انسانِ تنها را تنهاتر می کند و پیوندهایش با جامعه را از هم می گسلد؛ روانشناسی مدفن جامعه است.