بررسی تاریخ ایران نشان میدهد که نمی توان کل تاریخ ایران را با یک نظریه یا پارادیم تجزیه تحلیل کرد چرا که اولا:شیوه تولید و اوضاع سیاسی قبل از ورود اسلام با بعد از ورود اسلام،تفاوتهای اساسی داشته ثانیا: پس از ورود اسلام به ایران به مدت هشت قرن اصلا دولت واحدی در ایران وجود نداشته و تنها پس از روی کار آمدن صفویان،اولین دولت مرکزی ایرانِ بعد از اسلام شکل می گیرد بنابراین با یک نظریه واحد نمی توان کل تاریخِ هزاران ساله ایران را تحلیل کرد…
هم کارل مارکس و هم ویتفوگل در بررسی شیوه تولید آسیایی اشاره کرده اند که در آسیا و ایران برعکس غرب،طبقات اجتماعی موجد دولت نبوده بلکه این دولت بوده که بوجود آورنده طبقات بوده به عبارتی، در ایران هر چند مالکیت خصوصی وجود داشته اما بشدت متزلزل و فاقد ثبات بوده و محترم شمرده نمی شد و از طرف دیگر، قرنها یک صورتبندی اجتماعی ایستا و یکسانی حاکم بوده است که برخی مورخین ایرانی مانند فرهاد نعمانی،احمد اشرف،همایون کاتوزیان،یرواند ابراهامیان نیز متاثر از مارکس و ویتفوکل در آثار خود به این مسئله اشاره کرده اند هر چند در دوره استالینیسم، بکار بردن شیوه تولید آسیایی ممنوع بوده و تقریبا پطروشفسکی و بقیه مورخین شوروی در این زمان در کنکاش تاریخ ایران از عنوان فئودالیسم استفاده کرده اند.در اینجا میتوان به تفاوتهای متعددی ازمقایسه شیوه تولید ایران با فئودالیسم غرب اشاره کرد:برعکس غرب که ارباب در دهات خود حضور داشته در ایران، ارباب در شهر متوطن بوده و بجای او، مباشرش بوده که چهار پنجم تولید از روستاها و خرمنها جمع آوری میکرده.
از طرف دیگر،هرچند نمی توان منکر وجود طبقات در ایران شد اما بر عکس غرب،این طبقات در ایران، بشدت متزلزل و فاقد پایگاه و قدرت لازم بوده در نتیجه هر لحظه با خشم شاه سقوط میکرده و یا کسی از پایین،با تفقد شاه بالا می آمده.در ایران، سلطان همه کاره بوده و خودِ او،نه محصولِ طبقات اجتماعی بلکه خود معطی طبقات بوده و به هرکسی می خواسته می بخشیده و از هرکسی میخواسته به بهانه های مختلف می گرفته و از هستی ساقط میکرده که اکثرا بشکل مصادره صورت میگرفت… در نتیجه بسیاری از خانواده ها وجود داشته که در عرض یک شب صاحب همه چیز میشده و یا در عرض یک شب با خشم سلطان ساقط می شده به عبارتی بقول ویتفوگل در تولید استبداد آسیایی، فقدان امنیت برای مالکیت خصوص مهمترین علت بوده بر فقدان انباشت سرمایه…بیهوده نبوده که تاریخ ایران مشحون از مصادره است که همین مصادره به کرات در شعر و ادبیات نیز منعکس شده است.
از طرف دیگر،در دوره ۲۵۰ساله صفوی و بعدا در دوره قاجاریه، ایالتها و ولایتها در مدت معینی به افراد حکومتی فروخته می شده و زمینها نیز به شکل تیول،سیورغال،اقطاع …از طرف حکومت در مدت معینی با اخذ پول در اختیار افراد مختلف حکومتی گذاشته می شد که بخاطر همین مدت محدود باعث می شد خریدار بجای اینکه به آبادانی زمین و رعایا بپردازد به شلاق متوسل می شده تا از زمین و رعیت در مدت معین مازاد بر پول پرداختی را بیرون بکشد…نقل است که وقتی سلطان مراد میرزا حکومت فارس را خرید وقتی عازم آنجا شد«ده قاطر چوب و فلک و زنجیر و اسباب شکنجه با خود حمل میکرد! میرغضب ها سرِبار سوار شده بودند … هر یک نفر که لباس دیوانی در بر و تفنگی بر دوش دارد خود را خدای بی رحم اهل دهات می داند»(خاطرات حاج سیاح…ص۴۸۰)
یکی از تجار اصفهان که از ظل السلطان طلب زیادی داشت و موفق به وصول آن نمیشه در تهران به ناصرالدین شاه متظلم میگردد و با هزار امید، فرمانی از ناصرالدین شاه گرفته به اصفهان نزد ظل السلطان برمیگردد. ظل السلطان در خشم شده و می گوید تو باید دل بزرگی داشته باشی که جرات کرده به تهران شکایت برده ای،آنوقت دستور میدهد دل تاجر مذبور را درآورده و برای مشاهده به حضورش ببرند!(موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران،احمد اشرف….ص۱۹)
هر گونه ثروت به منزله دولت مستعجل بود طبقات مرفه و ممتاز در ایران نه تنها بر ثروت خود بیمناک بود بلکه از جان خود نیز نمیتوانستند دفاع کنند این یک امر بدیهی است که قدرت اقتصادی می تواند تحدید کننده قدرت سیاسی باشد اما مصادره های بی حد و اندازه از تمرکز ثروت ممانعت بعمل می آورد به علت فقدان امنیت مالى و جانى، گاه قسمتى از طلاها و ذخایر خود را در خانه مخفى مىکردند، تا اگر اموالشان مصادره شد، ذخیرهاى داشته باشند.ژان گوره مىنویسد:«رجال دربار و اشراف ایران در تمام ادوار تاریخ، قسمتى از ثروت خود را مبدل به طلا مىکردند و در زمین دفن مىنمودند…اما وقتی شاه اسماعیل دوم بقدرت رسید وقتى املاک یکى از درباریان را ضبط مىنمود، دستور مىداد که خانه اش را هم شخم بزنند، تا هر چه دفینه اى بوده پیدا کنند! اما از آن موقع به بعد، رجال دربار ایران تجربه اندوختند که دیگر طلاى خود را در خانه دفن نکنند و در نقاطى دور از خانه مخفى مىکردند که پادشاه وقت نتواند به مکان آنها پى ببرد.»( خواجه تاجدار…ج ۱، ص ۱۸۸)
باید اضافه کنم که در برخی مصادره ها؛حتى این خشم و غضب، دامن بستگانِ سوم مغضوب را نیز میگیرفت بطوریکه شاردن نقل می کند«دخترانش را در ملاء عام فروختند، و پسرانش مقطوع النسل شدند.»( سیاحتنامه شاردن، ج ۷، ص ۷۹ و ۹۱٫) «…روزى حجاج از او پرسید که از مخالفان ما و دوستان ابوتراب کسی را نمیشناسى که صاحب مال و ثروت باشد تا او را بقتل آورده مالش تصرف کنم … بر زبان آورد که در این شهر صرافیست صاحب سامان که اموال فراوان دارد و نعمت بی پایان …حجاج باحضار صراف مثال داده فرمود تا بضرب شکنجه و تعذیب آن مبلغ از او بستاند( زینت المجالس، ص: ۶۵۴)
احمد امین ضمن توصیف اوضاع اجتماعى عهد عباسیان مىنویسد:«ثروت در آن زمان در یک لحظه پدید مىآمد و در همان لحظه به باد مىرفت. زیرا موهبت و بخشش خلفا و امراء در آن عصر، حد و حساب و اندازه نداشت. گاه سلاطین و امرا با یک کلمه تملق آمیز هزارها درهم و دینار مى بخشیدند و چون بر کسى خشم مىگرفتند، خون او را مى ریختند و دارائى او را به یغما مى دادند عتابى وضع آن عصر را چنین تصویر مىکند: «من آنها را (یعنى ارباب قدرت را) چنین مىبینم که ده هزار درهم بدون جهت مى بخشند و بدون جهت هم شخصى را از بالاى کاخ سرنگون مىکنند» عجیب اینکه در برخی موارد گزارش شده که وقتی سلطان،کسی را احضار میکرد آن شخص غسل و کفن میکرده و به نزد سلطان می رفته«مفضل ضبى از طرف سلطان احضار شده بود، او بیم آنرا داشت که مفسدین براى ریختن خون او سعایت کرده باشند، فورا غسل کرد و کفن خود را آماده نمود و نزد خلیفه رفت» (پرتو اسلام..ج ۲، ص ۱۷۹)