خلاصه كتاب نظريه های رفاه جديد اثر تونی فيتزپتريك (فصل دوم)

سحر سمیعی فراهانی

New Welfare Teory
راديكاليسم هاي نو

امروزه جنبش چپ مانيفستي يكسان نيست ،نوعي دال است كه جنبش هايي متنوع با درجات متفاوت يكدستي ، تعمق حول آن حلقه زده اند. دهه 1960 اوج جنبش چپ بود و چگونگي استقرار امور و كدهاي محدود كننده اخلاقي كه نشانه شاخص چپ بعد از جنگ بود در اوج قرار داشت ، اما اين جريان ثابت نبود و چپ انشعاب يافت :

1. به محورهاي سياسي حول مقولاتي نظير هويت ،زبان و يا هدفهاي تك موضوعي

2.به راه سياستهاي مصلحت جويانه و سازش با واقعيتهاي اجتماعي تغيير يافته

اما گسل ماترياليستها و فرهنگ گرايان:

ماترياليست ها معتقدند اجتماع از طريق تعامل هاي ماترياليستي شكل مي گيرد و اين امر واقعيتي مسلم است و بي عدالتي ناشي از ناتواني يا عدم تمايل جامعه به تجديد نظام مادي به صوري توزيعي است كه براي همگان سودمند باشد . بحران چپ ناشي از ترس از اينكه چنين هدفي مبادا غير واقع بينانه و غير عملي باشد.

فرهنگ گرايان معتقدند ماده را مستقل از چارچوبها و ساختهاي اجتماعي كه به آن، معنا مي دهند نمي توان تجسم كرد . بي عدالتي ناشي از عدم توجه به فرهنگ در معناي وسيع آن است . بحران چپ مظهر دوران انتقال از آرزوهاي آرمانشهري است كه مي تواند منجر به استالينيسم شود.

مساوات طلبي:

هدف آن برقراري كامل برابري اجتماعي است كه محور انديشه چپ است. برابري با مفاهيمي خاص پيوند دارد :

1.طبقه: ماركسيستها معتقدند ثروتمندان به سبب توزيع نابرابر عوامل ،ثروت ومكنت خود را از طبقات ديگر

 دزديده اند. بنابراين نظام ها و نهاد هاي اجتماعي مظاهر نابرابري طبقاتي و نابرابري در مالكيت عوامل بازتوليد در طول زمان و مكان هستند . ايرادي كه با اين تحليل گرفته شده : در يك جامعه پسا طبقاتي و پسا كميابي روابط اجتماعي مبتني بر ميانجي گري بازارها و دولتها نيست ، اما نمي توان اين ميانجي گري را بطور كامل ريشه كن كرد ، پس راه حل وجود دموكراسي مستقيم است كه تحقق آن مستلزم وجود مجموعه اي از بازيگران و نهادهاي كاملا آگاه و هماهنگ است.و همچنين مسئله انتقال كه آيا تنازع به عرصه جهاني انتقال يافته است.

2.بازارها: در دهه 1980-90 توجه به سوسياليسم مبتني بر بازار بوده است . و اين به معناي مالكيت اشتراكي و اشكالي پر دامنه از دموكراسي كارگاهي است . بنابراين بازار است كه كالاها را با كارايي گردش مي دهد ولي بدون اتلاف منابع انساني و غير انساني . چون بازارهاي سوسياليستي در قالب نهادهاي عادلانه عمل مي كنند و بر خلاف بازارهاي سرمايه داري معيارهاي ديگري بجز سود شخصي آنها را شكل مي دهد . سوسياليسم بازار فضاي آزاد فردي و روند غير متمركز تصميم گيري را پايدار نگه مي دارد و ادعا مي كند اقتصادهاي سرمايه داري را تعالي مي بخشد و اين نظام به دولت رفاه احتياجي ندارد چون مشكلات ناشي از بيكاري و دستمزدهاي اندك را از  بين خواهد برد.

3.منابع: براي پاسخ به اين انتقادها لازم است تلاش شود تا مساوات طلبي منابع توليدي با روند اصلي سوسيال دموكراسي پيوند خواهد خورد . يك تلاش براي ارائه سوسياليسم دموكراسي راديكاليزه شده را باولز و گينتيس ارائه مي كنند : نابرابري سد راه فعاليتهاي اقتصادي است پس بايد بين سياساتهاي بازتوزيعي كه مخل بهره وري است و سياستهايي كه چنين نيستند تمايز قائل شد ، بازتويع درآمد از نوع اول است زيرا تاثير منفي بر انگيزه رقابت پذيري دارد، اما بازتوزيع درآمد اينطور نيست زيرا همگان سهمي در اقتصاد دارند و باعث افزايش بهرهوري كساني مي شود كه غير مولدند.

منظور از دارايي :

–     مالكيت مسكن

–     در صورت غير مسئولانه عمل كردن والدين ،فرزندانشان در درآمد آنها دي حق باشند.

–     بن هاي آموزشي

–     دارايي توليدي كه به كارگران منتقل مي شود .

نظريه آنها مبتني بر توليد گرايي نو است و چون مساوات طلبي را با توليدگرايي پيوند مي دهد احتمالا به وجوه ديگري از برابري كه زهيافتي توليدگرا با آنها سازگار نيست لطمه مي زند.

4.آزادی: مساوات طلبان معتقدند بين آزادي و برابري تقابل وجود ندارد ، اختيارگرايان چپ نيز به اين معتقدند. فرض بر اين است كه افراد چون مالك خود هستند پس هرگونه تجاوز به مالكيت خود غير عادلانه است و اين انگاره را با انگاره ديگري در هم مي آميزند و آن اينكه منابع طبيعي بايد ملك مشترك دانسته شود و از همين رو فقط منافع عمومي است كه مي تواند چگونگي بهره برداري از اين منابع را روشن كند ، پس اختيارگرايان چپ به جاي الغاي كامل مالكيت فردي معتقدند كه مالكان خصوصي باي اجاره يا عوارضي معادل ارزش كامل رقابتي منابعي كه تصرف كرده اند بپردازند ، پس مالكيت بر خود فقط در يك نظام مساوات طلبانه ي مالكيت اموال است كه تحقق مي يابد و اين نظام مي تواند شبيه دولت زفاه باشد ،البته بدون سازوكارهاي پدرمآبانه و ديوان سالاري آن.

5.استحقاق و اقبال: از نظر ماركسيست‌ها براي گذر از سوسياليسم به كمونيسم كاربست “اصل هركس مطابق كارش” لازم است .  چپها معتقدند فقيران غير مولد به اندازه ثروتمندان غير مولد استثمار خواهند شد. به نظر ليبرال هايي نظير راولز  آموزه عدالت حكم مي كند كه افراد خود را از جرگه فقيرترين افرادو بنابراين از مزايايي كه بر مبناي اصل تفاوت به آنها تعلق مي گيرد كنار بكشند. ليبرالها ميخاهند استحقاق را با عدالت اجتماعي سازش دهند و اين كار مستلزم آن است كه بين چيزهايي كه ما مسئول آن نيستيم (ميراث،بخت و اقبال…)و چيزهايي كه ما مسئول آنها هستيم (جاه طلبي، كوشش ارادي..) ارتباط برقرار كنيم. عمل ما محصول عواملي نيز هست كه ما در آن نقشي نداريم ، پس از مزاياي عمل ما چقدر به ما و چقدر به جامعه تعلق مي گيرد. پاسخ به اين بايد منعكس كننده ديدگاه ما به ماليات و هزينه اجتماعي باشد، هرچدر نقش ميراث،بخت و اقبال … بيشتر باشد سطوحي بالاتر از ماليات و هزينه اجتماعي موجه است و بالعكس.

6.احترام و كفايت: آندرسن معتقد است اينكه بايد بد اقبالي مردم را به نحوي جبران كرد از بنياد قابل اعتراض است، زيرا آنها را از احترامي كه همه ما بايد از آن برخوردار شويم محروم مي كند . او از برابري دموكراتيك نام مي برد كه مبتني بر الغاي سلسله مراتب دموكراتيك است. آندرسن به اصل كفايت معتقد است يعني توزيع عادلانه منابع كه به همگان چيزي به اندازه كافي برسد . اما مسئله در تعريف كافي بودن است. اگر كفايت در معني ملايم كمي تعريف شود آنگاه اصلاحات بازتوزيعي هم ملايمتر خواهد بود و اين مدنظر آندرسن نيست ، از نظر او كفايت يك اصل بسنده است و خط واحد از كفايت منجر به ناديده گرفتن كسانيكه بالاي خط قرار دارند و كسانيكه زير خط قرار دارند مي شود،پس بايد براي كفايت خط هاي چند گانه تعريف كنيم.

7.اولويت: پارفيت متذكر شده است كه برابري غالبا به جاي اولويت اشتباه گرفته مي شود،اولي به فاصله نسبي سقف و كف و دومي به وضعيت مطلق كف مربوط است . اولويت گرايان معتقدند عدالت عبارت است از بهبود وضعيت فقيرترين افراد كه تحقق آن گاه همراه با توزيع نابرابرانه است. وقتي به افراد فقير فقط از طريق بازتوزيع منابع و گرفتن از افراد ثروتمند بتوان مساعدت كرد چنين بازتوزيعي هم اولويت گزايانه است و هم مساوات طلبانه .

گفتمان:

دنيايي را توضيح مي دهد كه تا حدودي مستقل است و مقدم بر زبان. اين مفهوم اشاره دارد به اهميت زبان،قدرت،طبقه بندي كردن. از قرن بيستم اين عقيده ايجاد شد كه زبان بر ما مقدم است و بنابر اين ذهنيت خود با از دستور زباني كه از منشا اجتماعي ما ريشه مي گيرد بازگو مي كنيم . آيا زبان نظامي سازمان يافته از نشانه هاست، جرياني باز از تفاوتها، عامل بيروني است كه خارج از مرزهاي بيروني زبان بر يك سوژه وارد مي شود ،يا نمايشنامه اي است فاقد موضوع كه استعاره هاي مدرن را از كارگزار و خود مختاري پاك مي كند. عدم توافق در اينجا از عدم توافق نسبت به قدرت سرچشمه مي گيرد. فوكو معتقد است قدرت نوعي تكنولوژي متشكل از هنجارهاي انضباط دهنده است كه بدن ها را توليد مي كند ، بدني كه آزادانه قدرتي را بازتوليد مي كند كه به آن هستي بخشيده است. از نظر او حقيقت آن نيست كه با پديده قدرت صحبت مي كند بلكه آن است كه هميشه درباره قدرت سخن مي گويد و نهادهاي اجتماعي نيازي ندارند كه ذهنيت هايي را كه از طريق آنها عمل مي كنند در معناي متعارف سركوب كنند .  چنين تعبيري از قدرت، سوژه،دانش ونهاد است كه فوكو به منزله گفتماني و استدلالي توصيف مي كند . اما فوكو به دليل ناديده گرفتن عرصه اخلاقي كه فلسفه را به سياست پيوند مي دهد براي كارگزاران سلسله مراتب سركوب و نابرابري راحتي خيال را فرهم آورده است.

واقع گرايان معتقدند زبان بازتابي ثانوي مرتبه از جوهر مادي است كه گفتمان هرگز نمي تواند به آن نفوذ كند يا بنيانش گذارد ، پسا ساختارگرايان معتقدند وقتي از دنيا صحبت مي كنيم به چيزي اشاره داريم كه بيش از توليد معنا از طريق تعامل گفتماني و فحواي فرهنگي نيست.

دولت پذيري:

متون مربوط به دولت پذيري از عقايد فوكو سرچشمه گرفته است و تاكيد مي كند دولت پذيري نوعي عقلانيت است كه اجتماع را اشباع و نفس را مهار مي كند . عملكردهاي ناظر بر محاسبه، طبقه بندي و بخش بندي صرفا ابزار حكومت بر سوژه ها نيستند ، بلكه ابزاري هستند كه از طريق آنها سوژه هاي جديد براي حكومت كردن به وجود مي آيند. فوكو اين مطلب را بيان مي كند كه دولت و مملكت خود در قلمروهاي گفتمان هاي خاص محاط اند ، دولتها به منزله نهادهايي هستند كه به عنوان نظارت كننده تاسيس شده اند و بر اتباع خود از طريق آزادي آنها حكم مي رانند، و آزادي اين اتباع فقط به شرط دولت پذيري و حكومت بر آنها تامين مي شود . در دولت رفاه نيز اين دولت پذيري وجود دارد .

پسا ماركسيسم:

سنتزي از دو سنت ماركسيسم و پسا ساختارگرايي عرضه مي كند . از گونه اي دموكراسي متكثر راديكال كه عام نگري نظريه انتقادي را مردود مي شمارد ،هواخواهي مي كند. گرامشي تنازع سلطه جويانه را عرصه كشمكش كارگران و بورژوازي مي داند ولي لاكلوا و موفه استدلال مي كنند كه كشمكش بين منافع و هويت هاي از پيش داده شده اتفاق نمي افتد ،بلكه هميشه ابزاري است كه به واسطه آن منافع و هويتها خود را از طريق شناخت ديگران در روندي بي وقفه از كشمكش و اتحاد مي سازد . معنا هيچ وقت ثابت نيست از همين رو اجتماع هرگز كاملا با خود هم هويت نيست. برعكس اجتماع عملكردي موضعي است كه هويتهاي آن به واسطه شكل گيري هاي گفتماني هميشه فقط تا حدودي تثبيت مي شود و اين شكل گيري ها در معرض بي ثباتي است . بنابراين اجتماع هميشه و در همه جا سياسي است . جامعه هيچ گاه نمي تواند به صورت بسته برسد زيرا متشكل از تعارض هايي است كه همواره وجود بالنسبه پايدار نظم اجتماعي را گسيخته مي كند . بزرگترين پيروزي پسا ماركسيسم از رويدادهايي است كه نشان مي دهد جامعه به آن اندازه هم كه تصور مي شود بسته نيست : سقوط آپاتهيد ، فروپاشي كمونيسم شوروي… و  پسا ماركسيسم به مثابه بديلي براي آرزوهاي معطوف به وحدت نهايي مطرح مي شود كه بشريت از ديرباز دلمشغول آن بوده است.

مردانگي:

محافظه كاران معتقدند فمنيسم مردانگي را در بحران غرق كرده و باعث بروز مشكلات شده است زيرا مردان مي بينند كه زنان جايگاه آنها را اشغال كرده اند، در نتيجه به مسيرهاي بي بند و باري و بي قانوني… مي روند. سوزان فالودي معتقد است بحران مرديت پديده اي واقعي است و زنان نبايد آن را صرفا به مثابه نق زدن مردان تلقي كنند ،اين بحران ناشي از اقتصادي كه اكنون براي مهارتهايي كه سنتا خاص مردان پنداشته مي شد جاي كمتري دارد، از بازارهاي مصرفي كه اكنون مردان را نيز تابع همان نا ايمني ناشي از كالايي شدن كه زنان گرفتار آن بودند كرده است ، و از فرهنگي كه بسياري از مردان را با اين طرز تفكر بار مي آورد كه برابري جنسي را نه به عنوان فزصت بلكه به مثابه تهديد قلمداد كنند سرچشمه مي گيرد . فالودي نتيجه مي گيرد كه در مرحله بعدي فمنيسم بايد به ايجاد وحدت و انجمني جديد بين زنان و مردان معطوف باشد با اين تشخيص كه هيچ كدام از آنها نمي توانند پيشرفت كنند مگر آنكه دريابند كه هر دو مشكلي همانند دارند : نه سركوبگري مردان يا سركوبگري زنان،بلكه روابط سركوبگرانه اي كه از فرهنگ ها و اقتصادهاي معطوف به قدرت ما سرچشمه مي گيرد. مفهوم مراقبت در اينجا اهميتي اساسي دارد .

مراقبت:

اين مفهوم از نظر درك شهروندي،كار،وابستگي و برابري دلالتهاي فراوان دارد . فمنيستها معتقند كه مراقبت از كارهاي با ارزش است حتي اگر در ازاي آن دستمزدي پرداخت نشود ،وظايف مراقبتي را زنان به عهده دارند و منزلت آن پايين است ، به اصلاحاتي نياز داريم كه از نظر فعاليتهاي مراقبتي مشوق وضعيتي برابرانه تر ميان زنان و مردان باشد. بنابراين شهروندي را بايد گسترده تر از مشاركت اجتماعي قلمداد كنيم و اين امر مستلزم آن است كه تمايزي بين كار خصوصي-عمومي، زنان -مردان قائل نشويم و براي حقوق و مسئوليتهاي مربوط به حوزه خانوادگي همان ارزشي را بشناسيم كه براي مكانهاي كار قائليم ، در اين معنا كار به عنوان كار براي ديگران تعريف مي شود نه كار براي دستمزد. بنابراين با بت سازي استقلال از طريق بازار كار… مخالفت مي شود چون همه ما ارائه دهندگان و دريافت كنندگان مراقبت هستيم. بر اين پايه مراقبت حاكي از برقراري برابري بين زن و مرد در توزيع و ارائه مراقبت است، و شايد هم حاكي از وجهي گسترده تر در حوزه اقتصاد سياسي ، زيرا مستلزم برقراري تعادلي بين كار و زندگي است . مراقبت دلالتهايي مساوات طلبانه دارد كه فقط به جنسيت محدود نمي شود ، همچنين به شناخت گسترده تر نقش اجتماعي گفتمان ارتباط پيدا مي كند.

بازتوزيع و شناسايي :

نانسي فريزر مدتها دلمشغول تدوين نوعي پسا مدرنيسم فمنيستي براي جناح چپ بود ،سرانجام به پيوند زدن تعدادي از رشته ها به يكديگر پرداخت ،به ترتيبي كه نه فقط براي راديكاليسم سياسي بلكه براي سياسيتهاي اجتماعي راديكال نيز واجد تناسب و معناي واقعي باشد . او بحث مي كند كه پسا مدرنيسم صرفا بها دادن به تفاوت نيست بلكه معتبر شمردن تفاوتها به صورتي است كه از لحاظ اجتماعي واجد ارزش باشد ، بنابراين آنچه براي فريزر اهميت دارد نفس تفاوت نيست بلكه شناسايي است ، نفس شناسايي نيز نيست بلكه آن گونه شناسايي و تصديقي است كه با آموزه عدالت اجتماعي همراه باشد تا آشتي ماترياليسم و فرهنگ گرايي چپ را تسهيل كند. فريزر توجه نمي كند كه عدالت اجتماعي و شناسايي با يكديگر ناسازگار تلقي مي شوند ،زيرا اولي را در قالب مقررات عام و دومي را به مثابه مسئله اي مربوط به داوري اخلاقي تعبير مي كند . به گفته او شناسايي متضمن دعاوي عدالت نيز هست در مواردي كه سوﺀ شناسايي باعث بروز صورتهايي از محروميت مي شود ، بر اين پايه مقابله با سوﺀشناسايي به معناي تضمين نوعي تساوي مشاركت از طريق توزيع منابع مادي به كيفيتي است كه نشان دهد ساختارهاي اقتصادي عادلانه بوده و احترامي برابر براي تمامي مشاركت كنندگان اجتماعي قائل است . بنابراين برابري شناسايي بايد از كساني كه به تساوي مشاركت براي ديگران قائل نيستند يا آن را انكار مي كنند دريغ شود ، در اين معنا عدالت اجتماعي مستلزم توزيع عادلانه منابع مادي و فرهنگي هر دو است.

برای دسترسی به خلاصه کتاب، خلاصه نظریه رفاه جدید را باز کنید.

خروج از نسخه موبایل