نامه‌ از ‌زندان ‌بیرمنگام

نامه‌ی سرگشاده‌ی مارتین لوترکینگ از زندان بیرمنگام، پس از دستگیری به جرم اعتراض علیه بی‌عدالتی

Don Cravens / The Life Images Collection / Getty; Bettmann / Getty

«نامه از زندان بیرمنگام» پاسخی است که مارتین لوترکینگ به هشت نفر از کشیشان سفیدپوست بیرمنگامی نوشته است که او را فتنه‌گر خارجی خوانده بودند و از اعتراضات انتقاد کرده بودند. اعتراضات ۱۹۶۳ بیرمنگام در واکنش به تبعیض و تفکیک نژادی گسترده علیه سیاه‌پوستان بود که با خشونت بالا سرکوب می‌شد. مردم معترض خواهان برانداختن تفکیک نژادی و تبعیض ساختاری بودند و حق رای، شغل و امکان راهیابی به مدارس دولتی را درخواست می‌کردند.

پدر‌ روحانی ‌عزیز 

حال که در سلولی در زندان بیرمنگام زندانی‌ام، به بیانیه‌ی اخیر شما دست پیداکرده‌‌ام که در آن فعالیت‌های مرا «نابهنگام  و دور از عقل سلیم» خوانده‌اید. به‌ندرت پیش می‌آید که وقت صرف پاسخ دادن به بابت انتقاداتی که از کارها و عقاید من  می‌شود، بکنم. اگر قرار بود به تمام انتقاداتی که به دستم می‌رسد پاسخ بگویم، منشی‌های من در طول روز وقتی برای  انجام کاری جز نوشتن پاسخ‌ها نمی‌داشتند و خود من هم وقتی برای هیچ کار مفیدی نمی‌داشتم؛ اما ازآنجایی‌که احساس  می‌کنم انسانی هستید با نیت خیر و انتقاداتتان را صمیمانه مطرح کرده‌اید، مایلم به این اظهارات پاسخی دهم، با این امید که  معقول و از روی حوصله باشد.

ازآنجایی‌که شما تحت تأثیر دیدگاهی که مخالف «ورود غریبه‌ها» است، قرار دارید، فکر می‌کنم باید دلیل حضور خودم  در بیرمنگام را به اطلاعتان برسانم. مفتخرم که در سمت ریاست کنفرانس رهبری مسیحیان جنوب، انجمنی که در تمام  ایالت جنوب فعالیت می‌کند و دفاتر مرکزی‌اش در آتلانتا و جورجیا قرار دارند، مشغول به کارم. ما در حدود هشتادوپنج  انجمن همکار در سرتاسر جنوب داریم و یکی از آن‌ها جمعیت هواداران مسیحی حقوق بشر است. در موارد بسیار ما با  انجمن‌های همکارمان تبادل کارمند، منابع آموزشی و مالی می‌کنیم. چند ماه قبل، یکی از انجمن‌های همکار ما در  بیرمنگام از ما خواست که آماده‌باشیم تا اگر ایجاب کرد، در یک مبارزه‌ی رودررو و مسالمت‌آمیز شرکت کنیم. ما با  کمال میل قبول کردیم و در روز موعود به قول خود عمل نمودیم. با این حساب، من، به همراه تعدادی از کارمندانم،  اینجایم چون به اینجا دعوت‌شده‌ام، چون در اینجا وابستگی‌های سازمانی دارم.

اما علاوه بر آن من در بیرمنگام، زیرا بی‌عدالتی در بیرمنگام است. همان‌طور که پیغمبران قرن هشتم پیش از میلاد  دهکده‌ی خود را ترک کردند و چنین گفت خداوند خود را تا دوردست‌های مرزهای زادگاهشان بردند، همان‌طور که پدر  روحانی پل دهکده‌ی خود تارسوس را ترک کرد و آیه‌های عیسی مسیح را برد تا دورترین گوشه‌های دنیای روم- یونانی،  من هم اینجایم. عهد کرده‌ام آیه‌های آزادی را فراتر از دروازه‌های شهر خودم ببرم. مثل پل مقدس، باید همواره پاسخگوی  فریاد کمک مقدونی‌ها باشم.

بی‌عدالتی در هر گوشه‌ای از جهان که بروز کند، خطری است برای عدالت در تمام جهان

از آن گذشته، از ارتباط میان شهری اجتماعات و ایالت باخبرم. نمی‌توانم در آتلانتا بیکار بنشینم و نگران اتفاقی که در  آتلانتا میافتد نباشم. بی‌عدالتی در هر گوشه‌ای از جهان که بروز کند، خطری است برای عدالت در تمام جهان. ما جملگی در  یک شبکه‌ی بسته‌ی روابط متقابل گرفتاریم، گره خورده به بند یگانه‌ی سرنوشت. هر آن چه به یکی از ما مستقیماً خورد غیرمستقیم به همه‌ی ما برمی‌خورد. دیگر هیچ‌گاه نمی‌توان با ذهنیت تنگ و قبیله‌ای «معترضین غیر خودی» به سر برد.  هر کس که داخل مرزهای ایالت متحده‌ی آمریکا زندگی می‌کند، هیچ‌گاه و در هیچ نقطه‌ای از ایالت متحده نمی‌تواند «غیرخودی/خارجی« به شمار آید.

شما به تظاهراتی که در بیرمنگام به راه افتاد اعتراض دارید. متأسفانه باید بگویم بیانیه‌ی شما فاقد نگرانی‌ای از همان  دست در مورد انگیزه‌های بروز چنان تظاهراتی است. اطمینان دارم که هیچ‌یک از شما مایل نیست به طرح تحلیل‌های  اجتماعی که به ظواهر و معلول‌ها می‌پردازد قانع باشد بی‌آنکه در لایه‌های پنهان به جستجوی علل بپردازد. باعث تأسف  است که تظاهراتی در بیرمنگام واقع می‌شود؛ اما تأسف‌بارتر از آن این است که ساختار «سفید» قدرت شهر، چاره‌ی  دیگری برای «کاکا سیاه»های منطقه باقی نگذاشت.

چهار مرحله در هر کمپین صلح‌آمیز رعایت می‌شود:

  1. جمع‌آوری مدارکی که از وجود بی‌عدالتی خبر می‌دهند
  2. مذاکرات
  3. اقدام به تزکیه‌ی نفس
  4. اقدام به عمل

ما تمام این قدم‌ها را در بیرمنگام برداشتیم. شکی نیست که بی‌عدالتی نژادی این منطقه را در میان گرفته است. شاید بتوان  گفت که بیرمنگام منزوی‌شده‌ترین شهر ایالت متحده است. پرونده‌ی کثیف خشونت این شهر بر کسی پوشیده نیست. در  دادگاه‌های این شهر سیاهان طعم بی‌عدالتی‌های وحشتناک چشیده‌اند. بیش از همه‌ی شهرهای دیگر کشور، در بیرمنگام  پرونده‌های بمب‌گذاری خانه‌ها و کلیساها باز شده و بی‌نتیجه بسته‌شده است. این‌ها واقعیات سخت و خشن این مسئله‌اند.  بر اساس این شرایط است که رهبران سیاهان بر آن شدند تا با پدران شهر مذاکره کنند؛ اما آن‌ها مکرراً از تن دادن به گفت‌وگویی بر مبنای حسن نیت تن زدند.

بالاخره در سپتامبر گذشته موقعیتی برای انجام گفت‌وگوهایی با رهبران اقتصادی منطقه‌ی بیرمنگام به دست آمد. در ضمن  مذاکرات، قول‌هایی در موارد مشخص از جانب بازرگانان داده شد؛ نظیر برداشتن اعلانات توهین‌آمیز با مضامین نژادپرستانه. بر اساس وعده‌های داده‌شده، پدر روحانی فرد شاتلورث و رهبران جنبش مسیحیان آلاباما برای کسب حقوق  بشر، موافقت کردند تا تظاهرات را متوقف کنند. ماه‌ها و هفته‌ها گذشت و ما به این نتیجه رسیدیم که قربانی عهدشکنی  شده‌ایم. تنها چند تا از اعلان‌های سر در مغازه‌ها برای مدت کوتاهی برداشته شد و دوباره به‌جای خود برگشت. بقیه  همچنان بر جا ماندند.

درست مانند تجربه‌های بی‌شمار گذشته، امیدهای ما ناامید شد و سایه‌ی سیاه نارضایتی بر سر ما افتاد. در این حال دیگر  چاره‌ای نداشتیم جز آماده‌ی عمل شدن و در نتیجه قرار بر آن شد که ما تن خود را به‌عنوان «مسئله‌ی ما» به وجدان مردم  محل و ملت آمریکا عرضه کنیم. با توجه به دشواری‌هایی که با این تصمیم همراه بود، ما بر آن شدیم تا یک پروسه‌ی  تزکیه‌ی نفس از سر بگذرانیم. چندین کارگاه در تعلیم و تمرین عدم خشونت برگزار کردیم و بارها از خود پرسیدیم: «آیا  قادری مشت بخوری و مشت نزنی؟ آیا قادری مصائب زندان را تحمل کنی؟» تصمیم گرفتیم که پروژه‌ی مبارزه‌ی رودررو را در روزهای عید ایستر پیاده کنیم؛ زیرا می‌دانستیم بعد از کریسمس، بیشترین رفت‌وآمد به فروشگاه‌ها در عید  ایستر اتفاق میافتد. می‌دانستیم که عقب‌نشینی برنامه‌ریزی‌شده‌ی اقتصادی از نتایج پروژه‌ی عکس‌العمل مستقیم ما خواهد  بود، احساس کردیم که این بهترین زمان ممکن برای وارد آوردن فشار بر بازار برای تن دادن به تحولات موردنیاز ما  است.

بعداً خبر شدیم که انتخابات شهرداری بیرمنگام در ماه مارس برگزار خواهد شد، پس به‌سرعت تصمیم گرفتیم که عملیات را تا بعد از روز انتخابات عقب بیندازیم. وقتی متوجه شدیم که کمیسر امنیت عمومی، یوجین بول کورونر، آنقدر رأی  روی هم گذاشته که بتواند در انتخابات شرکت کند، دوباره تصمیم گرفتیم که تظاهرات را باز هم عقب بیندازیم تا روز بعد از  انتخابات، به این منظور که تظاهرات ما در جریان انتخابات، وسیله‌ای برای گل‌آلود کردن آب نباشد. مثل بسیاری، صبر  کردیم تا آقای کورونر شکست خورد و تا به آنجا برسیم، پشت سر هم تاریخ تظاهرات را عقب انداختیم. بعد از رساندن  کمک‌های لازم به این نیاز محلی، به این نتیجه رسیدیم که پروژه‌ی مبارزه‌ی رو رد رو را بیش از آن نمی‌بایست به تأخیر  انداخت.

حق دارید بپرسید: «چرا مبارزه‌ی رودررو؟ چرا تظاهرات نشسته، راهپیمایی و باقی قضایا؟ آیا مذاکره راه بهتری نبود؟» شما کاملاً حق دارید که مذاکره را انتخاب کنید؛ و البته مذاکره، همان هدفی بود که ما از راه مبارزه رودررو می‌خواستیم به آن دست‌یابیم. مبارزه‌ی رودرروی مسالمت‌آمیز مصمم است چنان آشوبی ایجاد کند و چنان اضطرابی بیافریند که منطقه‌ای که مکرراً از انجام مذاکره سرباز زده، ناچار به رودررویی با مسئله بشود. می چنان به نمایش بگذارد که انکار آن بیش از این میسر نباشد. نگاه من به ایجاد اضطراب به‌عنوان بخشی از عملیات  مقاومت مسالمت‌آمیز ممکن است به نظر شوک‌آور بیاید اما باید اقرار کنم که از «واژه»ی اضطراب نمی‌ترسم. من  صادقانه با تنش خشونت‌آمیز مخلافت کرده‌ام، اما نوعی از تنش مسالمت‌آمیز و سازنده هست که برای رشد ضروری نیز  هست. درست همان‌گونه که سقراط لازم دید در ذهن تولید تنش کند تا افراد از بند اسطوره و نیم- حقیقت دربیایند و به  قلمرو آزادی‌بخش تحلیل خالق و ارزیابی نظرمند بپیوندند، ما نیز باید نیاز به ایجاد وزوز غیر خشونت‌آمیز برای خلق  نوعی از تنش در جامعه داریم تا مردم را در بپا خواستن علیه تیرگی عمیق بی‌عدالتی و نژادپرستی و قدم گذاشتن در  بلندی‌های درک و همبستگی یاری کند.

یکی از دلایل پروژه‌ی مبارزه‌ی رودررو، به وجود آوردن وضعیتی است که چنان مملو از تنش باشد که به‌ناچار دری  به روی انجام مذاکرات بگشاید. به همین دلیل من با شما درزمینه‌ی دعوت به مذاکره موافقم. زمان درازی است که  جنوب محبوب ما به‌جای درگیر شدن در فرهنگ گفت‌وگو دچار بیماری فجیع تک‌صدایی بوده است.

یکی از نکات اصلی در بیانیه‌ی شما اشاره به آن دارد که عملیاتی که من و یارانم در بیرمنگام پیاده کردیم، نابهنگام بود.  بعضی‌ها پرسیده‌اند: «چرا به گردانندگان تازه‌ی شهر زمان ندادید که کاری بکنند؟» تنها جوابی که من به این پرسش  می‌توانم بدهم این است که گردانندگان تازه‌ی شهر بیرمنگام به همان اندازه‌ی آنهایی که نوبتشان به سر رسید تا  مجبورشان نکنی قدمی برنمی‌دارند. اشتباه تأسف باری کرده‌ایم اگر باور کنیم که انتخاب آلبرت باوتول به‌عنوان شهردار،  عصر نویی را برای شهر ارمغان خواهد آورد. باوجوداینکه آقای باوتویل آدمی بسیار متین و شخصیتی آرام تر از آقای  کونور است، هر دوی آن‌ها از طرفداران تبعیض نژادی‌اند و سرسپرده به نظم حاکم‌اند.

من امیدوارم که آقای باوتویل آن‌قدر واقع‌بین باشد که به بی‌حاصلی مقاومت گسترده در برابر خواست رفع تبعیض نژادی  پی ببرد؛ اما او به این واقعیت بدون اعمال فشار هواداران حقوق بشر پی نخواهد برد. دوستان من، باید بگویم که ما حتی  یک پیروزی بدون اعمال قاطع زور از راه‌های قانونی و مسالمت‌آمیز نداشته‌ایم. متأسفانه، این یک واقعیت تاریخی است  که طبقات ممتاز هرگز امتیازهای خود را بدون اعمال فشار از دست نمی‌گذارند. افراد ممکن است به دلیل اخلاقیات و  داوطلبانه از بعضی امتیازات که به‌ناحق سهم آنان شده چشم بپوشند اما همچنان که رینولد نیبور خاطر نشان می‌کند،  طبقات مردم از تک‌تک مردم بی وجدان‌ترند.

عدالتی که به تأخیر افتاده باشد، عدالتی است که دریغ شده است

به دلیل تجربه‌های دردناکی که از سر گذرانده‌ایم می‌دانیم که ستمگران هرگز آزادی را داوطلبانه عطا نمی‌کنند؛ ستمدیدگان  باید آن را طلب کنند. صادقانه بگویم، من هنوز در هیچ مبارزه‌ی رودررویی شرکت نکرده‌ام که از جانب آنانی که خود  قربانی بیماری تبعیض نژادی نبوده‌اند «بهنگام» ارزیابی‌شده باشد. سال‌هاست که این واژه‌ی «صبر کن» را می‌شنوم. این  واژه در گوش هر سیاهی انعکاسی آشنا دارد. این «صبر کن» تقریباً همیشه معنای «هرگز» داشته است. همراه یکی از معتبرترین قاضی‌هایمان، باید به این شناخت برسیم که «عدالتی که به تأخیر افتاده باشد، عدالتی است که دریغ شده است».

ما بیش از سیصد و چهل سال برای قانون اساسی و حقوق خداداد خود صبر کردیم. کشورهای افریقا و آسیا با سرعت برق  به‌سوی کسب استقلال سیاسی پیش می‌تازند، اما ما سوار گاری لنگ‌لنگان برای یک لیوان قهوه می‌رویم به‌طرف  پیشخوان قهوه‌خانه. شاید برای آنانی که هیچ‌گاه تیرگی گزنده‌ی تبعیض نژادی را حس نکرده‌اند آسان باشد که بگویند «صبر کن»؛ اما اگر به چشم خود دیده باشید مادرتان و پدرتان به‌عمد به دست گروه‌های قاتل به خون کشیده می‌شوند و  خواهر و برادرتان به چشم به هم زدنی؛ اگر دیده باشید پلیس، مملو از نفرت، خواهر و برادر سیاهتان را به باد فحش می‌گیرد و زیر لگد به‌قصد کشت میزند؛ اگر دیده باشید که بخش عظیمی از بیست میلیون برادران سیاهتان در قفس تنگ  بی روزن فقر در قلب کشوری مرفه نفسشان بند آمده است؛ وقتی دختر شش‌ساله‌تان می‌خواهد به شهربازی که تازه  بازشده و تبلیغش هم در تلویزیون پخش‌شده برود و شما زبانتان بند می‌آید چون نمی‌توانید برایش توضیح دهید چرا او  نمی‌تواند برود آنجا می‌بینید که چشم‌هایش از اشک پر می‌شود وقتی به او میگویید که بچه‌های سیاه را به شهربازی  راه نمی‌دهند و می‌بینید که ابرهای سیاه فرودستی آسمان کوچک ذهن کودکانه‌اش را پر می‌کند و می‌بینید که شخصیتش  زیر این تلخی ناخودآگاه در مقابل آدم‌های سفید، آغاز می‌کند به خمیدن؛ وقتی ناچارید جوابی بسازید و به پسر پنج‌ساله‌تان بدهید که می‌پرسد: «بابا، چرا سفیدا با سیاها این‌قدر بدن؟» ؛ وقتی در کشور خودتان به سفر می‌روید و هر شب ناچار  می‌شوید توی ماشین خودتان مچاله شوید و بخوابید چون هیچ هتلی شما را راه نمی‌دهد؛ وقتی هر روز هر روز با تابلوهای  توهین‌آمیز «مخصوص سفیدها» و «مخصوص سیاه‌ها» اهانت می‌بینید؛ وقتی اسم کوچک شما تبدیل می‌شود به «کاکا سیا» و  نام دیگرتان می‌شود‌ «پسر» (سن تان هر چقدر بالا باشد) و فامیلتان همیشه «جان» است و همسرتان و مادرتان هرگز با  لقب «خانم» خطاب نمی‌شوند؛ وقتی واقعیت سیاه بودن هر روز سر به دنبالتان می‌گذارد و هر شب به شکارتان می‌آید،  وقتی همیشه آماده‌اید از جا بپرید، هیچ‌گاه نمی‌دانید بعد چی، چه به سرتان خواهد آمد، وقتی با ترس‌های درونی و نفرت‌های  بیرونی و تلخی‌های دیگر آلوده‌شده‌اید؛ وقتی همیشه در همه حال در جنگ با حس فلج‌کننده‌ی «هیچ‌کس بودن»اید، آن  موقع است که می‌فهمید چرا این‌قدر دشوار است صبر کردن. آن موقع می‌بینید که کاسه‌ی صبرتان لبریز شده، می‌بینید که  مردان دیگر نمی‌خواهند، نمی‌توانند بپرند توی دره‌ی ناچاری و بیچارگی. امیدوارم، آقایان که بی‌صبری مشروع و  ناگزیر ما را درک کنید.

آگوستین: «قانون غیرعادلانه اصلاً  قانون نیست»

از تمایل ما به شکستن قانون بسیار مضطربید. نگرانی شما مشروع است. ازآنجایی‌که ما با پیگیری مردم را تشویق به  پیروی از رأی محکمه‌ی عالی سال ۱۹۵۴ مبنی بر غیرقانونی اعلام کردن تبعیض نژادی در مدارس دولتی می‌کنیم، در  وهله‌ی اول کمی عجیب به نظر می‌آید که آگاهانه دست به شکستن قانون بزنیم. این سؤال پیش می‌آید: «چگونه است که  شما تشویق به شکستن برخی قوانین و رعایت برخی دیگر می‌کنید؟ «پاسخ در این واقعیت نهفته است که دو گونه قانون از  زمین سر زده است، عادلانه و غیرعادلانه. من آن حرامزاده‌ای هستم که پیروی از قانون عادلانه را تبلیغ می‌کنم. پیروی  از قانون عادلانه نه‌تنها مسئولیتی قانونی، بلکه مسئولیتی اخلاقی است. درست خلاف آن، هر شخص مسئولیتی اخلاقی  دارد که از قوانین غیرعادلانه سرپیچی کند. من اینجا با سنت آگوستین هم‌عقیده‌ام که می‌گوید: «قانون غیرعادلانه اصلاً  قانون نیست» .

حال، فرق بین این دو چیست؟ چگونه می‌توان فهمید که قانونی عادلانه است یا غیرعادلانه؟ قانون عادلانه قانونی است  ساخته‌ی دست بشر که با قوانین اخلاقی و قوانین الهی هماهنگی دارد. قانون غیرعادلانه قراردادی است با قوانین اخلاقی  همخوانی ندارد. از زبان سنت توماس آکیناس میشود اینگونه گفت: قانون غیرعادلانه قانونی است انسانی که ریشه در  قوانین طبیعت ندارد. هر قانونی که ذات انسانی را ارتقا بخشد عادلانه است. هر قانونی که حرمت انسانی را خدشه‌دار کند  غیرعادلانه است. تبعیض نژادی به‌تمامی غیرعادلانه است زیرا تبعیض نژادی شخصیت فرد را تخریب می‌کند و روح  او را مچاله می‌سازد. به آنکه تبعیض نژادی را اعمال می‌کند قدرت کاذب می‌بخشد و به آنکه مورد تبعیض قرار گرفته  فرودستی کاذب. تبعیض نژادی، از زبان فیلسوف یهودی مارتین بوبر، رابطه‌ی «من–شئ» را جایگزین «من–تو» می‌سازد و آدم را در حد اشیا تنزل می‌دهد. خلاصه، تبعیض نژادی نه‌تنها از لحاظ سیاسی، اقتصادی، جامعه‌شناسی  نابخردانه است، بلکه از نظر اخلاقی نیز بد و اشتباه است. آیا تبعیض نژادی نوعی از بیان جدایی «فاجعه‌بار» آدمی،  غریبگی تلخ او و گناهکاری وحشتناکش نیست؟ این است که من می‌گویم من می‌توانم مردم را به پیروی از حکم محکمه‌ی  عالی ۱۹۵۴ دعوت کنم، چون این حکم بر اساس وجدان عادلانه است؛ و می‌توانم از مردم بخواهم که از قراردادهای  تبعیض نژادی سرپیچی کنند، زیرا این قوانین خلاف وجدان‌اند.

بگذارید مثال روشن‌تری برای قوانین عادلانه و غیرعادلانه در نظر بگیریم. قانون غیرعادلانه قراردادی است که یک  اکثریت بر اساس تعداد یا قدرت، بر گروهی که در اقلیت است تحمیل می‌کند اما خود از آن پیروی نمی‌کند. این قانونی  کردن تبعیض است. در همین راستا، قانون عادلانه قانونی است که اکثریت به اقلیت تحمیل می‌کند و خود نیز از آن پیروی  می‌کند. این قانونی کردن انصاف است.

بگذارید مثال دیگری بزنم. قانون آن زمان که غیرعادلانه است که بر اقلیتی که به دلیل نداشتن حق رأی هیچ سهمی در  تهیه و تولید آن قانون نداشته، تحمیل شود. چه کسی می‌تواند بگوید که قانون گزار آلاباما که تبعیض نژادی را در آن ایالت قانونی اعلام کرد از طریق انتخابات دموکراتیک برگزیده‌شده بود؟ در سرتاسر آلاباما انواع متدها به کار می‌روند تا از  ثبت‌نام سیاهان به‌عنوان رأی‌دهنده ممانعت کنند. نیز ایالتی هستند که باوجودآنکه سیاهان اکثریت غالب جمعیت را  تشکیل می‌دهند، اما حتی نام یک سیاه به‌عنوان رأی‌دهنده در دفاترشان ثبت‌نشده است. هیچ قانونی که در چنین شرایطی  تصویب شود بر پایه‌ی اصول دموکراتیک پرداخته‌شده است؟

گاهی قانونی در ظاهر عادلانه به نظر می‌آید اما در عمل غیرعادلانه است. مثال، من یک‌بار به جرم راهپیمایی بدون کسب  مجوز دستگیرشده‌ام. البته هیچ اشکالی ندارد که قانونی باشد که برای شرکت در راهپیمایی و یا برگزاری آن کسب مجوز  را ضروری سازد؛ اما همین قانون درصورتی‌که برای اعمال تبعیض نژادی مورد سوءاستفاده قرار گیرد و حق  شهروندان را که در لایحه‌ی نخستین، برگزاری گردهمایی و تظاهرات آرام عنوان‌شده است را نادیده بگیرد، غیرعادلانه  می‌شود.

امیدوارم قادر به تشخیص تصویری که سعی در ترسیمش دارم، باشید. من، بر خلاف نژادپرستان افراطی به هیچ صورت  مبلغ تجاوز یا هجوم به قانون نیستم. آن راه به آنارشیسم ختم می‌شود. کسی که قانون غیرعادلانه‌ای را بشکند باید این عمل  را آشکارا، با عشق و با آمادگی برای تحمل مجازات صورت دهد. اذعان می‌کنم که شخصی که قانونی را که وجدانش به  او گفته است غیرعادلانه است می‌شکند و کسی که با روی باز مجازات زندان را می‌پذیرد تا وجدان عمومی را بیدار کند  و بی‌عدالتی را مقابل چشمش بنشاند، در واقع بیشترین احترام را به قانون می‌گذارد.

هیچ‌گاه نباید از نظر دور داشت که هر چه آدولف هیتلر در آلمان کرد مطابق قانون بود و هر چه مبارزان آزادی‌خواه مجار در مجارستان کردند، غیرقانونی.

البته، هیچ‌چیز تازه‌ای در این شکل از نافرمانی مدنی نیست. شواهدی هست که نشان می‌دهد شادراخ، مشاخ و آبنگو از  قبول قانون نبوخزر با تکیه بر قوانین متعالی‌تر بر پایه‌ی وجدان، تن زدند. نافرمانی مدنی همچنین توسط مسیحیان اولیه که  آماده بودند مقابل شیران گرسنه پرتاب شوند و یا به اعمال شاقه گماشته شوند اما از قانون غیرعادلانه‌ای امپراتوری رم  اطاعت نکنند، مورداستفاده قرار گرفت. به خاطر نافرمانی مدنی سقراط است که امروزه آزادی‌های آکادمیک تا اندازه‌ای  فراهم آمده است. در سرزمین خود ما، بزم چای بستون نمایش همایش عمومی از نافرمانی مدنی بود.

هیچ‌گاه نباید از نظر دور داشت که هر چه آدولف هیتلر در آلمان کرد مطابق قانون بود و هر چه مبارزان آزادی‌خواه مجار در مجارستان کردند، غیرقانونی. در آلمان هیتلری کمک رساندن و دلجویی کردن از یک یهودی غیرقانونی بود. باوجود  این، اطمینان دارم که اگر من در آن زمان آلمان می‌زیستم به برادران یهودی‌ام کمک می‌کردم و از آنان دلجویی می‌کردم.  اگر امروز در کشوری کمونیستی زندگی می‌کردم جایی که در آن بعضی از اصول مقدس مسیحیان نقض می‌شود، آشکارا  مردم را به نافرمانی در برابر قوانین ضد مذهب کشور دعوت می‌کردم.

برادران مسیحی و یهودی من، در اینجا باید صادقانه دو نکته را برای شما اعتراف کنم. اول اینکه در مهروموم‌های اخیر عکس‌العمل‌های مسیحیان میانه‌رو مرا به‌شدت ناامید کرده‌ است. حتی من به این نتیجه تأسف‌بار رسیدم که مانعی که سر راه  سیاهان برای رسیدن به آزادی ایستاده است، کنسول شهروندان سفید نیست، کو کِلاکس کِلَن نیست، مسیحیان میانه‌رو هستند،  آنان‌اند که بیش از آنکه به عدالت پابند باشند به نظم سر سپرده‌اند؛ آنان که صلح منفی را که به معنای عدم آشوب است، به  صلح مثبت که محل ظهور عدالت است ترجیح می‌دهند؛ آنان که بلاانقطاع میگویند: «من با هدفی که شما دنبال می‌کنید  موافقم، اما نمی‌توانم با شیوه‌ی مبارزه‌ی رودررو که در پیش‌گرفته‌اید موافقت داشته باشم« ؛ آنانی که پدرسالارانه بر این  گمان‌اند که حق دارند وقت مناسب را برای آزادی انسان دیگری تعیین کنند؛ آنانی که با تصوری اسطوره‌ای از زمان  زندگی می‌کنند و همواره به سیاهان نصیحت می‌کنند که صبر کنند «تا زمان مناسب فرا رسد.» درک سطحی مردم خوش‌نیت از کج‌فهمی مردم بد نیت بسیار آزاردهنده‌تر است. پذیرش نیم‌بند بیشتر به طغیان وا می‌دارد تا مخالفت قاطع.

من امیدوار بودم که سفیدان میانه‌رو به این درک برسند که قانون و نظم برای استقرار عدالت است و اگر از این منظور  دور شود خود مانعی خطرناک سر راه تعالی اجتماعی می‌شود. من امیدوار بودم که سفیدان میانه‌رو بفهمند که  ناآرامی‌های موجود در جنوب مرحله‌ای ناگزیر در گذار از دوران صلح منفی است، از مرحله‌ای که در آن سیاهان در  سکوت به سرنوشت ظالمانه‌ای گردن نهادند، به دوران صلح مثبت و پربار که در آن تمام مردم به انسان و حرمت انسانی  احترام می‌گذارند. در واقع، ما که دست به مبارزه‌ی رودرروی مسالمت‌آمیز زده‌ایم عامل آشوب نیستیم. ما به‌سادگی  آشوب نهفته‌ی موجود را به لایه‌های رویی می‌آوریم. آنچه هست را آشکار می‌کنیم، در جایی قرارش می‌دهیم که مقابل  چشم باشد و درمانش آسان باشد. مثل دملی چرکین که با تمام زشتی‌اش باید در معرض داروهای طبیعت، یعنی هوا و نور و عدالت شکافته شود، باوجود تمام اضطرابی که مشاهده‌اش در نور وجدان آدمی و هوای تازه افکار عمومی ملت تا  پیش از آنکه مداوا شود، می‌آفریند.

در بیانیه‌ی خود تصریح کرده‌اید که عملیات ما، هر چند مسالمت‌آمیز، باید محکوم شود زیرا تولید خشونت می‌کند. آیا این  نظر معقول است؟ به محکوم کردن مرد غارت‌شده‌ای نمی‌ماند که به دلیل جذاب بودن اموالش در تحریک عمل شنیع  دزدی، محکوم می‌شود؟ به محکوم کردن سقراط نمی‌ماند آنجا که با وفاداری به حقیقت محرز و پرسش‌های فلسفی خویش  باعث آن شد که جماعت گمراه ترغیب شوند تا او را وادار به نوشیدن شوکران کنند؟ به محکوم کردن عیسی نمی‌ماند آنجا  که خداشناسی یگانه‌اش و عبودیت به کمالش در برابر خدا باعث کشیده شدنش به صلیب شد؟ باید چشم باز کنیم و همچنان  که دادگاه‌های کشوری همواره تأکید کرده‌اند، تصدیق کنیم که این اشتباه است اگر از افراد بخواهیم از حقوق پایه‌ای خود  در قانونی اساسی چشم بپوشند زیرا این خواست به‌حق آنان ممکن است منجر شود به بروز خشونت. جامعه موظف است  غارت شده را در پناه حمایت خود بگیرد و غارتگر را مجازات کند.

نسل ما نه‌تنها  باید به خاطر کلمات و حرکات مردم بد نیت توبه کند، بلکه به خاطر سکوت مدهش مردم خوش‌نیت نیز.

از این گذشته، من امیدوار بودم که سفیدهای میانه‌رو این حکایت «زمان مناسب» را در ارتباط با مبارزه در راه آزادی  دور بیندازند. به‌تازگی نامه‌ای به دستم رسیده از برادری سفیدپوست از تگزاس. می‌نویسد: «همان‌طور که همه‌ی مسیحیان  می‌دانند، سیاهان در نهایت به حقوق برابر دست خواهند یافت و اما امکان این هست که شما در یک شتاب مذهبی برای  دستیابی به این حق گیر افتاده‌اید. دو هزار سال طول کشید تا مسیحیت به آنچه امروز دارد دست بیابد. زمان می‌برد تا  آموزش‌های مسیح در سراسر زمین گسترش یابد». چنین برخوردی ریشه در فاجعه‌ی تصور غلط از زمان دارد، تصور  عجیب و خردگرایی که باور دارد در ذات زمان چیزی است که در نهایت همه‌ی ناسلامتی‌ها را شفا می‌بخشد. در واقع،  زمان به‌خودی‌خود خنثی است؛ می‌تواند به‌منظور مخرب یا به‌منظور مفید مورد استفاده قرار گیرد. هر چه می‌گذرد  بیشتر به این باور می‌رسم که مردم بد نیت از زمان به شکل مؤثرتری سود جسته‌اند تا مردم خوش‌نیت. نسل ما نه‌تنها  باید به خاطر کلمات و حرکات مردم بد نیت توبه کند، بلکه به خاطر سکوت مدهش مردم خوش‌نیت نیز. تعالی بشر هرگز  روی چرخ‌های ضرورت نمی‌چرخد؛ تنها از راه کوشش خستگی‌ناپذیر مردانی که آماده‌اند همکاران خدا باشند میسر  خواهد شد و بدون این «کار دشوار» زمان آلت دست نیروهای انحطاط اجتماعی خواهد شد. ما باید زمان را با خلاقیت به  کار بریم و با این آگاهی که زمان همیشه قادر به برداشتن قدم درست هست. همین حال وقت آن است که وعده‌ی  دموکراسی و تحول که در نوحه‌های ملی ما خشکیده‌اند بدل به آیه‌های خلاقه‌ی برادری شوند. همین حال وقت آن است  قوانین اجتماعی را از روی شن‌های لغزان تبعیض نژادی برداریم و روی صخره‌ی سخت حرمت انسانی بگذاریم.

شما می‌گویید عملیات ما در بیرمنگام دچار افراط بود. اول آزرده شدم که چرا یک همکار کشیش من باید مبارزه‌ی  مسالمت‌آمیز مرا همان‌طوری تعبیر کند که افراطیون. به یاد واقعیتی افتادم که در میانه‌ی دو جبهه‌ی رودرروی جامعه‌ی  سیاهان ایستاده است. یکی جبهه رضایت که در بخشی از جامعه شکل گرفته و نتیجه سالیان دراز سرکوب است، افراد  این بخش آن‌چنان خالی از احترام به خود و هر گونه حس «آدم شمرده شدن»اند که به‌راحتی در چارچوب تبعیض جاافتاده‌اند؛ به علاوه‌ تعدادی از سیاهان طبقه‌ی متوسط که به اتکای مدرک دانشگاهی و امنیت اقتصادی و به خاطر آنکه به  دلایلی از وجود تبعیض سود می‌برند و نسبت به مشکل توده‌ها بی‌اعتنا شده‌اند. جبهه‌ی دیگر از آن نفرت و تلخ‌کامی  است و به شکل خطرناکی نزدیک به ترویج خشونت. این مسئله در بسیاری از گروه‌های ملی سیاهان که در سراسر کشور  از زمین می‌جوشند، به زبان آمده است. از مهم‌ترین این گروه‌ها جنبش مسلمانان علیجاه محمد است. این گروه که از عذاب  ناشی از تبعیض ممتد نژادی تغذیه شده است، از افرادی تشکیل‌شده که ایمان خود به آمریکا را از دست داده‌اند، به  مسیحیت پشت کرده‌اند و به این باور رسیده‌اند که سفیدها شیطان مجسم‌اند.

سعی من این بود که میان این دو نیرو بایستم، می‌گفتم که ما باید نه از «بی‌عملان» بخش رضایتمند جامعه‌ی سیاهان  پیروی کنیم و نه از نفرت و نومیدی سیاهان ملی‌گرا؛ زیرا برای بیان اعتراض، راه شایسته‌ی عشق و عدم خشونت نیز  هست. شکر گذار خدایم که از طریق کلیسای سیاهان شیوه‌ی مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز تبدیل به بخشی جدایی‌ناپذیر از این  مبارزه شد.

مردم تحت ستم نمی‌توانند برای همیشه تحت ستم بمانند. نیاز به آزادی به‌ناچار بروز می‌کند و ابراز خواهد شد.

اگر این مکتب ظهور نکرده‌ بود تابه‌حال چندین خیابان از خیابان‌های ایالت جنوب، با اطمینان میگویم، جوی خون شده  بودند؛ و بیش از آن، اطمینان دارم که اگر برادران سفید ما بیشتر از این آن عده از ما را که راه مبارزه مسالمت‌آمیز  برگزیده‌ایم را زیر نام «اوباش» و «آشوبگر» از چشم بیندازند، اگر از حمایت از تلاش مسالمت‌آمیز ما خودداری کنند، میلیون‌ها سیاه از روی ناچاری و ناگزیری برای کسب امنیت و حمایت به دامن ایدئولوژی سیاهان ملی‌گرا خواهند افتاد،  اتفاقی که قاعدتاً به کابوس رعب‌آور نژادی منجر خواهد شد.

مردم تحت ستم نمی‌توانند برای همیشه تحت ستم بمانند. نیاز به آزادی به‌ناچار بروز می‌کند و ابراز خواهد شد و این  همان است که برای سیاهان آمریکا پیش‌آمده است. چیزی از درون به آنان حق طبیعی انسان در داشتن آزادی را یادآور  شده است و چیزی از بیرون یادآور شده است که این حق دست‌یافتنی است. آگاهانه یا ناخودآگاه او با اندیشه «زیتگییست» درگیر شده است و همراه برادران سیاهش در افریقا و برادران رنگین‌پوست و زردپوستش در آسیا و  آمریکای جنوبی و کارائیب، سیاهان ایالت متحده با نیاز مبرم به‌پیش رفتن به‌سوی سرزمین موعود عدالت نژادی در حرکت‌اند. اگر این نیاز حیاتی که جامعه‌ی سیاهان را در میان گرفته شناخته شود آنگاه به ناگزیر این درک به دست خواهد  آمد که چرا تظاهرات و راهپیمایی‌ها انجام می‌شوند. کاکاسیاه عقده‌های ناگشوده و دردهای نگفته بسیار دارد، باید بیرون  بریزد. بگذارید راهپیمایی کند، بگذارید به سفر حج و به طواف به دور میدان شهرداری برود. بگذارید سوار اتوبوس  آزادی شود و سعی کنید بفهمید چرا ناچار است این قدم‌ها را بردارد. اگر عقده‌های سرکوب‌شده، بی‌نیاز به خشونت  گشوده نشوند از راه‌های خشونت‌آمیز گشوده خواهند شد. این تهدید نیست، یک واقعیت تاریخی است. این‌گونه بود که من  به مردمم نگفتم: «نارضایتی خود را فراموش کنید». برعکس، کوشیدم بگویم که این حس نارضایتی طبیعی و سالم می‌تواند  به مبارزه‌ی رودرروی مسالمت‌آمیز سازنده کانال بزند؛ و حال این شیوه‌ی برخورد نام افراطی‌گری به خود گرفته است.

اما، باوجود آن‌که در ابتدا از این که نام افراطی به من داده‌اند بسیار شاکی بودم، همچنان که به این موضوع فکر  می‌کردم به رضایتی تدریجی از این انگ دست پیدا کردم. آیا عیسی مسیح عاشقی افراطی نبود: «دشمنان خود را دوست  بدارید، از نفرین خود در امانشان بدارید، به آنان که از شما نفرت می‌کنند نیکی کنید، برای آنان که شما را با بدطینتی  تعقیب و استثمار می‌کنند دعا کنید». آیا آموس یک عدالت‌جوی افراطی نبود: «بگذارید عدالت، چون آب و تقوی چون  چشمه‌ای همیشه جوشان، جاری باشند». پل افراطی معتقد به سوره‌های مسیحی نبود: «در تنم آیه‌های خداوند عیسی را حمل  می‌کنم». مارتین لوتر افراطی نبود: «ایستاده‌ام اینجا، ناچار ناگزیر، خداوندا به یاری‌ام بیا» و جان بانیان: «در زندان خواهم  مرد اما به قصابی وجدانم دست نخواهم زد» و آبراهام لینکلن: «این ملت نمی‌تواند نیمه برده نیمه آزاد زنده بماند» و  توماس جفرسون: «قسم به حقیقت که آدمی برابر زاده شده است». پس پرسش این نیست که آیا ما افراط‌گراییم یا نه، این  است، چگونه افراط‌گری هستیم؟ افراط‌گر در عشق؟ یا در نفرت؟ در حفظ بی‌عدالتی یا گسترش عدالت؟ در منظر مهیج  تپه‌ی کالواری سه مرد به صلیب کشیده شدند. دو تای آنان افراط در بی‌اخلاقی کرده‌ بودند و به‌ناچار از محیط خود  بیرون افتادند. دیگری، عیسی مسیح، افراط در عشق، حقیقت و نیکی کرده‌ بود، از محیط پیرامون خود فرا رفت. شاید  ایالت جنوب و این سرزمین و این جهان، نیاز مبرم به ‌افراط‌گران سازنده داشته باشند.

امیدوار بودم که سفیدهای میانه‌رو این نیاز را لمس کنند. شاید بیش‌ازاندازه خوش‌بین بودم. شاید توقع زیادی داشتم. باید  حدس می‌زدم که تعداد اندکی از اعضای نژاد استثمارگر قادر به درک ناله‌های سوزناک و حسرت عمیق نژاد تحت ستم  است و باز تعداد کمتری قادر به تشخیص این واقعیت‌اند که بی‌عدالتی باید با دست و حرکتی قاطع ریشه‌کن شود. با این وجود، ممنونم که برخی از برادران سفید ما در ایالت جنوب معنای انقلاب اجتماعی را درک کرده‌اند و در این راه  می‌کوشند. تعدادشان هنوز بسیار کم است، اما در معنا بسیار باارزش‌اند. کسانی نظیر رالف مک گیل، لیلیان  اسمیت، هاری گلدن، جیمز مک براید دابز، آن برادن و سارا پاتن بویل… . در خصوص مبارزه‌ی ما مقالات پرمغز و  پیغمبر گونه نوشته‌اند. دیگرانی با ما در خیابان‌های بی‌نام‌ونشان جنوب راه پیموده‌اند. در سلول‌های کثیف و سوسک زده‌ی زندان‌ها با ما لمیده‌اند و از آزار و خشونت پلیس که آنان را به چشم «عاشقای کاکاسیاهای کثیف» می‌بینند زخم  خورده‌اند. برخلاف بسیاری از برادران و خواهران میانه‌رو خود نیاز مبرم این لحظه‌ی حساس را درک کرده‌اند و بو  برده‌اند که «عملیات» عظیم به معنای شکست دادن بیماری تبعیض نژادی است.

بگذارید از دل‌شکستگی دیگرم بگویم. کلیسای سفید و رهبری آن مرا بسیار ناامید کرد. البته، استثناهایی در این میان بود.  فراموش نکرده‌ام که هر یک از شما در این قضیه‌ی حساس قدمی باارزش برداشته‌اید. جناب کشیش استالینگز، اقدام شما  را در یکشنبه‌ی گذشته، آنجا که سیاهان را به کلیسای خود با نقض رسم تبعیض نژادی راه دادید، می‌ستایم. رهبران  کاتولیک کشور را برای اقدامشان در رفع تبعیض نژادی در کالج اسپرینگ هیل در سال‌های گذشته می‌ستایم.

اما باوجود این استثناهای باارزش، صادقانه و یک‌بار دیگر میگویم که کلیسا ناامیدم کرد. این را اینجا با همان نگاه  منتقدین منفی‌باف که همیشه کلیسا را مقصر می‌دانند نمی‌گویم. این را از زبان یک کشیش مبلغ انجیل که دلباخته‌ی کلیسا  است میگویم؛ کسی که در آغوش کلیسا بزرگ‌شده است؛ کسی که «از برکت‌های معنوی آن تغذیه کرده‌ و همیشه تا زمانی  که رشته‌ی (ریو) دراز باشد، به آن وفادار خواهد بود.»

بسیاری دیگر بیش از  آنکه مشوق ما باشند محتاطانه برخورد کردند و پشت پنجره‌ای با شیشه‌های رنگین، در امنیتی رخوت‌آور ساکت نشستند.

چند سال پیش، زمانی که ناگهان به درون حلقه‌ی رهبری اتوبوس اعتراض در مونتگومری، آلاباما، پرتاب شدم این  احساس را داشتم که این جنبش حمایت کلیسا را همراه خود خواهد داشت و کشیشان سفید، پدران روحانی و خاخام‌های  ایالت جنوب در میان سرسخت‌ترین همراهان ما خواهند بود. این‌گونه نبود، بعضی آشکارا از در مخالفت در آمدند و از  درک جنبش آزادی خودداری کردند و رهبران جنبش وقت را به شیوهای مغرضانه ترسیم کردند. بسیاری دیگر بیش از  آنکه مشوق ما باشند محتاطانه برخورد کردند و پشت پنجره‌ای با شیشه‌های رنگین، در امنیتی رخوت‌آور ساکت نشستند.

باوجود آن‌که امیدهای من ناامید شدند، وقتی وارد بیرمنگام شدم امیدوار بودم که رهبری مذهبی جامعه‌ی سفید این شهر  ببیند که هدف ما حق‌به‌جانب است، بر پایه‌های عمیق اخلاقی استوار است و صدای سوگواری‌های ما را از این مجرا به  ساختار قدرت خواهد رساند. امیدوار بودم که هر کدام شما درک کنید؛ اما باز در اشتباه بودم.

به کرات شنیده‌ام که رهبران مذهبی ایالت جنوب به پیروانشان اندرز داده‌اند که به رفع تبعیض تن دهند زیرا قانون  این‌گونه می‌گوید، اما هنوز حسرت دارم بشنوم کشیشان سفید اعلام کنند: «از این قانون پیروی کنید زیرا این پیوستن و رفع  تبعیض بر اساس اصول اخلاقی حق برادران سیاه شماست». در میانه‌ی یک بی‌عدالتی آشکار که بر سیاهان وارد شده  است، دیده‌ام که رهبران سفید کلیسا در کناره ایستاده‌اند و جملات زاهدانه‌ی نامربوط بلغور کرده‌اند. در میانه‌ی جنگی  جانانه در راه نجات ملت از بی‌عدالتی نژادی و اقتصادی، شنیده‌ام بسیاری از کشیشان را که گفته‌اند: «این‌ها مسائل اجتماعی‌اند، مربوط به انجیل نیستند» و دیده‌ام بسیاری از کلیساها را که با تعهد به مذهبی آن جهانی، رشته‌ای ساخته‌اند عجیب، بر  اساس انجیل، میان تن و روح، میان مقدسات و امور دنیوی.

من در سرتاسر آلاباما، می‌سی‌سی‌پی و تمام ایالت دیگر جنوب گشته‌ام. در گرمای سوزان تابستان و صبح‌های خنک  پاییز به بناهای زیبای کلیساهای جنوب و منارهایی به آسمان اشاره می‌کنید، نگاه کرده‌ام. بارها از خود پرسیده‌ام: «چگونه مردمی اینجا نیایش می‌کنند؟ خدایشان کیست؟ کجا بودند وقتی از دهان آقای فرماندار، بارنت، کلمات میانجی‌گرانه  و فسخ کننده بیرون می‌ریخت؟ کجا بودند وقتی فرماندار، والیی، دعوت به نفرت و مقاومت را توی شیپور کرد؟ کجا بود  صدای حمایت اینان وقتی زنان و مردان کبود شده و از پا افتاده‌ی سیاه عزم کردند از میان کلبه‌های تنگ و تار عبودیت  سر بلند کنند به طرف قله‌های روشن مقاومت سازنده؟»

بله، این پرسش‌ها هنوز در ذهن من می‌چرخد. با اندوه بسیار به خاطر بی‌تفاوتی کلیسا اشک ریخته‌ام؛ اما اشک‌های من،  مطمئن باشید، از عشق سرچشمه گرفته بودند. آنجا که عشق عمیقی نیست، ناامیدی عمیق هم نخواهد بود. بله، من به کلیسا  عشق می‌ورزم. به‌جز این نمی‌توانم. من در جایگاه ویژه‌ی پسر، نوه و نبیره‌ی پدران روحانی ایستاده‌ام. بله، به چشم من کلیسا تن مسیح است؛ اما آه! چقدر این تن را کبود کرده‌ایم و زخم کرده‌ایم با این بی‌تفاوتی به مسائل اجتماعی و با  این ترس از شورشی به شمار آمدن.

زمانی کلیسا بسیار با قدرت بود، آن زمان که مسیحیان اولیه آن‌قدر خوشبخت بودند که شایسته‌ی زجر کشیدن بر سر  اعتقاداتشان باشند. در آن روزها کلیسا فقط وظیفه‌ی دماسنج را به عهده نداشت تا ایده‌ها و اصول عقاید مردم‌پسند را ثبت  کند. هر موقعی که مسیحیان اولیه به شهر قدم می‌گذاشتند، دولتیان نگران می‌شدند و بلافاصله بر آن می‌شدند تا مسیحیان را  به جرم «بر هم زدن آرامش» و به نام «اوباش غریبه» دستگیر کنند؛ اما مسیحیان با این اعتقاد که «لشکریان بهشت‌اند» به  راه خود ادامه دادند و از مردم دعوت کردند تا از خدا پیروی کنند نه از یک آدم. تعدادشان کم بود، اما ایمانشان عظیم بود.  بیش از آن مست خدا بودند که با «علوم نجوم از میدان به در روند». با تلاش و مثال قرار دادن زندگی خود، به رسوم  شیطانی مانند زنده‌به‌گور کردن نوزادان و نبرد گلادیاتوران خاتمه دادند.

اما حال زمان فرق کرده‌ است. اکثر اوقات کلیساها فاقد قدرت‌اند، صدایشان ضعیف است و بدون قاطعیت. بسیار اتفاق  میافتد که خود از پشتیبانان نظم حاکم باشند.

ساختار قدرت جامعه‌ی متوسط نه‌تنها از حضور کلیسا آشفته نمی‌شود بلکه از سکوت کلیسا سود می‌برد، حتی ساختار  موجود را کلیسا به صدای بلند تقدیس می‌کند.

اما داوری خداوند هیچ‌گاه به‌اندازه‌ای اکنون در مقابل کلیسا نبوده است. اگر کلیسای امروز قادر نباشد روحیه شهادت خواه  کلیسای دوران اولیه را دوباره زنده کند مشروعیت خود از دست خواهد داد، پیروان میلیونی خود را از دست خواهد داد و  به‌عنوان یک باشگاه و محل گردهمایی، در این روزهای قرن بیستم، علت وجودی خود را از دست خواهد داد. هرروز  جوانانی را می‌بینم که ناامیدی‌شان از کلیسا تبدیل به نفرت آشکارشده است.

شاید باز هم بیش‌ازاندازه خوش‌بین بوده‌ام. آیا تشکیلات مذهبی آن‌چنان سخت به ساختار نظم حاکم وابسته‌اند که نمی‌توانند  ملت ما و جهان را نجات دهند؟ شاید بهتر باشد ایمان خود را به سمت کلیسای درونی خودم هدایت کنم، کلیسایی که درون  کلیسا است، مانند یک کلیسای واقعی و امید برای جهان؛ اما باز و دوباره شکرگزار خدایم که چند نیک‌مرد از میان حلقه‌ی  تشکل مذهبی خود را از قید زنجیره‌ی فلج‌کننده‌ی سرسپردگی به قدرت رها کرده‌اند و به ما پیوسته‌اند تا فعالانه در مبارزه در راه آزادی با ما همیاری کنند. این عده حلقه‌ی امن پیروان خود را ترک کرده‌اند و در خیابان‌های آلبانی و جورجیا در  کنار ما قدم برداشته‌اند. اینان در بزرگراه‌های ایالت جنوب در سواری شکنجه بار ما به سمت آزادی همراه ما بوده‌اند.  بله، همراه ما زندانی شده‌اند. برخی، از کلیساهای خود رانده شده‌اند، حمایت اسقف‌ها و کشیشان همکار خود را ازدست‌داده‌اند؛ اما آن‌ها بر اساس ایمان خود عمل کرده‌اند، باور داشته‌اند که حقی که پایمال‌شده است از توطئه‌ی شیطان قوی‌تر  است. شاهد آنان نمک معنوی بوده است که معنای راستین انجیل را در چنین زمانه‌ی دشواری حفظ کرده‌ است. آنان تونلی  از امید در دل تاریک کوه‌های ناامیدی تراشیدند.

امید من آن است که کلیسا در کلیت خود از آزمون دشوار زمان حاضر به در آید؛ اما حتی اگر کلیسا به یاری عدالت نیاید،  من به آینده بدگمان نیستم. هیچ شبهه‌ای در خصوص نتیجه مبارزه‌ی ما در بیرمنگام ندارم، حتی اگر انگیزه‌های ما در  حال حاضر غلط فهمیده شود. ما به هدف خود که همان آزادی در بیرمنگام است و در تمام کشور خواهیم رسید، زیرا  آزادی هدف آمریکا است. شاید آزار دیده و دشنام شنیده باشیم، اما سرنوشت ما با سرنوشت آمریکا گره‌خورده است. پیش  از آنکه قافله‌ی حاجیان به پلیموت برسد، ما آنجا خواهیم بود. پیش از آنکه قلم جفرسون کلمات باشکوه اعلامیه‌ی استقلال  را بر صفحه‌ی تاریخ نقش کند، ما اینجا بوده‌ایم؛ زیرا بیش از دو قرن پدران ما در این سرزمین عرق جبین ریخته‌اند بی‌مزد و بی‌مواجب؛ امپراتوری پنبه ساخته‌اند؛ همچنان که زیر بار بی‌عدالتی و توهین‌های شرم‌آور خرد شده‌اند، خانه‌های  اربابانشان را ساخته‌اند و باز به دلیل شور بی‌پایان زندگی همچنان شکوفا شده‌اند و قد کشیده‌اند. اگر زخمه‌ای ناگفتنی  بردگی نتوانست ما را از رفتن باز دارد، مخالفتی که امروز مشاهده می‌کنیم نیز نخواهد نتوانست. ما آزادی خود را به  چنگ خواهیم آورد زیرا میراث مقدس ملت ما و اراده‌ی جاوید خداوند در انعکاس خواسته‌ی ما طنین انداخته است.

پیش از ختم کلام احساس می‌کنم باید به نکته‌ی دیگری در بیانیه‌ی شما نیز اشاره کنم که بسیار مایه‌ی آزار من شده است.  شما نیروی پلیس بیرمنگام را برای حفظ «نظم» و «ممانعت از خشونت» مورد تقدیر قرار داده‌اید. شک دارم که اگر با چشم  خود دیده بودید چگونه سگ‌های پلیس دندان در گوشت سیاهان غیرمسلح و مسالمت‌جو فرو کردند، باز هم از ایشان تقدیر  می‌کردید. شک دارم که به همین سرعت پلیس را تحسین می‌کردید اگر می‌توانستید رفتار زشت غیرانسانی پلیس با  سیاهان را در زندان شهر ببینید. اگر می‌توانستید ببینید چگونه زنان پیر و دختران جوان سیاه را زیر فحش و لگد گرفتند.  اگر می‌دیدید که چگونه پسران جوان و مردان سیاه را به باد کتک گرفتند، اگر می‌دیدید، همان جور که دو بار اتفاق افتاد،  که به ما غذا ندادند چون می‌خواستیم دعای پیش از غذا با هم بخوانیم. من نمی‌توانم در این تحسین شما از اداره‌ی پلیس  بیرمنگام همراه با شما باشم.

درست است که پلیس هنگام برگزاری تظاهرات تا اندازه‌ای رعایت دیسیپلین را نمود. به این وسیله در انظار مردم از خود  چهره‌ای «مسالمت‌آمیز» به نمایش گذاشت؛ اما انگیزه‌شان چه بود؟ حفظ ساختار شیطانی تبعیض. جامعه‌ی تفکیک‌شده. در  طول سالیان گذشته، به کرات در موعظه‌های خود اشاره‌کرده‌ام که هرگاه درخواستی به شیوه‌ی مسالمت‌آمیز مطرح  می‌شود، این شیوه، یعنی شیوه‌ی مسالمت‌آمیز باید به‌اندازه‌ای نتیجه‌ای که از آن انتظار داریم، خالص و بی‌غش باشد.  کوشیده‌ام این نکته را روشن کنم که برای رسیدن به هدفی پاک نباید از شیوه‌های ناپاک سود جست؛ اما اکنون باید تأکید کنم  که به همان اندازه اشتباه است، یا حتی شاید بیش از آن که شیوه‌های پسندیده برای رسیدن به هدفی ناپسند مورد استفاده  قرار گیرند. شاید آقای کونور و پلیس‌هایش در انظار عمومی «مسالمت‌آمیز» به نظر آمدند، همچنان که فرمانده پریتشت در آلبانی، جورجیا، اما آنان روش پسندیده‌ی «مسالمت‌آمیز» را برای دستیابی به هدف ناپسند حفظ تبعیض نژادی به کار  گرفتند. همچنان که تی اس الیوت می‌گوید: «آخرین وسوسه بزرگ‌ترین حیله است: انجام عمل شایسته با انگیزه‌ی ناشایست».

آرزوی من این بود که شما سیاهانی که به تظاهرات و به اعتراض نشسته در بیرمنگام دست زدند را به پاس پشتکار والا  و آمادگی‌شان برای قبول سختی‌های راه و دیسیپلین فوق‌العاده‌شان در میانه‌ی آن‌همه آشوب تحسین می‌کردید. روزی  خواهد رسید که منطقه‌ی جنوب قهرمانان واقعی خود را بشناسد. کسانی همچون جیمز مردیت، با حس وظیفه‌شناسی اصیل  که او را قادر ساخت با جیغ‌های تمسخر و اوباش مهاجم، به‌شدت تنها به‌شدت تنها، همچنان که زندگی هر پیشاهنگی بوده  است، رودررو شود. آن قهرمانان، زنان پیر و ستم دیده‌ی و کتک‌خورده‌ی سیاه خواهند بود که در چهره‌ی زن هفتادودوساله‌ای شهر مونتگومری آلاباما نمود پیدا می‌کنند که برخاست، با حسی از غرور و همراه با مردم خود تصمیم گرفت  سوار اتوبوس تفکیک‌شده شود، همان‌که در پاسخ کسی که می‌پرسید چرا خسته است، گفت: «پایم خسته است اما روحم در  آرامش است» و یا بچه‌های جوان دبیرستانی و دانشجویان کالج، کشیش‌های جوان انجیلی و جمعی از اطرافیان  سالمندشان، هدفمند و مسالمت‌جو نشسته در ردیف‌های نیمکت‌های سالن غذاخوری آماده‌ی رفتن به زندان برای خاطر  وجدان. یک روز جنوب خواهد دانست که این فرزندان برگزیده‌ی خدا که روی نیمکت‌های سالن‌های غذاخوری نشستند،  در حقیقت برای صلاح آمریکا بپا خاسته بودند و برای مقدس‌ترین ارزش‌ها در میراث یهود- مسیحی ما و از این راه ملت  ما را به سرچشمه‌ی عظیم ارزش‌های دموکراسی که به دست پدران پیشگام در طرح و تنظیم اعلامیه‌ی استقلال و قانون  اساسی از دل زمین بیرون کشیده شده بود بازگرداندند.

پیش‌ازاین هرگز نامه‌ای به این بلندی ننوشته بودم. می‌ترسم آن‌قدر طولانی باشد که وقت گران‌بهای شما را هدر کند.  اطمینان می‌دهم که این نامه بسیار کوتاه‌تر از این می‌بود اگر من پشت میز راحتی نشسته بودم؛ اما وقتی در سلولی تنگ  زندانی، چه می‌توانی کرد جز نوشتن نامه‌های طولانی، فرو رفتن به افکار دورودراز و تلاوت سوره‌های بلند؟

اگر در این نامه چیزی به قلم من رفته است که با حقیقت مطابقت ندارد و نشان از بی‌صبری نامعقول دارد، مرا ببخشید.  اگر چیزی به قلم رانده‌ام که حقیقت را زیر پا گذاشته است و نشان از صبری دارد که به من اجازه می‌دهد به چیزی کمتر  از برادری قانع باشم، از خدا طلب بخشایش می‌کنم.

برای شما آرزوی ایمان قوی دارم. همچنین آرزو دارم که به‌زودی شرایطی مهیا شود که موفق به دیدار شما شوم، نه به‌عنوان یک هوادار رفع تبعیض نژادی و یا رهبر حقوق مدنی، بلکه به‌عنوان یک همراه کشیش و یک برادر مسیحی.  بگذارید همه با هم امید ببندیم که ابرهای تیره تبعیض نژادی به‌زودی کنار روند، مه غلیظ درک نادرست از سر  جامعه‌ی ترس‌خورده‌ی ما رد شود و در فردایی نه‌چندان دور ستاره‌های درخشان عشق و برادری، با تمام زیبایی خیره‌کننده‌اش، بر فراز سر ملت ما بدرخشد.

ارادتمند ‌شما ‌در ‌خدمت‌ صلح‌ و ‌برادری‌ 

مارتین ‌لوتر‌کینگ‌ پسر

۱۶ آوریل ۱۹۶۳

خروج از نسخه موبایل