آیا مسأله بر مرد بودن و زن بودن است؟

عنایت چرزیانی

Perspective1

در زمره‌ی واکنش‌هایی که به مسأله‌ی قتل رومینا اشرفی دیده‌ایم نوعی از برخورد و منظر انحرافی وجود دارد که چه بسا خطرناک‌‌تر و به مراتب آسیب‌زاتر باشد: فروکاست مسأله‌ی سوژه‌ی اجتماعی به مرتبه‌ی بیولوژیک و جنسیتی محض!
در رویکرد بسیاری از مردم و از سوی دیگر قشر تحصیل‌ کرده نگرشی وجود دارد که در نسبت با موضوعات اجتماعی‌، تحلیل خود را بر نوع جنسیت سازی سوژه‌ی اجتماعی استوار می‌کنند. این نگرش بر اساس مشخصه‌ی تیپ‌های جنسیتی، نسبت پدیده را با رژیم‌ تولید و توزیع قدرت می‌زداید و به گمان خود با نگاهی جنسیتی می‌تواند آن را نقد و بررسی کند. در پرتو این شیوه‌ی برخورد و در کثرت استعمال آن، نهایتاً حقیقتی برای جنیست‌ها برساخته می‌شود و دو مُدل نهایی به شکلی ساده‌‌لوحانه صفات و ویژگی‌هایی را ذاتی مرد و ذاتی زن می‌سازد: حقیقت مرد با چنین ویژگی‌هایی و حقیقت زن با چنان ویژگی‌ها.
در این اشل نقش و کارکرد “نقد” به کلی از صحنه کنار می‌رود و مسأله‌ی اجتماعی بر اساس قضاوت‌ها و داوری‌های جنسیتی محک می‌خورد. می‌توان گفت این رویکرد ساده‌لوحانه اما بسی خطرناک در ذاتی‌سازی صفات و ویژگی‌های جنسیتی برای زن و مرد خود هم‌دست بلاواسط اشکال خرافی و ایدئولوژیکی‌ست که اجازه‌ی مواجهه‌ی علمی با پدید را از ما سلب می‌کند. مسأله نه بر سر مرد بودن یا زن بودن به مثابه دو گونه‌ی جنسیتی یا بیولوژیک و نه بر سر رؤیت‌پذیر کردن ویژگی‌های مردانه و زنانه‌ است -آن‌چنان که حقیقتی و ذاتی به آنها اعطا شود- مساله از سویی بر سر رؤیت‌پذیر شدن سوژه‌های اجتماعی بر اساس تعریف و بازتعریف آنها در نظم‌های گفتمانی و ایدئولوژیک است و از سویی دیگر نسبت‌‌هایی که رژیم‌های گفتمانی و ایدئولوژیک با قدرت برقرار می‌کند، وقتی که مناسبات قدرت مکانسیم‌هایی دارد و این مکانیسم‌ها به شکل یک تور و شبکه‌ی گسترده سوژه‌های اجتماعی را برمی‌سازد.

پیش از وارد شدن به این جستار لازم است نخست تکلیف خود را با دو موضوع روشن سازیم، نخست اینکه به تعبیری فرویدی “نر” و “ماده” بودن هیچ ربطی به “مرد و زن” بودن ندارد. نر و ماده بودن یک اتفاق بیولوژیک است اما مرد بودن و زن بودن در فرایند تمدنی و جامعه‌پذیری به وجود می‌آید. با توجه به این مساله تکلیف‌مان را با مساله‌ی جنیست روشن کنیم که فارغ از نرینه و مادینه بودن، نقش پذیری زن و مرد در جامعه لزوماً ارتباطی به جنیست آنها ندارد و هیچ ویژگی‌ یا صفتی ذاتی شده‌ی این دو نیست. دوم اینکه اگر تمامی انسان‌ها به‌عنوان افراد دارای حیات تصور شوند(چنانکه همین‌طور است) این افراد مادامی به سوژه‌ی اجتماعی تبدیل می‌شوند که به فرآیند سوژه‌سازی(مکانسیم سوژه‌ سازی توسط ایدئولوژی‌یی که افراد انضمامی را مورد خطاب قرار می‌دهد و با پاسخ دادن به آن ایدئولوژی، افراد انضمامی به سوژه‌های اجتماعی تبدیل می‌شوند) سر برگردانند. پس بدون استثنا هر انسانی در دامنه و پرتوی یک ایدئولوژی که به تعبیری آلتوسرینی “تاریخ ندارد” به سر می‌برد و نوع ارتباط فرد با هستی اجتماعی‌اش در این ایدئولوژی منعکس می‌گردد. گفتیم که مساله بر تعریف و بازتعریف سوژه‌ی اجتماعی در نظم‌های گفتمانی‌ و ایدئولوژیک در نسبت با شبکه‌ی قدرت است، اما به چه معنا؟ بیایید در ابتدا ایدئولوژی را نوری فرض کنیم که تابیده می‌شود. این نور برای آشکار سازی چیزها تابیده می‌شود، اما آشکار سازی چه چیزی و چرا؟ از منظری فلسفی و جامعه‌شناختی ایدئولوژی هم‌چون نوری تابیده می‌شود اما نه برای آشکار سازی چیزها و ابژه‌های از پیش موجود، بلکه نور ایدئولوژی با تابش خود ابژه‌هایش را نیز به وجود می‌آورد و به نحوی آنها را آشکار و رؤیت‌پذیر می‌کند که در راستای استقرار هژمونیک گفتمان‌های خود باشد. این نور با تابش خود ابژه‌های خود را تولید و بازتولید می‌کند، سیمایی از مرد تولید می‌کند که آن سیما نه مطلقاً در جنسیت مرد و نه مطلقاً در ویژگی‌ها و صفات آن است، هم‌چنین بر زن ویژگی‌هایی حمل می‌شود که هیچ‌کدام ذاتی یا درونی آن جنسیت نیست. نظم‌های گفتمانی هر کدام هستی اجتماعی را به گونه‌ای خاص برش می‌زنند، مثلاً به نام‌هایی که در صد ساله‌ی اخیر بر زن نهاده شده دقت کنیم: در دوران قاجار زن را “متعلقه” می‌گفتند. در دوران پهلوی اول “مادام” می‌گفتند، در پهلوی دوم “ضعیفه و هم‌شیره” می‌گفتند، در چهار دهه‌ی اخیر هر بار در نظم‌های گفتمانی مختلفی، زنان هیأت‌ها و نام‌های مختلفی به خود گرفتند. حال در این تغیر و تغییر آیا می‌توان از حقیقتی به نام زن یا حقیقتی به نام مرد با ویژگی‌های ذاتی سخن گفت؟ آیا زنی که در خانه‌ی خود در شکلی از ایدئولوژی فرودست سازی می‌شود، در محل کار نقطه‌ی استقراری به دست نمی‌آورد که در سیمای یک فرادست قرار بگیرد و مردهای بسیاری در نسبت با او فرودست سازی شوند؟(به نقش یک رییس‌جمهور زن یا کارفرمای زن توجه شود) مضافاً برای یک زن که در نقطه‌ای از شبکه‌ی تولید و توزیع قدرت قرار می‌گیرد که نقش یک نماینده‌ی مجلس را به خود می‌پذیرد می‌توان از لفظ “ضعیفه” درباره‌ی او سخن گفت؟ خیر! سوژه‌ی اجتماعی در موقعیت‌های گوناگونی که در نسبت‌های مختلف برقرار می‌کند، به فراخور نسبت‌ها و شاکله‌ی کلی هم-آیی ِ نیروهای اجتماعی مستقر و تعریف می‌شود. تقسیم‌بندی و قضاوت بر اساس هر صورت‌بندی کلی و شابلون‌های از پیش مشخص شده‌ای که می توان آنها را حاضر-آماده‌های ایدئولوژیک نامید، نه تنها پدیده را توضیح نمی‌دهد، بلکه بر اساس صورت بندی ایستا و روایت‌های کلی و عمومی نهفته در خود، درک پدیده را مشکل و نابسنده می‌کنند. موقعیت سوژه در نسبت با استقرار سوژه در آن نقطه و نموداری که در آن موقیعت از قدرت طرح شده است مشخص می‌شود، نه با تقسیم بندی‌های پیشینی و بلوک بندی‌های مشخص شده و طبقه‌بندی شده‌ی رایج و عمومی. در این میان که آپاراتوس دولت و ایدئولوژی حاکم به استقراری هژمونیک می‌رسد ، گزاره‌های گفتمان مسلط در مرحله‌ی نخست به صورت متن تولید می‌شوند، سپس در دم و دستگاه های فرهنگی و تبلیغاتی بازتاب پیدا می‌کنند و در نهایت توسط آحاد مردم مصرف می‌شوند(به اذهان حقنه می شوند) این گزاره‌ها پس از فرایند درونی‌سازی در نظم زبانی (رژيم سلطه و ارتباط) رفتارهای ما را شکل می‌دهند و در این میان به شکلی کاملاً ایدئولوژیک مفاهیم و نام‌هایی را که آپاراتوس دولت و قدرت بر سوژ‌ه‌ها می‌گذارد طبیعی جلوه‌داده می‌شوند. کارکرد ویژه‌ی ایدئولوژی نیز همین می‌باشد که در آپاراتوس دولت و در نسبت با شبکه‌ی قدرت، “مفاهیم تاریخی” خلق شده توسط رژیم‌های قدرت را بدیهی و “طبیعی” جلوه دهد: اعطای ویژگی‌های طبیعی و بدیهی به جنسیت‌ها و در نظر‌گیری یک ذات طبیعی برای آنها.

خروج از نسخه موبایل