سوگواره استحاله خانواده به خانوار

ابوذر قاسمی‌نژاد

Iran family 1

بی‌شک مهم‌ترین نهاد اجتماعی خانواده است. خانواده کانون تأمین عاطفی-روانی، مهم‌ترین حصار ایمنی‌بخش و مشروع‌‌بخش‌ترین مکان تولیدمثل است. اما زمانی می‌رسد که این نهاد به دلایلی نمی‌تواند کارکردهای فوق را بازتولید کند و در ساخت یابی با شکست روبرو می‌شود. چرا؟ پاسخ به این پرسش با رهیافت‌های نظری متفاوتی امکان‌پذیر است. برای مثال، عده‌ای ازهم‌گسیختگی والدین را یک عامل مهم می‌دانند، عده‌ای اعتیاد را، عده‌ای مرگ و یا ترک یکی یا چند نفر از اعضای خانواده را، برخی فقر را و قس علی الهذا. یکی دیگر از تعابیر که مدنظر من است، نگاه به خانواده به‌مثابه بک نهاد است که مهم و استراتژیک محسوب می‌شود. تعابیر فوق با رویکردی کارکردی به سروقت نهاد خانواده می‌روند و در بهترین حالت برای آن ضرورتی “کارکردی” قائل هستند. در عوض، تعبیر نهادی می‌گوید که یک‌نهاد خاص حتماً ضرورتی “هستی شناختی” داشته است که شکل‌گرفته است و این ضرورت امری ذاتی و درونی آن است نه تصنعی و فراغتی. در تعبیر نهادی زمانی که یک‌نهاد خاص مانند خانواده به دلایلی(مثل اعتیاد) یکی از کارکردهایش با نقصان روبرو شود (مثلاً تأمین عاطفی اعضا به‌خوبی میسر نشود)، انسجام و هویت آن از بین نمی‌رود، بلکه ممکن است با اختلال موقت نمادی، ارتباطی، فرهنگی و امثالهم روبرو شود، اما کماکان  شالوده آن پابرجاست، زیرا با بازگشت به کیفیت وجودی خویش، خود را ساخت یابی می‌کند. در تعابیر کارکردی می‌توان کارکردها را منتقل کرد و یا بازستاند (مثلاً انتقال کارکرد آموزشی خانواده به مدرسه)، اما در معنای هستی شناختی یک‌نهاد خاص گلوگاهی است که فقدان آن مخاطره جدی ایجاد می‌کند. تفاوت بین دو نگاه کارکردی و نهادی را از این منظر برجسته کردم که اشاره‌کنم که صرفاً با اختلال کارکردی خانواده روبرو نیستیم، بلکه با هستی نابسامان آن مواجه ایم.

به پرسش اصلی برگردیم. چرا خانواده با اضطراب و مخاطره بنیادین روبرو شده است و دیگر به‌عنوان یک‌نهاد امنیت بخش و هویت‌بخش قدرتمند عمل نمی‌کند؟ جواب به استیلای سرمایه و مالیه گرایی برمی‌گردد. رسوخ سرمایه به نهادهای اجتماعی حساس، سریعاً پژواک خود را در تضادهای ریسکی  نمایان می‌سازد و در قالب شالوده شکنی و مرجع شکنی آن نهاد خود را نشان می‌دهد. در سیاست‌های که معیار رقابت فردی است و بازار عیار را مشخص می‌سازد، زندگی به یک سرقت تبدیل می‌شود و نهادهای اجتماعی مانند خانواده از طریق مصرف با بازار پیوند می‌خورند (اولین مرحله کالایی شدن در خانواده رخ می‌دهد). از مهم‌ترین ویژگی‌های این مرحله، بازتعریف نقش‌های خانواده بر معیار اقتصاد خانواده به‌عنوان افرادی صرفاً درآمدزا است. هویت تک‌به‌تک اعضای خانواده (کودکان و سالمندان) بر معیار و مدار میزان اکتسابی و درآمدی است که دارند (برای مثال سالمندی که باید در این سن فراغت ذهنی و مالی داشته باشد،  با دست‌فروشی به‌عنوان سالمند فعال تعریف می‌شود). شکل‌گیری خشونت‌ها و کلیشه‌های کلامی در بین اعضا و سایر همسالان نیز مشخصه فراگیری است که در این مرحله کالایی شدن خانواده رخ می‌دهد. برای مثال، فشار مضاعف به‌منظور کار تمام‌وقت زنان، شغل‌های دو شیفته مردان و کار پاره‌وقت نوجوانان ازاین‌دست به شمار می‌روند که منشأ تنش‌های می‌شود که خود را به‌صورت خشونت‌های خانگی و اجتماعی نشان می‌دهد که خانواده را به عرصه ضبط و تصرف حداکثری تبدیل می‌کند.

با حمله مجدد سرمایه، این بار متراکم‌تر و با غلظت بیشتر، فروپاشی بنیان‌های خانواده مضاعف شده و درعین‌حال، ساخت یابی فعالانه اما ناخودآگاه آن بر اساس نمادها و معیارهای سرمایه‌ای و تجاری صورت می‌پذیرد. این بار باید خود را بر اساس نشانه‌ها و میراث مادی بازار تعریف کند. یک “من و دیگری” درون خانواده‌ها شکل می‌گیرد، این بار “من” در برابر هر چیزی (دیگری که سایر اعضا خانواده هستند) که نتواند به او سود برساند، فعالانه وارد عمل می‌شود و او را بر اساس اکتساب و دستاوردهای مادی تعریف می‌کند. پدر و مادر بودن و فرزندی اکتسابی می‌شود، زیرا به‌راحتی می‌تواند فرزندخوانده گرفت و پرورش داد؛ می‌توان در عین طلاق عاطفی و آن‌هم به مدت طولانی، زن و شوهر بود؛ می‌توان بدون اینکه ازدواج قانونی داشت، باهم زندگی کرد یا به‌اصطلاح همباشی بود و امثالهم. در این روند خانواده از نهادی اجتماعی به مفهومی جمعیتی- اقتصادی تبدیل می‌شود (در اینجا کالایی شدن عمیقاً رخ می‌دهد). درواقع، در این مرحله خانواده به خانوار تبدیل می‌شود که نوعی چرخش مفهومی آهسته و خاموش است که در عرصه خانواده رخ‌داده است. در خانواده هویت و انسجام معیار است، زیرا با گروهی روبرو هستیم که هدف و ایدئولوژی دارد، سر و سِر خاص خود دارد و ‌به تعبیر هایدگری “در جهان بودن” را تجربه می‌کند. اما در خانوار فردیت و  فقدان ربط در معنای فلسفی اساس کار است. معیار زیستی- جمعیت شناختی بر اساس رابطه‌های موقتی فردیت‌های که هرکدام درصدد سود خاص خود هستند، جای معیار طبیعی و خودجوش انسانی را می‌گیرد. به زبان ساده‌تر، ربط فلسفی و انسانی که معیار تشکیل خانواده است، جای خود را به ربط اقتصادی و جمعیتی می‌دهد. چند نفر می‌توانند یک خانوار باشند، فارغ از تعلق‌های که یک خانواده دارد، اما چند نفر به سهولت نمی‌توانند یک خانواده باشند. زمانی که معیار خانوار قرار بگیرد، مزایا و تأمین مادی به فرد تعلق می‌گیرد (بدیهی است در کشورهای که سرمایه‌داری رسوخ بیشتری دارد، وزارتی که تعبیه می‌شود “وزارت تنهایی” است و در سایر کورها نیز شاید یک روزی شاهد شکل‌گیری آن باشم). هم بودگی تصنعی و موقتی، عرضی یک امر ذاتی است که در هجوم سرمایه‌داری فراگیر امروزی، معیار عمل قرارگرفته است، زیرا سرمایه و مالیه گرایی همه‌چیز را اقتصادی می‌کند.

در این مرثیه فراگیر، بدیهی است سیاست‌های اجتماعی-اقتصادی‌ای که معیار عمل قرار می‌گیرند، با مالیه گرایی و سرمایه‌داری موجود هم‌جهت هستند. به چند مثال توجه کنید: عدالت امری فردی تعریف می‌شود و اخذ مالیات به‌منظور ایجاد تعادل و توزیع بهتر منابع بین خانواده‌های کم‌بضاعت، دزدی و سرقت قانونی محسوب می‌شود؛ تدارک مسکن اجتماعی که ضرورتی اجتناب‌ناپذیر برای زندگی در کلان‌شهرهای بدقواره است، امری ثانویه تلقی می‌شود، با این بهانه که هم تفاوت‌های فردی را نادیده می‌گیرد هم دولت حداکثری ایجاد می‌کند؛ تأمین اشتغال رسمی که معمولاً نیاز طبقات متوسط و به پایین است، امری ضد بازار پنداشته می‌شود، زیرا منجر به فرهنگ وابستگی و کم  شدن آهنگ رقابت در جامعه می‌شود و غیره. درمجموع هر آن چیزی که مبنای تأمین و امنیت اجتماعی قرار بگیرد، با این ترفند که منجر به ایجاد منش ناقص افراد می‌شود، پس رانده می‌شود. فروپاشی خانواده در برابر مالیه گرایی بی‌مهار، با برساخت تفرد تصنعی سیاست‌های پسماندی همراه است که علاوه بر نهادزدایی و هویت زدایی از نهادهای مهم اجتماعی، هم علقه‌های انتقادی یک جامعه مفروض را از هم می‌گسلد و هم شهروندان تکه‌پاره و زامبی‌گونه‌ای ایجاد می‌کند که ناخودآگاه درصدد مصرف بیشتر در راستی بازتولید هر آن چیزی هستند که سرمایه می‌خواهد.

خروج از نسخه موبایل