اقتصاد به عنوان رویه‌ای اجتماعی

راحل یاگی* | مترجم: مهدی پرنیانچی

5054

پیشگفتار مترجم:

در برابر درکی از اقتصاد که آن‌را همچون دانشی مستقل از زمان و مکان و وضعیت اجتماعی به حساب می‌آورد و در هر وضعیتی بر ضرورت در پیش گرفتن و تحقق سیاست‌ها و دستورالعمل‌های «علمی» اقتصاد تأکید می‌ورزد، درکی وجود دارد که آن را به مثابه رویه‌ای اجتماعی و هنجارین فهم می‌کند. بدان معنی که اقتصاد بر خلاف علومی نظیر فیزیک، بر پهنای اجتماع پدید می‌آید و حوزه‌ای بدون هنجار و فارغ از قاعده‌ی اخلاقی نیست. اقتصاد سرمایه‌داری و نسخه متأخر آن، سعی در بی‌طرف نمایاندن اقتصاد و مستقل بودن آن از زمینه‌ی اجتماعی دارد. اما آنچه در واقعیت مشاهده می‌شود در نوردیدن تمام ساحت‌های زندگی به دست قاعده‌های آن مانند حداکثر سازی سود و منفعت است. قاعده‌هایی که گویی افراد تصور می‌کنند به دست آن‌ها شکل گرفته و خودشان نقشی مستقل در تحقق آن دارند اما فراتر از اراده آن‌ها در حال شکل‌دهی به ذهنیت‌های‌شان است.

* راحل یاگی، استاد فلسفه عملی در دانشگاه هومبولت برلین است که تحقیقات‌اش متمرکز بر فلسفه سیاسی، اجتماعی و نظریه انتقادی است. مقاله زیر از وی در سال 2018 نگارش شده است. وی در این مقاله دست به برشمردن ویژگی‌های این درک از اقتصاد می‌زند.


اقتصاد به عنوان رویه‌ای اجتماعی

به منظور آنکه اقتصاد را به عنوان مفهومی وسیع‌تر درک کنیم بهتر است آن را مجموعه‌ای از عملکردهای اجتماعی به حساب آوریم. اگر بخواهیم ذهنیت‌مان درباره رویه‌محور بودن اقتصاد و نهادهای آن را نظام بخشیم، باید به طور کلی فعالیت‌های اقتصادی را به عنوان زیرشاخه‌ای از فعالیت‌های اجتماعی و با در نظر گرفتن ویژگی‌های آنها ببینیم. آنها همین‌گونه به دیگر رویه‌ها نیز وابسته‌اند و همگی باهم بخشی از بافتار فرهنگی‌اجتماعی جامعه را شکل می‌دهند. تصور اقتصاد به عنوان یک رویه اجتماعی و بخشی از زندگی در مفهومی گسترده‌تر، مستلزم نکات زیر است؛

  1. نخست، هنجارمند بودن فعالیت‌های اجتماعی. در برابر فرضیه‌ای که معتقد است بازار و سازمان‌های اقتصادی به طور کلی بی‌طرف و بدون هنجار هستند، بحث دیگری نیز مطرح می‌شود. اینکه فعالان اقتصادی از نفوذ ملاحظات اخلاقی، و یا حتی بیشتر، خلقیات و هنجارهای اجتماعی، مبرا نیستند. در صورت پذیرفتن این ملاحظات، نقل من درباره «اقتصاد به عنوان رویه‌ای اجتماعی» نتایج دیگری نیز در بر دارد. هنجارمند بودن و واجد زمینه اجتماعی بودن، نسبت به اقتصاد امری بیرونی نیست، چرا که در حقیقت عاملیت‌های اقتصادی از ملاحظات و جهت‌گیری‌های اخلاقی[1] و اجتماعی[2] عاری نیستند، اما اگر گمانه‌ی من درست باشد و رویه‌ها از زهدان هنجارها زاده شوند، می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که رویه‌های اقتصادی نیز به شکل ذاتی برای موفقیت دارای شرایطی هنجارین هستند، یا اینکه عملکرد موفقیت‌آمیز و بهینه‌ی آن‌ها با نرم‌های اجتماعی سنجیده می‌شود.
  2. نکته‌ی دوم را با تکیه بر هابرماس و تمایزی که میان سیستم و زیست‌جهان ایجاد می‌کند، شرح می‌دهم. از آنجا که اقتصاد سرمایه‌داری وابسته به سیستم است، با رویکردی نظری-تجربی به اقتصاد، می‌توان به شکل معناداری بر دوگانه رویکرد عملی و رویکرد سیستمی-نظری به اقتصاد، فائق آمد. یک مزیت رویکرد سیستمی در اقتصاد این است که می‌تواند ساز و کار‌های ادغام اجتماعی را که لزوما سوژه‌محور نیز نیستند توضیح دهد. یعنی نه از طریق سوژه‌های در حال تعامل و کنش‌های ارتباطی‌اشان که به شکلی ابجکتیو و از طریق ساز و کارهای عینی سامان می‌یابد. دست نامرئی بازار یک نمونه‌ی پارادایمیک از همین نوع سامان‌یابی است. اما از طرفی تصور اقتصاد در چارچوب رویه‌ای اجتماعی، به معنای برخاستن‌اش از کنش‌های عمدی و آگاهانه، یا به حساب آوردن‌اش تحت عنوان نتایج آنها نیست. رویه‌ها فقط جزئا و تا اندازه‌ای آگاهانه و عمدی و صریح‌اند. آن‌ها تا اندازه‌ای نیز به کنش‌ها و اراده‌ی مردم وابسته‌اند. آنها از قبل برنامه‌ریزی نشده‌اند، بلکه بر پهنای جامعه پدیدار می‌شوند و مشتمل بر عناصری اغلب ثابت‌اند. وقتی این رویه‌ها در نهادهای اقتصادی باهم ترکیب می‌شوند (که من آن‌ها را حالت‌های ناشی از اثر تجمعی رویه‌ها می‌دانم) می‌توانند به دینامیزمی مخصوص به خود برسند و حیاتی مختص به خود داشته باشند؛ این امر پدیده‌ای است که مشاهده‌اش برای طرف‌های درگیر دشوار است. بنابراین بهتر است زین پس در قالب رویه‌ و با اتخاذ چارچوبی نظری‌-نهادی به پدیده‌های سیتسمیک بپردازیم. با این کار از عوارض جانبی ناخواسته درک اقتصاد به عنوان حوزه‌ای بدون هنجار و قاعده جلوگیری می‌کنیم.
  3. سوم، از مباحث بالا درباره رویه‌های اقتصادی و ارتباط‌اشان به دیگر رویه‌های اجتماعی اینچنین برآمد که این فعالیت‌ها با سایر اعمال اجتماعی در ارتباط هستند و همه آنها مجموعا با یکدیگر شیوه‌ای از زندگی را شکل می‌دهند. اگر آنچه پیش‌تر آوردم را بپذیریم، زمینه‌ی مذکور باید کاملاً آزاد و رها از پیش‌فرض‌های رایج فهم شود. نمی‌توان به طور قاطع و به صورتی پیشینی گفت که چه نوع فعالیت‌های اجتماعی و چه رویه‌هایی برای چه اهدافی ضروری‌اند و یا چه فعالیت‌هایی به یکدیگر وابستگی دارند. ممکن است گستره‌ای از روابط مختلف را بین این فعالیت‌ها مشاهده کنیم و یا انواعی از وابستگی‌های عملکردی را مابین آنها مفروض گیریم، اما همچنین ممکن است مواردی را ببینیم که در آن‌ها روابط سست‌تر، مشترک‌تر یا متقابل است. حتی اگر در بعضی موارد یک رویه‌ی اجتماعی غالب‌ یا پررنگ‌تر از بقیه باشد، نباید برای آن نقشی پیشینی قائل شد. به عنوان مثال بین رویه‌های فرهنگی و رویه‌های اقتصادی همیشه بحثی وجود دارد که کدامیک دیگری را فرم می‌بخشد، بنابراین می‌بایست بدون غافل شدن از وابستگی‌های متقابل بین رویه‌ها و هنجارهای مختلف، به‌کار گیری مدل ساده‌ی زیربنا-روبنا را کنار بگذاریم.
  4. چهارم، در هرکدام از موارد مطرح شده، وجوه فرا اقتصادی صرفا پیش‌شرط‌هایی برای عملکرد صحیح اعمال یا نهادهای اقتصادی نیستند؛ (مثلا برای کسب حداکثر سود در بازار، برای کسب نتیجه بدون توجه به اخلاقی بودن یا نبودن وسایط، یا برای تقسیم جهان بر اساس روابط مالکیت). نمی‌توان این پیش‌شرط‌های متعدد را مسلم مفروض گرفت. تصور وضعیت‌های اقتصادی به مثابه رویه‌هایی اعم از اقتصادی و غیر اقتصادی که با یکدیگر روابطی درونی دارند، در مجموع به این معنی است که  تمایز بین اقتصاد و پیش‌شرط‌های آن، و خود دوگانه‌ی درون و بیرون، به آن اندازه که تصور می‌کردیم آموزنده و مفید نبوده است. با توجه به توصیفی که از اقتصاد و ارتباط آن با کردار اجتماعی داده شد، نمی‌توان بخشی از کردارها را از بخشی دیگر مستثنی کرد. بنابراین باید در شمار کثیری از گرایش‌های پایه‌ای خود تجدید نظر کنیم. یکی از این گرایش‌ها کوشش‌های انتقادی – توسط اصحاب نظریه‌ی انتقادی و نیز سایر گفتار‌های منتقد سرمایه‌داری – جهت محافظت از حوزه‌های گوناگون حیات اجتماعی (فرهنگی،‌اقتصادی، شخصی) از اختلاط‌ با حوزه مجزایی به نام اقتصاد است. بر اساس فرضیه‌ای که تا بدین‌جا شرح‌اش دادم، رویه‌های اقتصادی صرفاً متکی به اشکال خاصی از حیات اجتماعی نیستند. به دیگر سخن، این‌گونه نیست که رویه‌های اقتصادی در دل اشکال خاصی از حیات اجتماعی «حک» شده باشند. بلکه این رویه‌ها خود «بخشی» از حیات اجتماعی‌اند.
  5. پنجم، باید قادر باشیم به میانجی درکی از اقتصاد که به ‌معنی سلسله‌ای از رویه‌ها و کردارها ست، بر درک تقلیل‌یافته‌ی آن که توسط هورکهایمر به دو شیوه‌ی مرتبط به هم نقد شده است، فائق آییم. اقتصاد به خودی خود در گستره وسیعی فهم می‌شود چرا که دیگر به نگرش‌های نتیجه‌گرای حداکثرسازی سود که با هدف تحقق منافع محدود تعریف شده‌اند، تقلیل داده نمی‌شود. و از طرفی نیز رابطه بین کردار اقتصادی و دیگر کردارهای اجتماعی در گستره‌ای وسیع‌تر از آنچه جبرگرایایی اقتصادی اجازه می‌دهد فهم می‌شود.

آیا انگاره‌ی واقع‌شدگی {رویه‌های اقتصادی در شبکه‌ای از رویه‌های مختلف، اعم از اقتصادی و غیراقتصادی} برای جوامع سرمایه‌داری نیز معتبر است؟ آیا یکی از ویژگی‌های تعیین‌کننده جامعه سرمایه‌داری منفک شدن اقتصاد و عقلانیت اقتصادی از رویه‌های اجتماعی نیست؟ یا همانطور که پولانی می‌گوید: آیا روند «فک شدن» اقتصاد از زمینه اجتماعی آن ویژگی عجیب و تهدید‌آمیز جوامع سرمایه‌داری نیست؟ در آن صورت، سرمایه‌داری را نمی‌توان شکلی از زندگی دانست. در‌واقع، سرمایه‌داری در این فرم، ربطی به زندگی ندارد بلکه سلطه‌اش تهدیدی است برای تمام اشکال دیگر حیات. (و البته سلطه‌ی امر انتزاعی و «کار مرده».) رویه‌ها و نهادهای اقتصادی در سرمایه‌داری شکل مشخص و تعیین‌کننده‌ای پیدا می‌کنند، مانند مالکیت خصوصی در ابزار تولید، وجود بازار کار آزاد و انباشت سرمایه با هدف کسب سود فراتر از نیاز. یعنی تحصیل بیشتر سرمایه به جای مصرف یا امرار معاش با آن. روابط اقتصادی نه تنها تمام ساحت‌های زندگی را در می‌نوردند بلکه با پویایی خاصی، از اهداف شخصی سوژه‌های درگیر فراتر می‌روند، به نحوی که دیگر نمی‌توان عملکرداشان را با در نظر آوردن مجموع فعالیت‌های سوژه‌ها توضیح داد. در اینجا، امر اجتماعی به «نیروهای اجتماعی» بدل می‌شود. این همان چیزی است که می‌توانیم از آن به عنوان ویژگی سیستماتیک اقتصاد سرمایه‌داری یاد کنیم. اما فرضیه من این است که اعمال درگیر در اقتصاد کماکان رویه‌های مبتنی بر هنجار هستند که در نهاد‌ها تجمیع می‌شوند و در شکل کلی‌تری   از زمینه عملی زندگی قرار دارند، حتی اگر از منظر برخی ملاحظات این رویه‌ها موفقیت‌آمیز نباشند. سازمان‌دهی کاپیتالیستی اقتصاد تنها از خلال «فک‌کنندگی» و «هنجارزدایی» ظهور پیدا می‌کند. چرا که دینامیزم این سازمان‌دهی مشتمل بر از بین بردن محدودیت‌های اخلاقی ناشی از سنت در هر جامعه است. این امر از آن روی است که این محدودیت‌ها صورتی نهادی دارند؛ به عنوان مثال می‌توان به مقررات صنفی پیشامدرن و محدودیت‌های فعالیت‌ اقتصادی در آن دوران اشاره کرد. با این حال، نهادهای سرمایه‌داری نظام هنجاری نوین مربوط به خود را نیز می‌سازند. اینجا بحث درباره غیبت نوعی اخلاقیات عمومی و جایگزینی یک هنجار و چارچوب‌های نهادی آن با هنجار دیگری است که خود را به لحاظ اخلاقی بی‌طرف و برپایه ترجیحات عقلانی و حداکثر سازی سود نشان می‌دهد. نباید فریب تمایل سرمایه‌داری به پنهان کردن شخصیت هنجارین نهادهای اقتصادی را خورد، امری که ویژگی بارز اقتصاد نولیبرال است. برای مثال، همانطور که پیشنهاد کردم حتی ایده‌ی مبادله‌ی جهانی نیز به همان اندازه که نوعی شیوه زندگی را فرم می‌بخشد باید آن را از پیش مفروض ‌گیرد. رویه‌ای که رویه بودن خود را بروز نمی‌دهد، هنوز یک رویه است. و حتی انحلال قید و بندها برای یک رویه، با نوعی در هم آمیختگی رخ می‌دهد. چه آنان که مبتنی بر انتزاع کاذب (از طریق درهم آمیختگی با دیگر رویه‌ها) هستند و پشت سر ما و فراتر از اراده ما سازماندهی می‌شوند، حتی اگر بنا به گفته هگل خودآگاهانه باشد. اگر بخواهیم از روشی که مارکس جامعه مدنی را وصف می‌کرد مدد گیریم باید بگوییم: موقعیت بدون موقعیت‌ بودگی، کماکان یک موقعیت است.[3] از بین بردن میانجی‌ها و محدودیت‌های اخلاقی، یعنی همان‌هایی که در جریان پر و بال دادن به نهادهای اقتصادی «مدرن» یا سرمایه‌داری نادیده گرفته شد، به نوبه خود نوعی نظام اخلاقی است؛ نظام اخلاقی سرمایه‌داری. (آن‌هم در صورتی‌که این میانجی‌ها خود نوعی پیش‌پندار یا نتیجه آن {نهادهای اقتصادی} بود). سرمایه‌داری سبک زندگی مورد پسند خود، رویه‌های اقتصادی مد نظر خود و چشم‌انداز بحث و انتقاد در باب خود را شکل می‌دهد.

قصد دارم یک سوء تفاهم رایج را نیز روشن کنم؛ بحث از نقد سرمایه‌داری به مثابه نوعی زندگی نباید با نقد اخلاقی سرمایه‌داری، نظیر اثرات مخرب اخلاقی که فرهنگ سرمایه‌داری یا ذهنیت اقتصادی (در مفهومی که وبر به کار می‌گرفت)، به دنبال دارد یکسان گرفته شود. قضاوت انتقادی سرمایه‌داری در معرض استانداردی از نظریه انتقادی مبتنی بر تحقق «زندگی خوب» نیست. در عوض اگر رویه‌های اقتصادی به عنوان رویه‌هایی با محتوایی گسترده‌تر از فعالیت‌های صرف و به عنوان بخشی از ساختار فرهنگی اجتماعی جامعه صورت‌بندی شوند، و اگر پویایی‌های به ظاهر غیر قابل دسترس و خودمتحرک روند های اقتصادی به عنوان نتایج یک سلسله اقدامات پیچیده قابل تصور باشد، چیزی که در اثر آن روشن می‌شود، چشم‌اندازی برای بازتعریف نقد سرمایه‌داری به عنوان یک نظم اجتماعی غیر منطقی است. بنابراین سرمایه‌داری (به عنوان شکلی از زندگی) چه مشکلی دارد؟ توضیح آنکه چرا سرمایه‌داری ذاتا اشتباه است هم ساده و هم پیچیده است.

 از مجموع بحث من حداقل یک معیار برای انتقاد صورت‌بندی می‌شود که ممکن است زمینه را برای تحقیق بیشتر فراهم کند. مبحث رویه‌های ناموفق و بی‌طرف مفروض گرفتن اقتصاد سرمایه‌داری؛ به نظر می‌رسد در نظم اجتماعی که متکی به نوعی از اخلاقیات است که در عین اینکه خود را پنهان می‌کند، به عنوان یک اخلاقیات بی‌طرف جهان‌شمول می‌شود، مشکلی وجود داشته باشد. همچنین به نظر می‌رسد، مشکلی وجود داشته باشد در رویه‌هایی که عاملیت آن‌ها را به عنوان رویه‌هایی موثر در نظر نمی‌گیریم و به گونه‌ای ساختار یافته‌اند که ماهیت برساختگی آن‌ها (اینکه آن‌ها «ایجاد» شده‌اند) از دیدگان‌مان پنهان می‌ماند، درست نظیر نیروهای اقتصادی که زندگی ما را در نظام سرمایه‌داری هدایت می‌کنند.


[1] Moralite : معادل آلمانی morality یا moral consideration یا اخلاق. م

[2] Sittlichkeit: معادل آلمانی eithics یا پرنسیب و ارزش اجتماعی. م

[3]  Zusammenhang der Zusammenhangslosigkeit

خروج از نسخه موبایل