در یک تعریف ساده سلبریتی یعنی چهره. کسی که مشهور و معروف میشود در اصطلاح سلبریتی نامیده میشود. این فرد به دلایلی اکتسابی و یا انتسابی در کانون توجهات قرار میگیرد و بهمثابه یک الگو و مانکن برای دیگران به یک فرد مهم تبدیل میشود. حال بحث این است که چرا در مواقعی (بهخصوص در کشور ما) این افرادِ چهره در حصارهای گرفتار میشوند که با ادا و اطوارهای مختلف مرزهای اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی را فرومیپاشند و نمیتوانند یک الگو بماهو الگو باشند؟
یک سلبریتی بهخودیخود نمیتواند مرزها را درنوردد و برای خود تعریفی مجزا از سایر افراد پیدا کند و چهره شود. مهمترین ابزاری که آنها را چهره کرده و در بازتولید این چهره بودگی برای آنها نقش مهمی بازی میکند، یکچیز است: رسانه و فضای مجازی. سلبریتیها معمولاً از طریق و بهواسطه رسانه است که چهره شدهاند. در معرض دید قرارگرفته و دیده شدن مهمترین مکانیسمی است که زندگی آنها را در برگرفته است. این افراد از طریق رسانهها هویت پیداکردهاند. این هویت، هویتی سنتی و مدرن نیست (یعنی از طریق تبار و طبقه و یا سطح تحصیلات شناختهشده نیستند)، بلکه هویتی اشتهاری است که در تعریف میتوان مصداقهای از هویت پسامدرن برای آن پیدا کرد. هویت پسامدرن تکهپاره و وضعیتی است که خطی و هنجاری نیست و در بسیاری از موارد دیجیتالی و تابع اکنونیت موجود است. بنابراین، اینکه میگویم پسامدرن به این دلیل است که تا حد زیادی از طریق رسانه و امر مجازی برساخت میشوند. بنابراین، این در معرض دید بودن برای آنها یک هویت تعریف میکند که میتوان آن را “خود دلخواه و یا خود آرمانی” نامید. این خود دقیقاً در برابر “خود واقعی و طبیعی” قرار دارد.
این خود دلخواه و آرمانی، کمتر توسط هستی درونی و واقعی زندگی فردی/اجتماعی ساخته میشود، بلکه عمدتاً توسط مجاز برساخته میشود. این برساختگی دائم، لاجرم بحث مد و سبک را به میان میکشد. سبک و مد باید توسط دیگران مصرف شود تا بتواند مد باشد و جایگزین دیگری بیاید. درواقع، مد از طریق نقض دائمی خود است که مد است و لا غیر. مدی که از طریق اینگونه افراد (شاید بتوان گفت کلیه افراد مدگرای افراطی) به جامعه تزریق میشود، یک نوع فرد ایجاد میکند که میتوان آن را “روانپریش” نامید. این روانپریشی ناشی از نداشتن تسلط بر زندگی خود در یک مسیر طبیعی است که برای در معرض دید قرار گرفتن مجبور است که خود را نقض کند. روانپریش بیشتر تابع غریز و خود فاعلی است و بیشتر عمل میکند تا تفکر. در اینجا بهطور سیستماتیک یک سری از کنشها از سوی آنها رخ میدهد که معیارهای یک الگوی اخلاقی و فرهنگی را نشان نمیدهد، بلکه هجو و هزل اجتماعی و فرهنگی و بیمایگی رفتارهای است که حاصل ارزانی دنیای مد و چهره بودن است تا توسط یک فرد دیگر جایگاهش تسخیر نشود.
حال نکته این است که یک خود دلخواه و آرمانی که با دیده شدن ساختهشده و بر خود واقعی و طبیعی غلبه کرده، اکوسیستمی تهی از وجود واقعی ایجاد کرده که خالی از تضاربهای واقعی و نشستوبرخاستهای اجتماعی و ناهمواریهای زندگی واقعاً موجود است. در اینجا نوعی شکاف ایجادشده و دائماً این شکاف فزونی مییابد. نتیجه طبیعی این وضعیت یکچیز است: تضاد بین تنگنای اخلاقی بودن در زندگی واقعی که بر زمین مینشیند و فرد باید یک مرجع و الگو واقعی باشد و تنگنای بین اشتهاری بودن و جذابیت برای دنبال کنندگان و ممبرهای مجازی و امضا گیرندگان در دنیای واقعی. طبیعی است که این جذابیت و سوژگی است که انتخاب میشود. این وضعیت منجر به الگوهای رفتاریای از سوی این افراد میشود که در موارد بسیاری با ابتذال معنایی و مفهومی و نیز نوعی اختگی روانی/اجتماعی همراه است. در خصوص این تضاد بین خود واقعی و خود دلخواه و آرمانی مثال میزنم: یک بازیگر سینما که جلوی دوربین مدتها نقش بازی کرده است و در نقشهای دلخواه و آرمانی فیلم بازی کرده است، سعی دارد که این نقشهای دلخواه و آرمانی را در زندگی پسادوربین هم متجلی سازد، اما نمیتواند؛ در پوشش یک منجی اجتماعی خود را مطرح میکند، اما هیچگونه تفکری در خصوص الهیات رهاییبخش ندارد، برای دیگران خود را الگوی زندگی خوب مطرح میکند، اما نمیتواند یا نتوانسته زندگی مشترک خود را حفظ کند، اصطلاحاتی بر زبان میآورد که بار معنای آنها را نمیتواند بر دوش بکشد، از نابرابری صحبت میکند و از کار کودکان و فقر مینالد، اما سگش خارجی و غذایش از درآمد ماهیانه یک کارگر بیشتر است، یک روز منتقد است و گویی از کره مریخ آمده و روز دیگر بهگونهای حرف میزند انگار همهچیز خوب است و ….
بنابراین، تضاد بین زندگی واقعی و زندگی آرمانی که رسانه و مجاز به آنها داده است، با چیرگی زندگی آرمانی همراه میشود و درنتیجه امر واقعی اجتماعی کمرنگ، و آگاهانه و ناآگاهانه وضعیتی پیش میآید که نمیتوانند بار اخلاقی و فلسفی آن را با خود حمل کنند. اشتهاری کسب کردهاند که بخش اعظمی از آن برساخته رسانه و دنیای مد و فیلم است؛ قدرتی به دست آوردهاند که تودهوار و پوپولیستی است و آنهم از نوع روانشناختی که حاصل دستاندازی به روان تودههای است که هیچگونه میانجی بین خود و مطلوبشان نمیبینند و بهراحتی میتوانند خدایشان (سلبریت) را تیک و لایک کنند.