چنان که می دانیم، در پی جنبش طبقۀ کارگر آمریکا برای ۸ ساعت کار در روز، که با تظاهرات کارگران شیکاگو در اول ماه مه ۱۸۸۶ ابعاد گسترده ای به خود گرفت، روز چهارم مه از درون تجمع کارگران در میدان «هی مارکتِ» شهر شیکاگو بمبی به طرف پلیس پرتاب شد و چند تن از افراد پلیس کشته شدند. سال ها بعد معلوم شد که کارگران هیچ نقشی در این بمب اندازی نداشته اند و در واقع پرتاب بمب به سوی پلیس توطئۀ خودِ پلیس برای سرکوب جنبش کارگران بوده است. این جنبش سرکوب شد و در جریان آن شمار زیا۸ تن از رهبران این جنبش در تابستان و پائیزِ سال بعد به محاکمه کشیده شدند. قاضی «گری»، رئیس بیدادگاهی که این کارگران را محاکمه کرد، یکی از آنان را به ۱۵ سال زندان و بقیه را به اعدام محکوم کرد. از اعدامیان، دو تن تقاضای عفو کردند، که پذیرفته شد و محکومیت شان به حبس ابد تقلیل یافت، یکی دیگر خود را در زندان کشت و ۴ تن دیگر در نوامبر ۱۸۸۷ به دار کشیده شدند. ازاین ۴ تن یکی آلبرت پارسونز بود، که در اینجا به مناسبت اول ماه مه امسال (۲۰۲۰) آخرین دفاع او را به شرحی که در کتاب «مرگ در هی مارکت»۱ آمده بازگو می کنم.
روز ۸ اکتبر [۱۸۸۷] رو به پایان بود که نوبت آخرین دفاع به آلبرت پارسونز رسید. او پیش از آن سخنرانی های فراوانی کرده بود – در تجمع های بردگان آزادشده در کشتزارهای تکزاس و در گردهمایی های بزرگ کارگران در میدان های شلوغ شیکاگو – اما اکنون باید در دادگاه و برای هزاران نفر از همشهریانش و شمار زیادی خبرنگار سخن می گفت. او می خواست سخنانی را به زبان آورد که مخاطبانش نه تنها نسل آن روز بلکه نسل های آینده باشند، سخنانی که ممکن بود جان او را نجات ندهد اما صدایش را برای نسل های آیندۀ طبقۀ کارگر به یادگار می گذاشت.
پارسونز، که زندان او را نحیف و رنگ پریده کرده بود، با کت و شلواری به رنگ مشکی و کراواتی هماهنگ با رنگ لباسش و گل سرخی بر یقۀ کتش، برای آخرین دفاع به پا خاست. پوشه ای پُر از کاغذ روی میز مقابلش گذاشت و با صدایی بلند و رسا صحبت خود را آغاز کرد. نخست، از رئیس دادگاه درخواست اعادۀ دادرسی کرد:
«عالی جناب، اگر یک ویژگی وجود داشته باشد که محاکمۀ کنونی را شاخص کرده باشد آن ویژگی هیجان و حرارت و خشم و خشونتی است که از همان روز نخست بر این پرونده حاکم شد … شما از من می پرسید چرا نمی خواهم حکم اعدام در مورد من اجرا شود. می پرسید چرا باید فرصت محاکمۀ جدیدی به من داده شود که بتوانم بی گناهی خود را ثابت کنم و اجرای عدالت را از دادگاه درخواست کنم. عالی جناب، من به پرسش شما پاسخ می دهم : حکمی که شما صادر کرده اید حکمی است هیجانی، واقعه را به گونه ای هیجانی یک کلاغ چهل کلاغ کرده، و از دل هیجان سازمان یافتۀ شهر شیکاگو بیرون آمده است. به همین دلیل است که از شما می خواهم حکم اعدام را معلق کنید و دادگاه جدیدی در فضایی آرام برگزار کنید».
پارسونز سپس لحن صدایش را تغییر داد، فرجام خواهی را کنار گذاشت و به محکومیت و تقبیح حکم دادگاه پرداخت. او نخست به کسانی حمله کرد که ادعا می کردند
نمایندۀ افکارعمومی هستند، «قلم به مزدان رذل و رسوا و دروغگویان جیره خوار سرمایه داری که مطبوعات را به انحصار خود درآورده اند». او خطاب به قاضی «گری» (Gary) گفت «این دادگاه را مشتی اراذل و اوباش برپا کرده و کیفرخواست آن را مشتی اراذل و اوباش صادر کرده اند … اراذل و اوباشی سازمان یافته و قدرتمند». در این لحظه، پارسونز سخنی را به زبان آورد که کسانی که بعدها با خشم از این محاکمه یاد خواهند کرد بارها و بارها آن را نقل خواهند کرد: «اکنون، عالی جناب، من اعلام می کنم که اعدام ما، چنان چه اوضاع به همین منوال پیش رود، چیزی جز ارتکاب قتل از سوی دستگاه قضایی نخواهد بود.» او تا آخر وقتِ دادگاه به سخنان خود ادامه داد و همین که عصر فرارسید و چراغ های گازی روشن شدند به قاضی روی کرد و به آرامی گفت: «عالی جناب، اگر اجازه بدهید، ادامۀ سخنانم را به فردا صبح موکول کنم.»
۱۰ صبح روزِ بعد، پارسونز، که سرِ حال و آرام به نظر می رسید، گفتار خود را ادامه داد. او بقیۀ روز را به سخنرانی پرداخت. نخست سخنانی را با لحنی نرم و پوزش طلبانه بیان کرد: «خب، شاید من دیروز حرف های احمقانه ای را به زبان آورده باشم. اما کیست که احمقانه سخن نگفته باشد؟» او توضیح داد که مصائب زندگی کارگران و سرکوبگری پلیس و شبه نظامیان باعث شده که او احساس ترحم و تحقیر کند و، از همین رو، حرف هایی را به زبان آورده که اگر در آرامش به سر می بُرد بی تردید به زبان نمی آورد. با این همه، سخنان تندش به این معنا نیست که او آدمکش است. «دادستان مرا دینامیت انداز می نامد. چرا؟ آیا من به سوی کسی دینامیت انداخته ام؟ نه. آیا اصلاً من دینامیت داشته ام؟ نه. پس چرا دادستان مرا دینامیت انداز می نامد؟ فقط برای آن که به کارگران گفته ام دینامیت نیز، چون باروت، قدرت اجتماعی انسان ها را برابر می کند.»
در اینجا سخنان پارسونز بازهم لحن تندی به خود گرفت. عذرخواهی را کنار گذاشت و گفت: «پس امروز دینامیت همچون عامل رهایی انسان و نوع انسان از سلطه عمل می کند.» قاضی «گری» با شنیدن این سخنان آشکارا بی تابی خود را نشان داد، اما پارسونز همچنان به صحبت خود ادامه داد: «صبر داشته باشید تا توضیح دهم. دینامیت توزیع کنندۀ قدرت است. دموکرات است؛ همه را با یکدیگر برابر می کند.» سخنران، که با سخنان خود بسیاری از حضار را کلافه کرده بود، سپس به مسئلۀ حق آزادی بیان پرداخت. « اکنون به خاطرهمین گفته ها و بیان هاست که دادستان می خواهد مرا به زور به پای چوبۀ دار ببرد و خفه کند. اما آیا واقعاً کسی که چنین دیدگاهی داشته باشد و حتا از سر خشم آن را بیان کند دینامیت انداز است؟»
پارسونز تا نزدیکی های ظهر سخنان خود را ادامه داد، اما لحنش کمتر تحریک کننده بود و او بیشتر در مقام یک کارگر آگاه و مطلع سخن گفت. در مقام یک تاریخ دان از پیدایش و رشد جنبش کارگری و تاریخ اخراج های خونین کارگران و قتل عام های آنان سخن گفت و به ویژه از «سازمان پینکرتن»۲ نام برد، «ارتش خصوصی» کارفرمایان که مزدوران جیره خوار را برای ترور کارگران و سرکوب اعتراض های آنان به کار می گرفت. به عنوان یک فیلسوف سیاسی سوسیالیسم را تعریف کرد و توضیح داد که سوسیالیسم اکنون در دو شکل وجود دارد – آنارشیسم، که خواهان جامعه ای برابری طلب است که در آن از اقتدار کنترل کنندۀ انسان خبری نیست، و سوسیالیسم دولتی، که به معنای کنترل تمام چیزها از سوی دولت است. در مقام یک اقتصاددان به بررسی مسئلۀ مزد پرداخت و از جنبش اصلاحیِ هشت ساعت کار روزانه و رابطۀ کار و سرمایه سخن گفت. و سرانجام به عنوان یک روزنامه نگار، با استناد به صحبت های هریسون، شهردار شیکاگو، از «حقایق واقعی تراژدی هی مارکت» پرده برداشت. شهردار شیکاگو گفته بود تجمع کارگران در میدان هی مارکت مسالمت آمیز بوده و هیچ یک از سخنرانانِ این تجمع، کارگران را تحریک نکرده است.
پارسونز حتا در نقش دادستان هم ظاهر شد و با برگرداندن حملۀ نمایندگان دولت به سوی خودِ آنها گفت آنانند که حقوق مدافعان آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمع و آزادی دفاع از خود را پایمال کرده اند. او، در حالی که با انگشت نوشتۀ دادستان را نشان می داد، ادعا کرد که بمب اندازی «کار برنامه ریزی شدۀ انحصارگران قدرت و ثروت بوده – اقدام همان کسانی که اکنون ما را به این عمل متهم می کنند»، و تأکید کرد که متهمان قربانیان واقعی این اقدام شده اند، قربانیان توطئه چینی میلیونرهای شیکاگو برای محروم کردن متهمان از زندگی و آزادی شان.
با سپری شدن روز، حضار دادگاه دیگر قرار خود را از دست داده بودند. قاضی «گری» نیز بیش از پیش برآشفته شده بود و عصبانیت خود را با نگاه ها و حرکات خشم آلودش نشان می داد. اما سخنان آلبرت پارسونز هنوز تمام نشده بود. او حتا به عنوان دانشمند برای هیئت منصفه کلاس درس گذاشت و از جمله دربارۀ شیمیِ دینامیت سخن گفت. اعلام کرد که آنچه در روز ۴ مه به سوی پلیس پرتاب شده دینامیت نبوده، بلکه «همان چیزی بوده که در جنگ داخلی آن را بمب صوتی می نامیدند و از باروت و نیتروگلیسیرین درست می شده است.» دلیل پارسونز برای این ادعا گواهی جراحانی بود که زخم پلیس های مجروح را بسی کم خطرتر از زخم ناشی از انفجار دینامیت توصیف کرده بودند. اگر دینامیت بود، آنها «تکه تکه می شدند طوری که جسدشان اصلاً قابل شناسایی نبود».
سپس، پارسونز ناگهان موضوع صحبت را عوض کرد و خود را شهروند آمریکا معرفی کرد، شهروندی که اجدادش در «بانکر هیل» (Bunker Hill) و «وَلی فورج» (Valley Forge) جنگیده اند. پارسونز گفت او و اُسکار نیب [از بازداشت شدگان ماه مه که به ۱۵ سال زندان محکوم شد] تنها مدافعانی هستند که «این خوش اقبالی یا بداقبالی – بسته به دیدگاهی که ممکن است دراین باره داشته باشیم – را داشته ایم که در کشور آمریکا به دنیا آمده ایم». سایر رفقای او به خارجی بودن متهم شده بودند، «گویی به دنیا آمدن در کشوری غیر از آمریکا جرم است». سخنران سپس از صمیم قلب اعلام کرد که «انترناسیونالیست» است، کسی که میهن دوستی اش از «مرزهای یک کشور واحد فراتر می رود». او، با گشودن دست هایش طوری که انگار می خواهد جهان را در آغوش بگیرد، اعلام کرد: «میهن من، جهان است و هم میهنانم، نوع بشر».
حدود ساعت یک بعد از ظهر، پارسونز، که آشکارا خسته به نظر می رسید، با این توضیح که حبس در سلول تاریک و محرومیت از ورزش در فضای باز او را از نظر جسمی ضعیف کرده است، از قاضی خواست که اجازۀ تنفسی کوتاه برای خوردن ناهار به او بدهد. قاضی «گری» سخنان پارسونز را قطع و درخواست او را برای تنفس رد کرد. سخنران، که اکنون به خشم آمده بود، به قاضی روی کرد و با صدایی زیر اما قاطع بر سر او داد کشید و گفت: «شما مرا در اینجا با حکم خود میخکوب کرده اید، زیرا من از اقتدار در هرشکل آن متنفرم. شما مرا به اعدامی شرم آور محکوم کرده اید، زیرا من دشمن رُک و راست هرگونه اجبار، هرگونه تبعیض، هرگونه زور، و هرگونه اقتدار هستم». او به این ترتیب به پایان دفاعش نزدیک می شد. خطاب به تمام مقامات حکومت از آنها پرسید: «شما فکر می کنید مردم کورند، خوابند، بی تفاوت اند؟ اگر چنین می اندیشید، خود را فریب می دهید. من به عنوان فردی از این مردم و از طرف آنها به شما می گویم تمام حرف ها و اعمال شما … در اذهان مردم ثبت می شود. مردم در بارۀ شما داوری می کنند. مردم از قدرت شما، از قدرتی که دزدیده اید، آگاهی دارند. من، به سان یک کارگر، درهمین بیدادگاه در برابر شما می ایستم، چشم در چشم شما می دوزم … و جنایت های شما را بر ضد بشریت محکوم می کنم. به دلیل همین مبارزۀ من است که شما می خواهید مرا بکشید. اما بدانید که خون من دامن شما را خواهد گرفت.» درحالی که از ضعف نمی توانست درست روی پایش بایستد، با صدایی آهسته گفت: «فکرمی کنم تمام حرف هایم را زدم. نمی دانم بیش از این چه باید گفت.» در این واپسین سخنرانیِ آلبرت پارسونز، هیچ صدایی به تأیید او برنخاست و هیچ دستی برایش زده نشد.
پی نوشتها
۱- Green, James, Death in the Haymarket, A Story of Chicago, the First Labor Movement and the Bombing that Divided Gilded Age America, Anchor Books.
۲- Pinkerton Agency، تشکیلاتی پلیسی – امنیتی و خصوصی که در سال ۱۸۵۰ از سوی فردی اسکاتلندی به نام آلن پینکرتن – که هم جاسوس بود و هم پلیس مخفی – برای سرکوب و کشتار کارگران معترض و اعتصابی آمریکا بنیاد گذاشته شد. این سازمان هم اکنون وابسته به سازمان امنیت Securitas AB است که در ۵۳ کشور جهان ۳۰۰هزار نفر مزدور دارد و مرکز آن درشهر استکهلمِ سوئد است.