آن بخش از مسائل فرهنگي كه به نگرشهاي ايرانيان مربوط ميشود، تحت بيست عامل، قابل احصا یا شمارش است. استدلالهاي من هم بر اين مطالب بيشتر دروننگرانه است. يعني مخاطب بايد به درون خودش مراجعه كند و ببيند كه در خودش چنين حالتي وجود دارد و اگر وجود دارد ميتوان گفت سخن روي صواب دارد.
1- پيشداوری
اولين خصوصيتي كه در ما وجود دارد، پيشداوريهاي فراوان نسبت به بسياري از امور است. اگر هر كدام از ما به درون خودمان رجوع كنيم پيشداوريهاي فراوان ميبينيم. اين پيشداوريها در كنش و واكنشهاي اجتماعي ما تأثيرات منفي زيادي دارد. معمولا وقتي گفته ميشود پيشداوري، بيشتر پيشداوري منفي محل نظر است وليآثار مخرب پيشداوري منحصر به پيشداوري منفي نيست. پيشداوريهاي مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبينيهاي نابهجا كه نسبت به برخي افراد و قشرها و لايههاي اجتماعي داريم.
2- جزميت و جمود
نوعي جزميت (دگماتيسم) و جمود در ما ريشه كرده است. من اصلا تحقيقات روانشناختي و تحقيقات تاريخي در اينباره ندارم كه چرا ملت ايران تا اين حد اهل جزم و جمود است.
يعني واقعيت آن براي من محل انكار نيست اگرچه تبيينش براي من امكانپذير نيست. آنچه كه در ما وجود دارد كه از آن به جزم و جمود تعبير ميشود اين است كه باور ما يك ضميمهاي دارد. يعني ممكن است كه ما معتقد باشيم كه فلان گزاره درست است اين سالم است اما اگر معتقد باشيم كه فلان گزاره محال است كه درست نباشد. اين محال است انسان را تبديل به انسان دگمي ميكند.
3- خرافهپرستی
ويژگي ديگر ما خرافهپرستي است هم خرافه در بافت ديني و مذهبي و هم در بافتهاي غير ديني و مذهبي، خرافه در بافت مذهبي يعني چيزي كه در دين نبوده و در آن وارد شده است.
اما مهمتر اين است كه به معناي سكولار آن هم خرافهپرست هستيم. خرافي به معناي باور آوردن به عقايدي كه هيچ شاهدي به سود آن وجود ندارد ولي ما همچنان آن عقايد را در كف داريم.
اين سه مساله نخست را ميتوان سه فرزند استدلال ناگرايي ما دانست. هر كه اهل استدلال نباشد اهل اين سه ویژگی است بنابراين راهحل درمان اين سه تقويت روحيه استدلالگرايي است.
4- بهادادن به داوريهاي ديگران نسبت به خود
ما به ندرت در مني كه از خودمان تصور داريم زندگي ميكنيم و هميشه توجهمان به مني است كه ديگران از ما تصور دارند و هميشه ترازوي ما در بيرون ماست. اين بهادادن به داوريهاي ديگران علتالعلل يكسري مشكلات فرهنگي جامعه ماست.
5- همرنگي با جماعت
نكته پنجم ناشي از نكته چهارم است به اين معنا كه ما هيچوقت در برابر جمهوري كه با آن سروكار داريم نتوانستهايم سخن بگوييم كه در مقابله با آن است و هميشه همرنگ شدن با جماعت براي ما مهم است.
6- تلقينپذيري
تلقين يعني رايي را بيان كردن و آراي مخالف را بيان نكردن و مخاطب را در معرض همين راي قرار دادن. هر وقت شما در برابر هر عقيدهاي نظر مخالفان آن را هم خواستيد نشان ميدهد كه تلقينپذير نيستيد. تلقينپذيري يعني قبول تكآوايي.
7- القاپذيري
القاپذيري به لحاظ روانشناختي با تلقينپذيري متفاوت است. در القا يك راي آنقدر تكرار ميشود تا تكرار جاي دليل را بگيرد. اگر من گفتم فلان گزاره صحيح است شما از من انتظار دليل داريد اما من به جاي اينكه دليل بياورم 200 بار فلان گزاره را تكرار ميكنم و كمكم ما فكر ميكنيم كه تكرار مدعا جاي دليل را ميگيرد. يعني به جاي اقامه دليل خود مدعا تكرار ميشود و اين هنري است كه در پروپگاندا يا آوازهگري وجود دارد.
8- تقليد
منظور من از تقليد نه آنست كه در فقه گفته ميشود. مراد تقليد به معناي روانشناختي آن است. يعني اينكه من آگاهانه يا ناآگاهانه تحت الگوي شخصي باشم.
يعني من خودم را مانند تو ميكنم و به تو تشبه ميجويم و تقليد، يعني من تو را الگو گرفتهام. آنچه كه در عرفان گفته ميشود كه تشبه به خدا بجوييد اگر اين كار را با انسانها انجام داديم تعبير به تقليد ميشود و اين تقليد هم در اديان و مذاهب و عرفان مورد توبيخ است.
9- تعبد
تعبد يعني سخني را پذيرفتن صرفا به اين دليل كه فلان شخص آن را گفته است. يعني اينكه اگر صورت استدلالي من ذهن من را آزار ندهد كه فلان گزاره صحيح است چون فلان شخص گفته است فلان گزاره صحيح است من اهل تعبدم
10- شخصيتپرستي
كمتر مردمي به اندازه ما شخصيتپرستند و شخصيتپرستي جز اين نيست كه شخصيتي خود را بر خود عرضه مي كند و خوبيهايي كه در زندگي اطراف خودمان نميبينيم از سر توهم به او نسبت ميدهيم و او را به دست خودمان بزرگ ميكنيم.
11- تعصب
تعصب هم افق با شخصيتپرستي است. تعصب به معناي چسبيدن به آنچه كه داريم و نگاه نكردن به چيزهاي فراواني كه نداريم. اگر من شيفته آنچه كه دارم شدم و فكر كردم و جاي نداشتهها را هم برايم ميگيرد من نسبت به آن تعصب پيدا كردهام و اينجاست كه من نسبت به كساني كه به آن وفاداري ندارند دو ديدگاه پيدا ميكنم. گروهي خودي ميشوند و گروهي غيرخودي. قرآن خودي و غيرخودي را رد كرده است چرا كه درباره حب و بغض ميگويد وقتي با گروهي دشمنيد، دشمني باعث نشود درباره آنها عدالت و انصاف را فراموش كنيد.
12- اعتقاد به برگزيدگي
هر كدام از ما اگر به خودمان رجوع كنيم ميبينيم به نوعي فكر ميكنيم و به نوعي مورد لطف خدا هستيم. يعني درست است كه ممكن است وضع ما به مو بند باشد اما پاره نميشود و اكثر اهمالها و بيتوجهیها ناشي از همين نكته است. لایپنيس اصطلاحي داشت كه براي موارد ديگري به كار ميبرد. اين اصطلاح هماهنگي پيش بنياد بود به معني اينكه گويا همه امور از پيش حاصل آمده است اما گويا ما اين هماهنگي پيشبنياد را راجع به خودمان قائليم.
13- تجربه نيندوختن از گذشته
پس از اقدامات انساندوستانه افرادي چون ماندلا واسلاوهاول دو جمله كه در باب فرهنگي كردن سياست است را زياد شنيدهايم كه ببخش و فراموش كن يا ببخش و فراموش نكن. اما داستان بر سر اين است كه اگر شما ببخشانيد و فراموش كنيد باز هم از همانجا ضربه ميخوريد. انسانهاي سالم كساني هستند كه در درونشان ميتوانند بزرگترين دشمنان خود را از لحاظ عاطفي ببخشايند، چرا كه از لحاظ عاطفي بايد بخشود اما از لحاظ ذهني نبايد فراموش كرد. اما متاسفانه ما عكس اين عمل ميكنيم،از لحاظ عاطفي نميبخشيم و كينهجويي در ما زنده است اما به لحاظ ذهني فراموش ميكنيم چرا كه حافظه تاريخي ملت ما بسيار كند و تار است.
14- جدي نگرفتن زندگي
سقراط از ما ميخواست كه در عين شوخطبعي زندگي را جدي بگيريم كساني زندگي را جدي ميگيرند كه دو نكته را باور كنند.
1-باور به مستثني نبودن از قوانين حاكم بر جهان.
دليل هر جدي نگرفتن مستثني ندانستن خود از قوانين هستي است.
2-نسبتسنجي در امور
روانشناسان اصطلاحي دارند با اين مضمون كه انسان بايد بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد. انسانهايي كه زندگي را جدي نميگيرند چيزهاي مهمتر را براي چيزهاي مهم رها ميكنند. فراوانند انسانهايي كه در طول زندگي خطاي تاكتيكي نميكنند اما خطاي استراتژيك عظيم دارند يعني كل زندگي را ميبازند اما در ريزهكاريها وسواس دارند.
15- ديدگاه مبتذل نسبت به كار
ديدگاه كمتر مردمي نسبت به كار تا حد ديدگاه ما نسبت به كار مبتذل است. ما كار را فقط براي درآمد ميخواهيم و بنابراين اگر درآمد را بتوانيم از راه بيكاري هم به دست آوريم از كار استقبال نميكنيم. در واقع ما كار را اجتنابناپذير ميدانيم در حالي كه بايد ديدگاه مولوي را درباره كار داشته باشيم كه معتقد بود كار جوهر انسان است.
16- قائل نبودن به رياضت
رياضت در اين جا نه به معناي آنچه كه مرتاضان انجام ميدهند رياضت به معناي اينكه در زندگي همه چيز را نميتوان داشت، بايد دانست که بايد چيزهايي را فدا كرد تا چيزهاي باارزشتري را به دستآورد. قدماي ما ميگفتند دنيا دار تزاحم است يعني همه محاسن در يكجا قابل جمع نيست به تعبير نيما يوشيج تا چيزها ندهي چيزكي به تو نخواهند داد. در زبانهاي اروپايي قداست از ماده فداكاري است. عارفان مسيحي ميگفتند اينكه فداكاري(Sacrifice) و قداست (Sacried) از يك مادهاند به اين دليل است كه قداست به دست نميآيد مگر به قيمت از دست دادن چيزهاي فراوان.
17- از دست رفتن قوه تميز بين خوشايند و مصلحت
مردمي كه منافع كوتاهمدت را ببينند و قدرت ديدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فريبخوردگي هستند. دليل موفقيت سياستهاي پوپوليستي در كشور كه در يك سال اخير هم رواج پيدا كرده، نديدن منافع درازمدت است. وقتي منافع بلندمدت ديده نشود منافع كوتاهمدت تامين ميشود به قيمت نكبت و ادبار درازمدت.
18- زيادهگويي
ما درست برخلاف آنچه كه در اديان و مذاهب گفته ميشود زيادهگو هستيم و پرحرف ميزنيم. نقل است كه عرفا هم در سكوت تبادل روحي داشتند اما ما ملت پرسخني هستيم و آسانترين كار براي ما حرفزدن است.
19- زبان پريشی
بدتر از پرسخني ما زبانپريشي ما است. زبانپريشي به اين معنا است كه انسان حرف خود را خودش هم متوجه نميشود يعني اگر تحليل روانشناختي در سخنان ما انجام شود اصلا برخي جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهركهاي سينمايي است كه در زمان فيلم پر از دژ و قلعه است اما وقتي فشار ميدهيم فرو ميريزد. به تعبير ديگر حرفهاي ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذيل ياوه ميگوييم. و به همين دليل هم به لحاظ ذهني تا اين حد پريشانيم. كساني كه سرگرداني ذهني دارند اول بايد زبان خود را پالايش كنند. يعني بايد حرف را فهميده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهميده بخواهند.
20- ظاهرنگری
ظاهرنگري، به دليل غلبه روحيه فقهي در دين بر كل كارهايمان سايه افكنده است. يعني به جاي آنكه ما به ارزش و انگيزه كار توجه كنيم فريفته ظاهر ميشويم. اين ظاهربينيها ما را براي ظاهرفريبي آماده ميكند.
در پايان پيشنهادي دارم كه داراي دو نكته است:
اول اينكه در باب هر كدام از موارد مطرحشده فكر كنيم كه درست است يا نه. اگر درست است اول كاري كه بايد كرد اين است كه در شخص خودمان بررسي كنيم.
يعني اينكه اين نكتهها را ذرهبين نكنيم و روي ديگران بگيريم بلكه اول ذرهبين را روي خودمان بگيريم.
دوم اينكه اگر مطالب گفته شده درست است روشنفكران و مصلحان اجتماعي به جاي اينكه هميشه مجيز مردم را بگويند و فكر كنند تمام مشكلات متوجه رژيم سياسي است. بايد از مجيزگويي مردم دست بردارند و به مردم بگوييم: ((چون شما اينگونهايد حاكمان هم آنگونهاند.))
منبع: مجله بازتاب اندیشه شماره 95 در تاریخ 86/10/18