امروز در ایستگاه مترو دروازه شمیران در تهران در انتظار ورود قطار به سر می بردم. قطار نمی آمد و قصد نشستن کردم. دو صندلی نزدیک من بودند و بر روی یکی از آنها مردی نشسته بود حدود چهل ساله، با کراوات و کلاه، با کتابی در دست که سر در آن فرو برده بود. تا من کنارش نشستم، سراسیمه کتاب را بست و از دید من پنهانش کرد. این کارش کنجکاوی مرا برانگیخت و چشمم به کنار جلد کتاب افتاد که آن را در دستانش پنهان می ساخت. از بغل کتاب دیدم که به زبان عبری است. کتاب قطور بود و از شمایل آن پیدا بود که از متون مقدس یهودیان است. مرد محترمی به نظر می رسید با ریشی کوتاه و ظاهری نسبتن آراسته. از دستپاچگی اش در پنهان سازی کتاب از دیدگان من ناراحت شدم و سر نزدیک گوشش بردم و به آهستگی گفتم: “اشکالی نداره که شما این کتابو می خونید. خواهش می کنم ادامه بدین.” ولی او فقط لبخند زد. ادامه دادم: “اتفاقن این خیلی خوبه که آدم بتونه به چند زبون کتاب بخونه. با هر زبانی که آدم بلد باشه، ذهنش به دنیای جدیدی باز میشه.” اینبار او خنده ی صداداری کرد، خنده ای که از آن بوی ترس و ناامنی برمی خاست. کتابش را نگشود و همچنان دستانش را دور آن می پیچاند تا بخش هر چه بیشتری از آن پنهان بماند و این بر تأسف من می افزود که ما جامعه ای ساخته ایم که هستند کسانی که در آن برای کتاب خواندن به زبانی غیره احساس ناامنی می کنند و ترس و اضطراب با آنها همراه و در آنها رخنه کرده است.
قطار آمد و هر دو سوار شدیم و رو به روی یکدیگر نشستیم. من کتاب “به نام زندگی” نوشته ی پروفسور اریش فروم را از توی کیفم درآوردم. اما او کتابش را همچنان مخفی نگه داشت و حتا هراسان اطرافش را می پایید. اینهمه ترس و ناامنی و اضطراب را این جامعه ی قرن چهاردهمی برای او ایجاد کرده. براستی این چه جامعه ی شرم آوری است که ساخته ایم؟
به معنی و محتوای کلمه ی “ایمان” فکر می کنم که از ریشه ی”امن” برگرفته شده و بدین معنی ست که ایمان حقیقی آن است که ایجاد امنیت و آرامش و وقار و اطمینان کند، هم در درون فرد و هم در بیرون فرد، یعنی در جامعه. نبود امنیت در جامعه یعنی نبود ایمان جمعی در نظام اجتماعی. اینکه ایران جامعه ای است که کسانی در آن امنیت خواندن کتاب به زبانی خاص را نداشته باشند، فاجعه آمیز است. احساس شرم داشتم از اینکه چنین جامعه ای داریم.
اما این احساس عدم امنیت، دامنه ای وسیع تر از این دارد، چراکه تنها مختص اقلیت های مذهبی نیست. جای این سئوال وجود دارد که خود مسلمانان چه سنی و چه شیعه تا چه اندازه برای طرح دیدگاهها و برداشت متفاوت خود نسبت به دین، امنیت قبل و بعد از بیان دارند؟ براستی چه بر سر این جامعه آمده است؟
قطار به مقصد رسیده و باید پیاده شوم و من غرق در معضلات این جامعه ی قرن چهاردهمی هستم.