جامعهشناسی و فلسفه چندان حرفهای خوشایندی نمیزنند؛ به تعبیر پییر بوردیو «جامعهشناسی علم آزاردهنده است» چرا که نسبت به بدنه سیاسی و مردم رویکردی انتقادی دارد.
این روزها تنها چیزی که همگی بر سر آن توافق داریم این است که «همه ناراضی هستیم» از مردم عامه گرفته تا نخبگان و مسئولان همه در حال انتقاد هستند. اینکه ما در وضعیت مطلوبی به سر نمیبریم و با چالشهای بسیاری مواجه هستیم، امری بدیهی است و در آن شکی نیست اما در این فضا، این پرسش مطرح میشود که مخاطب این همه نقد چه کسی است؟ چه کسی باید پاسخگوی این نقدها باشد؟ به نظر میرسد که کسی مسئولیت وضعیت موجود را عهدهدار نیست و این اتفاق عجیبی است.
من جامعهشناس هستم و در نشست «اکنون اقتصاد و سیاست ایران در کجا ایستاده است؟» بیشتر مطالبی که عنوان شد همگی نقدهایی به هیأت حاکمه و سیستم سیاسی بود و کمتر نقدی متوجه خود جامعه شد. این در حالی است که رفتارهای مردم نیز به نوبه خود بسیار نیازمند بررسی و نقد اجتماعی است. چهل سال پیش مردم ساختار سیاسی را که از نظر اقتصادی در وضعیت نسبتاً ایدهآلی بود، تغییر دادند و امروز مجدداً نسبت به ساختار سیاسی که خود روی کار آوردند، احساس نارضایتی میکنند و من از این وضعیت احساس خطر میکنم. بنابراین، پاسخ من به این پرسش اصلی که «مسأله امروز جامعه ما چیست؟» این نکته است که مسأله ما نارضایتی است و باید بررسی کرد که چقدر از این نارضایتی واقعی است و ریشههای آن کجا است.
معتقدم وضعیت بحرانی امروز، ریشه در خود ساختار سیاسی ندارد، گرچه ساختار سیاسی بسیار در خصوص این بحرانها میتواند تعیینکننده باشد اما بیش از ساختار سیاسی ریشه این بحرانها به خود مردم، میزان مشارکت اجتماعی، مسئولیتپذیری اجتماعیشان، ضعف جامعه مدنی، فقدان جنبشهای اجتماعی و… باز میگردد.
و پرسش من در این فضا این است که در صورت تغییر ساختار سیاسی کدام گروه اجتماعی میخواهد سیستم جدید را در دست بگیرد؟ جز همین افرادی که در جامعه زندگی میکنند، چه کسی میخواهد متولی آن باشد؟ واقعیت این است که حتی اگر تغییر در ساختار سیاسی هم رخ دهد وضعیت ما تغییری نخواهد کرد.در این چنین وضعیتی معمولاً دو اسطوره مطرح میشود؛ یکی، اسطوره «نقد دولت بد و مردم خوب» و بر اساس آن همواره هیأت حاکمه، سیستمی، غاصب و دیکتاتور تلقی شده و از آن طرف، مردم گروههایی مظلوم تصور میشوند که زیر بار ستم، کمر خم کردهاند. دوم، «دولت قوی مداخلهگر و مردم منفعل». من برخلاف این دو اسطوره نوک حمله را بهسمت مردم میگیرم و معتقدم دولت و بدنه سیاسی ما نیز برآمده از خود ما مردم است.
در تأیید مدعای خود به دو پیمایش ملی که در سال ۹۴ با عنوان «پیمایش سرمایه اجتماعی در ایران» و در سال۹۵ با عنوان «ارزشها و نگرشهای ایرانیان» انجام شد، ارجاع میدهم که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز دادههای برآمده از این دو پیمایش را نیز منتشر کرده است. این دادهها نشان میدهد که حجم گستردهای از مردم و روشنفکران، نسبت به بدنه سیاسی بدبین هستند؛ ۶۴ درصد مردم اعتقاد دارند که بدنه سیاسی ناکارآمد است و تنها ۴/۶ درصد مردم معتقد هستند که بدنه سیاسی در حل مشکلات موفق عمل میکند اما آنچه دراین دادهها جالب توجه است، این است که مردم همان میزان بدبینی که نسبت به ساختارهای سیاسی دارند، نسبت به خود مردم هم دارند؛ برای مثال ۷۲ درصد اعتقاد دارند که مردم دروغگو هستند، ۶۵ درصد اعتقاد دارند که مردم متظاهر هستند، ۶۶ درصد معتقد هستند که مردم ایران متملق هستند و… در این دادهها تنها ۱۰ درصد مردم اعتقاد داشتند که مردم ایران گذشت دارند. بر این اساس، بدبینی، مسألهای نیست که تنها متوجه ساختارهای سیاسی ما باشد بلکه ما اساساً با مردمی زندگی میکنیم که بیش از حد ناراضی هستند.
در این پیمایش همچنین از آزمودنیها در خصوص روابط همسایگیشان نیز پرسشهایی صورت گرفت و تقریباً همگی اعلام کردند که نسبت به همسایگان خود اعتماد، احساس مسئولیت و تعاملی اندک دارند. اما وقتی همین پرسشها را در خصوص خانوادههایشان با آنان مطرح میکنند، بالای ۸۰درصد عنوان کردند که در برابر خانوادهشان احساس مسئولیت دارند، ۷۷ درصد عنوان کردند که با خانوادهشان صادق هستند، ۸۲ درصد عنوان کردهاند که به خانوادهشان اعتماد دارند و…
به این اعتبار باید گفت بهنظر میرسد ما با جامعهای مواجه هستیم که در حد خانواده باقی مانده و تنها نامی از «جامعه مدرن» را بر خود دارد. ما دولت را با «خانواده» اداره میکنیم نه «ساخت اجتماعی جامعه». ما جامعه نساختیم، بنابراین من بر این باورم که راه برونرفت ما از مسائل امروز جامعه چه در سطح سیاسی و چه در بعد اقتصادی تنها با «بازگشتن به جامعه» میسر خواهد شد.
هر طیف سیاسی که روی کار میآید قبل از آنکه دغدغه مردم و جامعه را داشته باشد، نخست میکوشد تا مطالبات خانوادگی خود را محقق سازد و جامعه در مرتبه بعد قرار میگیرد. این دادهها نشان میدهد که مسأله امروز ما به خود جامعه برمیگردد و اساساً مسأله به ساختارهای سیاسی و اقتصادی آنچنان که تصور میشود، مربوط نیست.
تا وقتی که نهادهای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی ساخته نشود و مسئولیتپذیری ما تقویت نشود، وضعیت ما همین خواهد بود. ما چیزی به اسم «جامعه» نداریم و به این معنا چیزی به اسم «دولت» و «نظام سیاسی» هم نداریم. وقتی انتقادی هم صورت میگیرد مشخص نیست که مخاطب این نقدها چه کسانی هستند و چه کسانی میخواهند مسئولیت وضعیت امروز را بپذیرند.