روحانی پریروز در تلویزیون دربارهی «مردم خوبِ ما» سخن گفت. ضمیر سومشخص «مردم خوبِ ما» نمایندهی لحن آشنای حاکم بر این گفتار، و نوعیترین نمونهی رابطهی میان دولت و مردم در ایران امروز است. «مردم» در این گفتار، طرف گفتگو نیستند؛ کسانی نیستند که باید هم به آنها گفت و هم از آنها شنید. در این گفتار مردم مخاطبِ سخن هم نیستند. این جمله خطاب به مردم گفته نمیشود. مردم شنوندگان خاموش سخنان گویندهای در مقابل خود نیستند. در این گفتار مردم از سطح مخاطب هم فروتر میافتند. آنها کسانی هستند که دربارهی آنها سخن گفته میشود، نه با آنها؛ سومشخصهایی غایب. کسانی که باید دربارهشان تصمیم گرفت و رتقوفتقشان کرد؛ «مردم خوبِ ما».
گفتار «مردم خوبِ ما» مرز قاطعی میان دو طرف میکشد: «مردم» و «ما» که با کسرهی مالکیت به هم متصل میشوند. «مردم»، آن طرفی است که مشکلات دارد و «ما»، آن کسی که برطرفکنندهی مشکلات است. روحانی معتقد است در این رابطه، مردم قدر «ما» را میداند. مردم مطمئن است که «ما» شبانهروز تما تلاش خود را صرف میکند تا مشکلات او را حل کند. و البته در چنین
[bs-quote quote=”گفتار «مردم خوبِ ما» مرز قاطعی میان دو طرف میکشد: «مردم» و «ما» که با کسرهی مالکیت به هم متصل میشوند. «مردم»، آن طرفی است که مشکلات دارد و «ما»، آن کسی که برطرفکنندهی مشکلات است.” style=”default” align=”left”][/bs-quote]
چهارچوبی مردم چارهای جز این اطمینان ندارند. روحانی در فرایند حل مشکل، از مردم درخواستی بیش از «اعتماد کردن» ندارد. مردم در حل مشکلات نقشی ندارند جز آن که اعتماد کنند. جز این هم نمیتواند باشد چرا که «مردم» در آن سو هستند، در سوی مشکل، و «ما» در این سو، در سوی حل مشکل. چنین مردمی امکانی برای مشارکت در حل مشکلات خود نخواهند داشت.
با این حال در گفتار روحانی از مشکلسازی مردم اثری نیست؛ او فقط از «مردم خوبِ ما» سخن میگوید. صفت «خوب» در این عبارت، دقیقاً برای پوشاندن همین مشکلسازی به کار میرود. «مردم خوب» در جهان خارج واقعیت ندارد و برای جبران این فقدان، باید در کلام اضافه شود. مانند پدر یا مادری که برای آرام کردن فرزند دردسرسازش، خطاب به شخص سومی، طوری که بچه بشنود، میگوید که «او بچهی خوبی است». مانند اسب رم کردهای که برای آرام کردناش، دست به سروگوشش میکشی. روحانی در برابر دوربین تلویزیون مدام از مردم هوشیار، مردم صبور، مردم فهیم، مردم در صحنه سخن میگوید و دست به سروگوش مردم میکشد. لحن روحانی در این گفتار، توصیف کنندهی وضعیت مردم نیست، بلکه توصیهگرانه است. او از مردم میخواهد که مردم خوبی باشند و دردسر نسازند. به این ترتیب گفتمان «مردم خوب ما» دعوت به مصالحه است. دولت که به عنوان جانبِ رفعکنندهی مشکل از انجام وظیفه ناتوان است، دعوت به صلح میکند: بیایید با هم خوب باشیم.
در این ذهنیت، مردم مجموعهی واحدی نیست از انسانهایی که در یک پهنه «همه با هم» در همزیستی و مشارکت با یکدیگر در تلاش برای بهبود زندگی جمعی باشند؛ مجموعهی واحدی که دولت هم بخشی از آن باشد. چنین کلیتِ واحدی در قالب گفتمانی که مرکزش «مردم خوبِ ما» است نخواهد گنجید. به همین دلیل است که روحانی «ناآرامی»ها و «شورش»ها را به «مردم خوب» نسبت نمیدهد. گویا ناآرمها و شورشیها، «مردم بد» هستند، که البته آنها دیگر «مردمِ بدِ ما» نیستند. در همین نقطه است که در کلیت «مردم» هم تَرَک میافتد. اگر دوگانهی «مردم – ما» در کلیت کشور شکاف میافکند، دوگانهی «مردم خوب – مردم بد» در کلیت مردم شکاف میاندازد.
این شکافها البته غیرواقعی نیست. مردم در واقع هم کلیت یکپارچه و واحدی نیستند که تقاضاهای واحدی داشته باشند و به مشکلاتی یکسان واکنشهایی یکسان نشان دهند. قدرت حاکم هنگامی که از «وحدت» سخن میگوید میخواهد ناهمسانیها را پنهان کند و همهی مردم را با هم یکی بگیرد. او تفاوتها و خصوصیتها را نادیده میگیرد و همه را مانند محصولات روی یک خط تولید، یکسان میبیند. در نهایت «ما» برای خلاص شدن از شر تفاوتهایی که واقعاً وجود دارند، ناگزیر به دستهبندیِ مردم میشود. او مردم را به شکلی که خود میخواهد دستهبندی میکند: خوبها و بدها. همین دستهبندی نشان میدهد که شکافِ میان قدرتِ حاکم و مردمِ تحت حاکمیت نیز غیرواقعی نیست: شکاف میان دستهبندی کننده و دستهبندی شونده؛ شکاف میان کسانی که دستهبندی میکنند و کسانی که دربرابر دستهبندی شدن مقاومت میکنند. این شکاف، ناگزیر است. این، خصیصهی قدرت است که میل به دستهبندی کردن، قضاوت کردن، کنترل کردن و اداره کردن دارد.
مواجهه با مشکلات در چهارچوب نگرشِ «مردم خوب ما» ممکن نیست. نگرشی که در ابتلا به آن، روحانی، یا مجموعهی سیاستمداران و دولتمردان تنها نیستند. این نگرش به همان اندازه که مبتلابهِ مجموعهی حاکمان است، مبتلابهِ تودهی عظیمی از مردم نیز هست. آنها هم خود را طرفِ مشکلدار و دولت را طرفِ رفعکنندهی مشکلات میدانند. آنها هم خود را «مردم خوبِ دولت» میدانند و به همین دلیل دلخورند که دولت، چنان که شایسته است به «مردم خوبِ خود» رسیدگی نکرده. تلقیِ مظلومانه از خود و خود را عیال دولت دیدن، تنها به بازتولید گفتمان «مردم خوبِ ما» منجر میشود. گفتمانی که در آن دولت سرپرست مردم است و مردم، کودکانی رهاشده و بدسرپرستاند.
این نگرش، پوشانندهی ناتوانی و ناکارآمدی نظام بوروکراسی است. نظامی که در غیبت مردم، ناتوان شده است. مردمِ ساکت و خاموشی که آنها هم گرفتار همین نگرشاند و منتظر تا «کسی» مشکلاتشان را حل کند. این «کس» همان نظام بوروکراتیک است که مردم از آن انتظار معجزه دارند. اما به طرزی متناقضنما، «مردم» کسی نیست جز بخشی از همان نظام بوروکراتیک. کارگزاران و دستاندرکاران این بوروکراسی کسی جز همین مردم نیست. بخش عمدهی مردم ما، کارمندان همین بوروکراسی هستند و ناکارامدیِ بوروکراسی در واقع ناکارآمدیِ آنها است. از این نظر میان دولت و مردم شکافی نیست. نظام بوروکراسی، مردم را به درون خود کشیده و بخشی از خود کرده است. بورکراسی، با تعیین مقرری ماهانه، مردم را هم به خدمت گرفته و هم ساکت کرده است.
به این ترتیب نگرش «مردم خوبِ ما» از یک طرف مبتلابهِ سیاستمردان است و از مردم میخواهد که ساکت و منتظر، به دولت اعتماد کنند؛ و از طرف دیگر مبتلابهِ خودِ مردم است و مسئولیت آنها را در پیدایش همان مشکلات پنهان میسازد و همهی مشکلات را به طرفِ دولت نسبت میدهد. به جز تودهی مردم، حتا بسیاری از متفکران منتقد هم در چهارچوب چنین ذهنیتی به رابطهی دولت-مردم، از دولت انتقاد میکنند. کسانی که در بطن انتقادگریشان نگاهی منفعلانه نهفته است. مردم را مواجببگیر دولت میدانند نه کنشگرانی فعال که پدیدآورندهی خیزشهای مردمی و جنبشهای اجتماعیاند.
[bs-quote quote=”حل مشکلات در چهارچوب دوگانهی «مردمِ اداره شونده – دولتِ اداره کننده» ممکن نیست. چنین دوگانهای به فساد منجر خواهد شد. ” style=”default” align=”right”][/bs-quote]
حل مشکلات در چهارچوب دوگانهی «مردمِ اداره شونده – دولتِ اداره کننده» ممکن نیست. چنین دوگانهای به فساد منجر خواهد شد. بوروکراسی به تنهایی، بدون نیروهایی که از بیرون، بر عملکرد آن کنترل و نظارت کنند و انتظارات خود را به بوروکراسی تحمیل کنند به فساد منجر خواهد شد. فسادی که کل نظام بوروکراسی ایران امروز را ناکارآمد کرده ناشی از همین دوگانه است. مردمِ تودهای شده، برای دولت و مهمتر از آن برای خود و برای کشور چیزی جز دردسر نخواهند بود. رفع مشکلات نیازمند مسئولیتپذیری و مداخلهگری و مشارکت مردمی است. مردم باید از تودهی منفعل به تشکلهای فعال و سازماندار تبدیل شوند. سندیکاها، اصناف، حزبهای سیاسی، مطبوعات، انتشارات و بسیاری قالبهای دیگر، ابزارهای این سازمانیابی هستند و امکانهایی برای شکلگیریِ جنبشهای اجتماعی مطالبهگر و سازمانیافته از یک سو و از سوی دیگر برای پرهیز از شورشهای کور و بیهدفی که نه تنها به خواستهی مشخصی نخواهد رسید، بلکه بهانه برای کنترل و سرکوب فراهم خواهد کرد.