درآمد پایه همگانی طرحی است که امروزه در سراسر جهان مورد بحث و بررسی جدی قرار گرفته است. دولت سوییس در سال ۲۰۱۶ رفراندومی برای راهاندازی یک پروژه ملی درآمد پایه برگزار کرد (که منجر به رد این طرح شد). کشور فنلاند هماکنون در حال آزمایش این طرح بر روی اقشاری خاص است. دولت هند نیز در حال برررسی امکان جایگزینی خدمات دولت رفاه با درآمد پایه است و حزب کارگر انگلستان به رهبری کوربین اعلام کرده در حال بررسی سیاستهای رادیکال مرتبط با درآمد پایه همگانی است. درآمد پایه، یک کمکهزینه بدون قید و شرط است که هر ماه از بودجه دولت به حساب تمامی شهروندان ریخته میشود. این کمکهزینه به منظور پوشش هزینههای حداقلی اجتماعی و فرهنگی شهروندان است.
بیشتر بحثها پیرامون درآمد پایه، حول دو مجموعه از مسائل میگردند. اول، پیامدهای هنجاری درآمد پایه برای مفاهیم مربوط به عدالت و دوم، مشکلات عملی بر راه پایداری درآمد پایه با توجه به گسترهای از ملاحظات اقتصادی، شامل مواردی از قبیل تاثیرات آن بر نرخهای مالیات، انگیزهها، بازارهای کار و غیره. روشن است که اینها مسائلی مهم هستند ولی من میخواهم پرسشی متفاوت را ارزیابی کنم؛ یک درآمد پایه ضمانت شده، به چه شیوههایی میتواند بخشی از یک چالش گسترده سوسیالیستی علیه سرمایهداری باشد؟
این سوال ممکن است به نظر برخی، پرسشی نامربوط و حتی احمقانه به نظر برسد، زیرا خود ایده سوسیالیسم در سالهای اخیر جاذبه فکری و سیاسی خود را از دست داده است. این ایده که آلترناتیو سیستماتیک قابل اجرایی برای سرمایهداری وجود دارد، چه به لحاظ یک طرح قابل اجرا برای نهادهای اقتصادی آلترناتیو و چه به لحاظ یک هدف سیاسی قابل دسترس برای بسیاری از کسانی که هنوز همان انتقادات سنتی سوسیالیستی را از سرمایهداری دارند، غیرمحتمل به نظر میرسد.
من حس میکنم که حتی در فقدان یک مدل روشن و با طراحی دقیق از نهادهای سوسیالیستی باز هم صحبت در مورد چالشی سوسیالیستی علیه سرمایهداری کاری بااهمیت است. کاری که از دست ما برمیآید، طراحی مجموعهای از اصول سوسیالیستی ضدسرمایهداری و استفاده از آنها برای هدایت جنبشها به سوی مسیری سوسیالیستی و متفاوت از مسیر سرمایهداری است، حتی اگر درک روشنی از مقصدمان نداشته باشیم. این امر مثل رفتن به مسافرت با قطبنمایی است که جهت حرکت را به ما میگوید ولی نقشه راهی نداریم که تمام مسیر را از نقطه عزیمت تا مقصد نهایی به ما بنمایاند. البته این کار خطراتی هم دارد. ممکن است با پرتگاههایی مواجه شویم که نمیتوانیم از آنها عبور کنیم، ممکن است با موانعی مواجه شویم که مجبورمان کنند در جهتی حرکت کنیم که برنامهاش را نداشتهایم. اما ممکن است اینطور باشد که اگر بخواهیم جهان اجتماعی که در حال حاضر در آن زندگی میکنیم را ترک کنیم، ابزاری بهتر از اصول مربوط به جهتیابی نداریم و نمیتوانیم مقصدهایی از پیش معلوم را برگزینیم.
تفکر به این شیوه در مورد سوسیالیسم، دوگانه سادهانگارانه سوسیالیسم در تقابل با سرمایهداری را رد میکند. تلویحا میتوان گفت که (اگر از یک اصطلاح دست راستی قدیمی بهره گیریم) جوامع به این لحاظ که چقدر «سوسیالیستی هستند» با هم تفاوت دارند و اینکه با توجه به ارزشها و آرمانهای رهاییبخش سوسیالیستی، بهتر است در یک جامعه سرمایهداری با عناصر قدرتمند سوسیالیستی باشیم تا در یک جامعه سرمایهداری بدون این عناصر. پرسشهایی که بیپاسخ باقی میماند اینها هستند که این اصول چقدر میتوانند اصلاح شوند، محدوده امکاناتی که توسط سرمایهداری به ما تحمیل میشوند چقدر تنگ هستند و اینکه آیا گسست از نهادهای سرمایهداری برای پیشرفت بیشتر ضروری خواهد بود یا خیر. من نمیدانم که آیا توالی بلندمدت حرکتهای سوسیالیستی در فضاهای نهادی
[bs-quote quote=”اقتصاد اجتماعی تولید که معطوف به نیازها است، از طریق بازارها یا بوروکراسیهای دولتی سازمان نمییابد بلکه از طریق خودسازماندهی فعالان جمعی در جامعه سازمان مییابد.
این امر با آنچه که در برخی مباحثات با عنوان «اقتصاد اجتماعی» ا زآن نام برده میشود، مطابقت دارد” style=”default” align=”right”][/bs-quote]
مجاز در سرمایهداری در مجموع میتوانند به تحول اساسی خود سرمایهداری منجر شوند یا آیا در نهایت چنین فرایندی به محدودیتهایی منجر خواهد شد که عبور از آنها غیرممکن باشد. من نمیدانم چطور میتوان به چنین پرسشهایی پاسخ داد و شک دارم که حتی پاسخ به آنها ممکن باشد. اما در غیاب یک پاسخ قانعکننده، بهترین کاری که میتوانیم کنیم این است اصولی که بدون یک مقصد مشخص به مسیری از تغییرات مترقی منتهی میشوند را ترسیم کنیم. اگر بپذیرید که این روش، راهی مناسب برای تفکر در مورد ایده چالش سوسیالیستی علیه سرمایهداری است، پرسش ما اینطور صورتبندی میشود اصولی که به ما میگویند داریم در مسیر درست حرکت میکنیم کداماند و درآمد پایه چگونه میتواند در این جنبش سهیم باشد.
سه اصل از چالش سوسیالیستی علیه سرمایهداری
اصول زیادی محتمل هستند که این قطبنمای سوسیالیستی را تبیین میکنند. من در اینجا بر سه مورد از آنها تمرکز خواهم کرد:
۱. تقویت قدرت کار در مقابل سرمایه: این امر یکی از تمهای اصلی تفکر سوسیالیستی است. سوسیالیسم یک شیوه تولید است که طبقه کارگر در آن طبقه غالب است و سرمایهداری نظامی است که در آن طبقه سرمایهدار طبقه غالب است. بنابراین در جامعه سرمایهداری، تغییرات اجتماعی که قدرت کارگر را تقویت میکنند را میتوان به عنوان حرکت در جهت سوسیالیسم تعبیر کرد، حتی اگر این امر بلافاصله غلبه اینچنینی سرمایه را تهدید نکند.
۲. کالازدایی از نیروی کار: این امر هم یک تم آشنا در بحثهای مربوط به سوسیالیسم است. یکی از نشانههای خاص سرمایهداری این است که مردمی بر وسایل تولید مالکیت ندارند، باید نیروی کار خود را در یک بازار کار به کارفرما بفروشند تا مایحتاج زندگی خود را کسب کنند. به این امر کالاییسازی کار (یا دقیقتر میتوان گفت کالاییسازی نیروی کار) میگویند زیرا به شیوهای با ظرفیت کار مردم رفتار میشود که گویی یک کالا است تا جایی که کارگران بتوانند از طریق فرایندهای تدارکات اجتماعی، نیازشان را خارج از بازار برآورده سازند، نیروی کار آنها کالازدایی میشود. بنابراین، کالاییسازی یک متغیر است و میتوان در مورد میزان کالاییسازی و کالازدایی از نیروی کار صحبت کرد. اگر سوسیالیسم را اقتصادی در نظر بگیریم که مستقیما رو به سوی ارضای نیازها داشته باشد و نه به سوی بیشینه ساختن سود، چنین کالازدایی از نیروی کار را میتوان به عنوان حرکتی به سوی سوسیالیسم دانست.
۳. تقویت قدرت جامعه مدنی برای ایجاد اولویتهایی در جهت استفاده از مازاد اجتماعی و سازماندهی به فعالیت اقتصادی: این نکته سوم نکتهای نامانوستر و احتمالا بحثبرانگیزتر است. این امر تقابلی را بین آنچه من دولتسالاری مینامم و سوسیالیسم تشکیل میدهد. هر دوی آنها فرمهایی از سازمان اقتصاد غیرسرمایهدارانه هستند. در دولتسالاری، قدرت دولتی نقشی اساسی در تخصیص مازاد اجتماعی به اولویتهای آلترناتیو هدایت فرایند تولید ایفا میکند. روشنترین مثالها از چنین حکومتی، نظامهای بوروکراتیک بهشدت تمرکزگرا با اقتصاد دستوری در مکانهایی مثل اتحاد شوروی بود. در مقابل، در سوسیالیسم، آنچه که ممکن است با تساهل «قدرت اجتماعی» نامیده شود این نقش را بازی میکند. این امر ایدهای بهشدت ناواضحتر از دولتسالاری است و در واقع بیشتر مردم از اصطلاح «سوسیالیسم» استفاده میکنند تا آنچه را توصیف کنند که من در اینجا سوسیالیسم میخوانم. ایده سوسیالیسم که از قدرت اجتماعی ریشه میگیرد، دو مفهوم مهم را دربر میگیرد. اول، این ایده که قدرت اجتماعی به شیوههای استفاده از مازاد اجتماعی شکل میدهد به این معناست که اولویتهای سرمایهگذاری در سطح کلان از طریق یک فرایند قدرتمند عمومی یعنی گفتوگوی مشارکتی دموکراتیک انجام میشود و نه از طریق اعمال قدرت اقتصاد خصوصی در بازار یا عمل بهکارگیری فرمانهای آمرانه بوروکراتیک از طریق دولت. دوم، در سطحی خردتر، روابط جمعی در جامعه مدنی به طور مستقیم با فعالیت اقتصادی برای ارضای نیازها مرتبط است. چنین تولیدی که معطوف به نیازها است، از طریق بازارها یا بوروکراسیهای دولتی سازمان نمییابد بلکه از طریق خودسازماندهی فعالان جمعی در جامعه سازمان مییابد. این امر با آنچه که در برخی مباحثات با عنوان «اقتصاد اجتماعی» از آن نام برده میشود، مطابقت دارد. این اقتصاد اجتماعی مواردی از قبیل مراقبت از سالمندان ، کودکان و خدمات بهداشت خانگی، خدمات تفریحی و مجموعه وسیعی از فعالیتهای هنری و فرهنگی را دربر میگیرد. باید تاکید شود که فراهمسازی این خدمات در اقتصاد اجتماعی، عمومی است، نه خصوصی. در اینجا مساله جابهجایی خدمات مراقبت از سالمندان و کودکان از بازار یا تدارک دولتی به فراهمسازی این موارد توسط خانواده نیست، بلکه اقتصاد اجتماعی حول محور تدارک عمومی چنین خدماتی توسط اجتماع ساخته شده و نه دولت یا بازار. بنابراین، سوسیالیسم، گفتوگوی دموکراتیک بر سر اختصاص سرمایههای عظیم را با سازماندهی جمعی داوطلبانه که به شکلی خودانگیخته سازمان یافته است با فعالیت اقتصادی پیوند میدهد. همانند دو اصل دیگر، قدرت نیروی اجتماعی بر اقتصاد نیز یک متغیر است و بنابراین هنگامی که چنین قدرتی افزایش مییابد، ما میتوانیم از حرکت در یک مسیر سوسیالیستی صحبت کنیم.
درآمد پایه و سوسیالیسم
اگر ما این سه اصل (تقویت قدرت کار نسبت به سرمایه، کالازدایی از نیروی کار و تقویت نیروی اجتماعی بر فعالیت اقتصادی) را به عنوان معیاری برای حرکت از سرمایهداری به سوی سوسیالیسم بپذیریم، پرسش بعدی این است که طرحهای پیشنهادی مختلف برای اصلاحات نهادی درون سرمایهداری چگونه ممکن است که بر یک یا چند اصل از این اصول تاثیری داشته باشد. به عنوان مثال، آنطور که ویلیام گریدر۱ استدلال میکند، اصلاحات مربوط به صندوقهای بازنشستگی که به اتحادیهها این پتانسیل را داد تا بر قدرت جمعی کنترل داشته باشند، میتواند به عنوان تاثیرگذاری بر معیار سوم ملاحظه شود. در مورد درآمد پایه چه میتوان گفت؟ من استدلال خواهم کرد درآمد
[bs-quote quote=”در آمریکا هم دورههای جدیدی از سیاستهای برابریطلبانه ترقیخواه خواهد آمد و زمانی که چنین دورههایی برسند، درآمد پایه باید در بالای لیست کاری باشد” style=”default” align=”left”][/bs-quote]
پایه را میتوان به عنوان یک اصلاح سوسیالیستی در راستای هر سه این معیارها بررسی کرد. البته سهم درآمد پایه در یک پروژه سوسیالیستی تا حدود زیادی به سطح درآمد پایه بستگی دارد. برای مقاصد فعلی، دو فرض را مطرح خواهم ساخت. اول، اینکه یک درآمد پایه بدون قید و شرط در سطحی است که شخص را قادر خواهد ساخت تا زندگی شرافتمندانهای داشته باشد و هیچ سطحی از تکلف در آن وجود نخواهد داشت. به این معنا که سطح این کمکهزینه به اندازهای بالا باشد که خروج از بازار کار سرمایهداری یک گزینه معنادار خواهد بود. دوم، من فرض خواهم کرد یک کمکهزینه در این سطح، چه برای کارگران و چه برای سرمایهگذاران باعث ایجاد مشکلات مربوط به انگیزه نخواهد شد. چنین مشکلاتی باعث ناپایداری این کمکهزینه در طول زمان خواهد شد. پس بنابراین فرضیات، درآمد پایه میتواند در هر یک از این اصول پروژه سوسیالیستی سهیم باشد.
۱. درآمد پایه و توازن قدرت طبقاتی: یک درآمد پایه سخاوتمندانه به سه دلیل در بلندمدت دارای پتانسیل مشارکت در تقویت قدرت کار در برابر سرمایه است. اول، زمانی که بازارهای کار در اقتصاد سرمایهداری کسادتر میشوند، موقعیت چانهزنی هر کارگر افزایش خواهد یافت. دوم، به طور کلی میتوان گفت زمانی که بازارها کساد است، کارگران به طور جمعی به لحاظ چانهزنی در موقعیت بهتری قرار دارند و سوم، درآمد پایه نوعی سرمایه بدون قید و شرط و پایدار برای اعتصاب است که میتواند در تقویت جنبش کارگری سهیم باشد. بنابراین، حتی اگر درآمد پایه با قوانین مطلوبتر حاکم بر فرایند سازماندهی اتحادیهها همراه نباشد، میتواند به این شکل ظرفیت کارگران را برای مبارزه برای اتحادیه افزایش دهد. هواداران اتحادیهها در برخی مکانها و در زمانهای مختلف به دلایل متعددی علیه درآمد پایه سخن گفتهاند. گاهی اوقات، اعضای اتحادیههای کارگری در همان زمینههایی به درآمد پایه اعتراض میکنند که نسبت به رفاه اجتماعی خصومت میورزند، این کار وسیلهای است که مردم سختکوش را مجبور میکند تا از مردم تنبل حمایت کنند. اما استدلال دیگری نیز وجود دارد که ارتباط مستقیمتری به قدرت اتحادیه دارد؛ این ترس وجود دارد که با وجود یک درآمد پایه، کارگران دیگر به اتحادیه نیازی نداشته باشند. اگر تنها عملکرد اتحادیهها، تضمین حداقلی از استانداردهای زندگی باشد، این ملاحظه یک دغدغه واقعگرایانه خواهد بود. اما تا زمانی که اتحادیهها با سازماندهی فرایند کار، شرایط کار، رفتار عادلانه در مشاجرهها و غیره نیز درگیر هستند، درآمد پایه به هیچوجه عملکرد اتحادیهها را تهدید نخواهد کرد. در هر صورت، ظرفیت بیشتر برای مبارزه که توسط درآمد پایه فراهم میشود، به نظر میرسد تاثیری بزرگتر از هر گونه کاهش حاشیهای در عملکردهای مربوط به سازماندهی جمعی باشد.
۲. کالازدایی از کار: مشخصترین تاثیر درآمد پایه، کالازدایی از بخشی از کار است. این امر، جنبهای از درآمد پایه است که بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. این امر در بانگ «آزادی حقیقی برای همه» فیلیپ فن پاریس۲ تجسم یافته است. اگر یک درآمد پایه پایدار سطح قابل قبولی از مخارج فرهنگی را مهیا کند، به این معنا خواهد بود که به نیازهای اساسی مردم رسیدگی شده است بدون اینکه اجباری به وارد شدن به بازار کار داشته باشند.
۳. افزایش پتانسیل اقتصاد اجتماعی: در نگاه اول به نظر نمیرسد که درآمد پایه ارتباط زیادی با اصول سوسیالیستی بهبود قدرت اجتماعی بر فعالیت اقتصادی داشته باشد؛ چراکه درآمد پایه واریز وجهی به فرد است و هیچ محدودیتی بر نوع استفاده از این کمکهزینه وجود ندارد. در چنین چارچوبی، درآمد پایه یک اصلاح کاملا فردی به نظر میرسد.
من فکر میکنم که چنین درکی از پیامدهای درآمد پایه بسیار سطحی است. ما پیش از این یک راه که ممکن است درآمد پایه نتایجی جمعی داشته باشد و توازن قدرت بین کار و سرمایه را بهبود بخشد، مشاهده کردهایم. علاوه بر این، من استدلال میکنم درآمد پایه پتانسیل ایجاد شرایطی برای یک اقتصاد اجتماعی عمیق و گسترده را دارد. این اقتصاد اجتماعی، شیوهای آلترناتیو برای سازماندهی فعالیت اقتصادی است که هم از تدارک بازار سرمایهداری و هم از تدارک دولتی متمایز است. ویژگی خاص اقتصاد اجتماعی این است که تولید مستقیما توسط اجتماعات مردمی سازمان داده میشود تا به نیازهای آنان پاسخگو باشد و در معرض اصول بیشینهسازی سود یا منطق تکنوکراتهای دولتی نیست. بخش زیادی از چنین فعالیتهایی شامل تدارک انواع مختلفی از خدمات است که بسیاری از آنها کاربر هستند. یکی از مشکلات عمده پیش روی فعالان جمعی در اقتصاد اجتماعی، ایجاد معیارهای مناسب زندگی برای ارائهدهندگان این خدمات است. البته این مساله، مشکلی مزمن در این زمینه است اما تلاشهای سازماندهی موثر خدمات مربوط به اقتصاد اجتماعی برای انواع مختلفی از خدمات مراقبتی را تحت تاثیر قرار میدهد. درآمد پایه به طور اساسی این مشکل را حل میکند. درآمد پایه را میتوان به طور بالقوه به عنوان انتقال بخش عظیمی از مازاد اجتماعی از بخش بازار سرمایه به اقتصاد اجتماعی، از انباشت سرمایه به آنچه که میتوان انباشت اجتماعی نامید (یعنی انباشت ظرفیت جامعه برای سازماندهی خودجوش فعالیتهای اقتصادی معطوف به نیازها) مورد ملاحظه قرار داد. البته درآمد پایه به خودی خود تنها در حل یکی از مشکلات پیش روی یک اقتصاد اجتماعی توانمند سهیم
[bs-quote quote=”مسئله اینست میزان مطلق حداقل مزد به تنهایی ملاک مناسبی برای مقایسه نیست. در واقع، آنچه که اهمیت دارد، میزان قدرت حرید حداقل مزد ماهانه در کشورهاست.” style=”default” align=”left”][/bs-quote]
است و آن شکستن پیوند بین یک سطح زندگی اولیه و مشارکت در بازار کار سرمایهداری است. درآمد پایه، کمکهای مالی برای زیرساخت و مشارکت غیرکارگری برای اقتصاد اجتماعی را فراهم نمیسازد. بدین ترتیب، غنی ساختن تولید اقتصاد اجتماعی توسط درآمد پایه احتمالا به خدمات کاربر محدود خواهد بود. اما این امر هم صدق میکند که درآمد پایه، کمکهزینهای برای فعالیت سیاسی، جهت سازماندهی انجمنها و برای جنبشهای اجتماعی فراهم میسازد زیرا اینها هم بیش از هر چیز به انرژی و زمان گذاشتن مردم وابسته هستند و این امر به نوبه خود میتواند چشمانداز مجموعهای از اصلاحات را تقویت کند که در نهایت باعث وسعت بخشیدن به فضا برای جنبش در جهت سوسیالیسم شود.
نتیجه گیری
تمام اینها ممکن است همانند خیالپردازی باشد. سوسیالیسم به هر معنایی از کلمه از برنامه سیاسی آمریکای امروز بسیار دور به نظر میرسد و البته اگر حرف من صحیح باشد که یک درآمد پایه سخاوتمندانه با کالازدایی از کار، تقویت کارگران و وسعت بخشیدن به اقتصاد اجتماعی غیربازاری به طور معناداری در تجدیدحیات چالشی از منظر سوسیالیستی به سرمایهداری سهیم خواهد بود، این امر به طور تلویحی به این معنا خواهد بود که درآمد پایه بیش از آنچه که در ذهن ما بود، خارج از دستور کار است، اما ما برای همیشه هم زیر سایه سرمایهداری جناح راست زندگی نخواهیم کرد. حتی در آمریکا هم دورههای جدیدی از سیاستهای برابریطلبانه ترقیخواه خواهد آمد و زمانی که چنین دورههایی برسند، درآمد پایه باید در بالای لیست کاری باشد، نه صرفا به خاطر شیوههایی که درآمد پایه به طور مستقیم، به مجموعهای از مسائل اساسی مربوط به عدالت اجتماعی رسیدگی میکند بلکه به دلیل شیوههایی که این برنامه میتواند در تحول گستردهتر خود نظام سرمایهداری سهیم باشد.