“ما”، آن لغت تنها ( در نقد “مردمِ” زبانِ سیاست‌مداران )

آرزو رضایی مُجاز

1 2

“سیاست و سرنوشت” عنوان کتابی از “اندرو گمبل” به فارسیِ خشایار دیهیمی‌ست که بی‌راه نیست اگر نام آن را سرفصل سال‌های سرگردانی‌ِ “ما” در میدان زبان سیاستمداران‌مان بگذاریم؛ گفتمانی رسمی که هویت تاریخیِ “ما” را رفته‌رفته به کلمه‌ی “مردم ما” تقلیل داد و به‌نوعی بر “قلمرو عمومی” نیز نقطه‌ی پایان گذاشت تا دلبستگی‌های مدنی، عاملیّت و مشارکت اجتماعی و منافع عمومی جز در بزنگاه‌های سیاسی و رخداد بازی‌های قدرت، تجلّی دیگری نداشته باشد. شواهد تبر سیاست بر کمر این قلمرو نیز کم نیست؛ از کمرشکنیِ احزاب و گردهمایی‌های عمومی و تهدید شادی به‌مثابه‌ی امر اجتماعی تا سیاست‌های رسانه‌ی ملی در ایجاد سطح نازلی از اطلاع رسانی به‌جای آگاهی؛ از تضعیف صدای منتقد در مطبوعات و حتّی فضای مجازی تا تحدید صحنه‌ی نقش‌آفرینیِ “خصوصی” و تقلیل آن به‌نوعی شراکت در فضای “خصولتی” و…

“مردمی” که سیاستمداران از آن سخن می‌گویند و “مایی” که پشتوانه‌ی آنها و درواقع مدافعان وضع موجود است، از تجویزی‌بودن گفتمانی می‌آید که در طی سال‌ها، رفتار شایسته‌ی ملّت را در تمکین و مدارا با “انتخاب‌های مدار قدرت” معرفی کرده تا رفته‌رفته “ما”یی را بسازد که به نمایندگی‌اش بگوید: “خودمان انتخاب کردیم که جور دیگری زندگی کنیم”(نقل محمدجواد ظریف در گفتگو با رضا رشیدپور). اما چطور این سناریو پیش رفت و مردمِ برساختیِ دستگاه قدرت، شکل و شمایل گرفت؛ مردمی که همیشه در صحنه حاضرند حتّی اگر غایبان میدان‌های عمومی در بدنه‌ی جامعه باشند؟! این فرآیند برساختی، حول ثقل قیم‌مآبی در سیستم مدیریتی ایران می‌گردد که درواقع سازوکاری‌ست که اعتیاد -نه اعتبارش را- از “اسطوره” می‌گیرد؛ اسطوره‌ای که در زمان‌های بحرانی و موقعیّت‌های غیرعادی، رخ نشان می‌دهد.

ارنست کاسیرر می‌گوید اسطوره زمانی به جامعه رخنه می‌کند که “احساسی شدید، نیازی مبرم یا خطری عظیم وجود داشته باشد”؛ موقعیت‌سازی‌ای که در گفتمان دشمن‌ترسِ رسمیِ ما مشهود است. گفتمان رسمی از وضعیت خطرناکی در چند دهه سخن گفته تا همواره بستر کار کشیدن از اسطوره را مهیّا نگه داشته باشد. در سخنرانی‌های همه‌ی این سال‌ها که دشمن خاوری و باختری را همیشه در کمین، دانسته و ترسیدن را پیش‌درآمد ادامه‌ی زیست‌جمعی و فردیِ این “ما” عنوان کرده است.
به گفته‌ی کاسیرر، چنین وضعی هنگامی پیش می‌آید که: “نیروهای پیوند دهنده‌ی حیات اجتماعی به هر دلیلی توان خویش را از دست داده باشند.” که شکل‌گیری “جامعه‌ی کوتاه‌مدت” و “ذره‌ای‌شدن انسان ایرانی” که از بحث‌های دامنه‌دار جامعه‌شناسی در این اواخر است را می‌توان به‌عنوان شاهد ضعف این نیروها آورد.

کاسیرر، ضمن بحث درباب “اسطوره‌ی دولت”، فراخواندن یک رهبر را، آرزوی جمعی برای تجدید نظم اجتماعی می‌داند که: “وقتی تصور می‌شود شیرازه‌ی جامعه در حال از هم گسیختن است‌”، شکل می‌گیرد.
زبان سیاست‌مداران بر این آرزوی جمعی چنگ می‌اندازد و “ما”یی را می‌سازد که بی‌نیاز از نیروهای عقلانی، اخلاقی و هنری، معطوف به تدبیر یک “کانون” و امیدوار به یک “رأس” است؛ عملی که اسطوره‌ای‌ست.
به‌زعم کاسیرر: “اسطوره نیرویی را تصویر می‌کند که از نیروهائی که بشر را تهدید می‌نمایند، قوی‌تر است و بنابراین می‌تواند انسان را در پناه خود گیرد و او را محافظت کند.” اما این “ما”ی برساختی، این “ما”ی بی‌نظرِ مطیع، این جمعِ منسجم ایرانی چگونه ساخته شده است؟

به تأیید “جان مایکل کرویز”، کاسیرر در سال 1935 پس از سخنرانی خود به مناسبت ورود به دانشگاه یوته‌بورگ، از حق سلب‌ناشدنی بشر از داشتن “شخصیت” گفت و این حق را: “مستلزم داشتن مسؤولیت فردی و وظایف شخصی” دانست. الزامی که وی از غیاب‌اش، بعدها ضمن اسطوره‌ی دولت می‌گوید که چگونه حیات سیاست از اسطوره‌های سیاسی مدرن برای تولید “ما”ی مفعول کار می‌کشد: “آنها با درخواست انجام برخی اعمال یا نهی بعضی رفتارها کار را شروع نمی‌نمایند. آنها می‌خواهند مردمان را دگرگون کنند تا بتوانند آنان را زیر فرمان برانند و تحت کنترل خود داشته باشند. اسطوره‌های سیاسی همچون ماری عمل می‌کنند که قربانی خود را پیش از حمله فلج می‌کند. مردمان، قربانی اسطوره‌های سیاسی می‌شوند بی‌آنکه در برابر آنها مقاومتی جدّی نشان دهند. آنان پیش از آنکه دریابند واقعاً چه اتفاقی افتاده است مغلوب و منقاد شده‌اند.”(اسطوره‌ی دولت، ص۴۰۹-۴۱۰) ایمان به حکمت و دانایی کسانی که قدرت غیب‌گویی دارند، در عوض حاکمیت قانون، ویژگی جوامع ابتداییِ اسطوره‌ای‌ست. در این جوامع، بحث آزاد جای برجسته‌ای در حیات اجتماعی ندارد، بنابراین سرکوب بحث آزاد در نظامی که به این مدل سیاسی اقتدا کرده، امری عادی‌ست و آمادگی مردم برای اطاعت از فرمان‌ها، بستر این یکدست‌سازی را مهیّا می‌کند. این “ما”ی زبان سیاست، هم مولود مرگ صداهای متفاوت است و هم مُولّد یک صدای همسازگر؛ هم تولیدکننده‌ی یک الگوی مردمیِ منفعل برای بدنه‌ی اجتماعی‌ست و هم نیروی حیاتی و مقوّم‌اش را از جامعه‌ای می‌گیرد که در غیاب امکان‌های گفت‌وگو (از فقدان سنت فکریِ این امر تا ناامنیِ عرصه‌ی اندیشه‌ورزی) ترجیح‌اش بر خاموشی‌ست؛ سکوتی که هرچند از سر رضایت نیست اما چون کم‌هزینه است، لب‌دوزی می‌کند!

اسطوره‌ی در کارِ وضعِ موجود -که اندیشه‌ی مستقل را به زیان بقای سیستم دانسته و منع می‌کند- را می‌توان از “فلسفه‌ی صورت‌های سمبولیک” فهم کرد. کاسیرر در این کتاب، از تکنیک‌هایی بحث می‌کند که بدین‌شرح در خدمت هدفی واحد تنظیم می‌شوند و خود، تنظیم‌کننده‌اند:
۱- دستکاری زبان به‌گونه‌ای که مانع تفاهم و ارتباط شود یا لااقل ارتباط را محدود کند.
۲- مناسکی کردن اعمال تا مرز میان زندگی خصوصی و عمومی از میان برود.
۳- از میان بردن تمام ارزش‌های ایده‌آل و نشاندن تصاویر ملموس نیک و بد به جایشان تا در مورد همه‌ی تصمیم‌گیری‌ها، پیش‌داوری وجود داشته باشد.
۴- تفسیر مجدد زمان و تاریخ به‌منزله‌ی “سرنوشت” که توجیه غایی تسلیم‌شدن شخص در برابر دولت توتالیتر باشد.

سخنان سرکوب‌شده و در عین‌حال کوبنده‌ی رئیس‌جمهور در صحن مجلس با تأکید مکرر بر یکسان‌بودن صدای حاکمیت-دولت-مجلس و ملت، و برجسته‌کردن مخالف‌خوانی این هم‌صدایی با ساز “کاخ سفید” (آن‌هم از جانب فردی که همواره از منطق مذاکره به‌مثابه‌ی تنها زبان منطقیِ جهانی سخن گفته)، تأکید رئیس قوه‌ی قضائیه بر تلاش جمعیِ دستگاهی در جهت کمک به دولت، لیست‌های امید (چه در مجلس و چه شوراها -چون شورای شهر کرج- که ‘وهم کلونی’ را شکل داد و پس از گرفتن کرسی، دچار شکاف‌های عمیقی شد)، پررنگ‌ شدن ترکیب‌هایی چون: وحدت ملی، گفتگوی ملی، اجماع ملی، مدیریت جهادی، اقتصاد مقاومتی و از این‌دست، حتّی گزاره‌ی آشنای مشت گره‌شده بر دهان استکبار، درواقع مدارک آن “ما”ی مجعول و زاده‌ی تکنیک زبانی اسطوره است؛ تکنیکی که با نوعی دستکاری زبانی، تولیدکننده‌ی جمعی‌ست که چندان اهمیتی ندارد آینه‌ی تمام‌نمای واقعیت اجتماعی باشد یا نباشد؛ بلکه مهم این است که استفاده‌ی مکرر و دقیق این زبان، رفته‌رفته مانع بحث بی‌طرفانه در بدنه‌ی جامعه شود. این زبان دستکاری‌شده، این زبانِ عاطفی‌ و هیجانی، پیش‌داوری‌کننده‌ و پیش‌فرض‌ساز افکار عمومی، این زبانی که محل تولید نفرت، انزجار و بدگمانی‌ست و تمامی وسایل تکنولوژیکی ارتباط جمعی را نیز داراست، بحث بی‌غرض و منتقد را نشانه گرفته تا آنچه از گلوی فرد فرد جامعه شنیده می‌شود، جز هم‌راستا با خط گفتمان رسمی نباشد.

به قول بهمن فُرسی در رمان “شبْ یک شبْ دو” -که سال ۱۳۵۳ در تهران منتشر شد- “ما را طوری بار می‌آورند که هرگز نتوانیم فعل‌های یک‌رو و خالصی برای بیان کارهایمان به‌کار ببریم. به ما ‘راضی نیستم’ و ‘راضی هستم’ یاد نمی‌دهند. به ما ‘ناراضی نیستم’ یاد می‌دهند که معنی آن ‘راضی نیستم’ است. فرار از این زبان بازاری و موذی و پلید یا جنگیدن با آن اصلاً آسان نیست ولی اگر تسلیم این زبان باشیم دیگر هیچیم. بنابراین به تو توصیه می‌کنم جغرافیایی را بخواه و آرزو کن که در آن بی‌هیچ سعی و قصد قبلی با کلمات شسته و تمیز بتوانی ‘راضی‌بودن’ و ‘راضی‌نبودن’ را بگویی و بنویسی.”

و شاید راه افتادن کمپین #انتخاب_من_نیست نخستین گام‌های مردمی باشد که بیرون زبان سیاست و زبان‌بازی سیاستمداران‌شان به دنبال صدای واقعی خودشان هستند؛ مردمی به‌ستوه‌آمده از گفتمان رسمی، که صدای آنها نامیده می‌شود، بی‌اینکه در هیچ کجا؛ چه مطبوعات اخته و رسانه‌ی میلیِ تخت، چه دانشگاه تخته و کتاب‌های از رُس‌کشیده، حتی در جستار و گفتار روشنفکران‌شان دل‌گویه‌ای داشته باشند. مردمی که حتی در سطح شهری هم، پشت گرد و خاک لیست‌ها ماندند و فقط شانه‌هایی شدند که “آنها” بالا بروند تا روی میزهای قدرت و ثروت را ببوسند. “ما”ی واقعی که در بزنگاه انتخابات، “شهروندان شریف” لقب گرفتند و بعد از تب‌وتاب رأی، شهرنشینان سرگردان شورا و شهرداری شدند تا تماشاچیِ سهم‌خواهی آنها که بیرون لیست ماندند و سهم‌خواهیِ بیشتر آنها که درون لیست جاخوش کردند، باشند. شاید اگر این صدای مخالف‌خوان، واجد منطقی شده و زیر موج احساسی‌مَجازی خفه نشود، خاموشی تاریخی “ما” جان بگیرد و “حق” و “انتخاب” سرانجام، جای خود را در ادبیات سیاسی‌مان “مطالبه” کند.

خروج از نسخه موبایل