روستایی بود که فقط یک چاه آب داشت، سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر قابل استفاده نبود. روستاییان پیش پیر ده رفتند تا بپرسند که چه باید بکنند؟
پیرمرد با تجربه به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو ماند. دوباره پیش او برگشتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم فایدهای نداشت. روستاییان بنابر گفته او برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
پیرمرد پرسید: چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را بیرون آوردید؟ روستاییان گفتند: نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!
تحلیل و تجویز راهبردی:
لاشه سگ حکایت اوضاع ماست. خیلی از مسایل حل نمیشوند. بلکه از دولتی به دولت دیگر و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. هر چقدر هم آب میکشیم باز هم چاهمان بوی متعفن سگ مرده میدهد. یک مورد را با هم مرور کنیم:
مردم یک مساله مشخص دارند. بخشی از پولشان را پسانداز میکنند با انگیزههای مختلف. یکی میخواهد در آینده خانه بخرد و دیگری جهیزیه دخترش را تامین کند و یکی نیز نقشه دارد کسب و کاری برای خودش راه بیاندازد. مردم میخواهند این پولی که پس انداز میکنند، ارزشش حفظ شود و هم اینکه به صورت معقولی افزایش پیدا کند (پنج سال بعد قدرت خرید بیشتری داشته باشند). این خواسته مردم، کاملا معقول و منطقی است. اما مشکل آنجاست که برای این خواسته مشروع و منطقی جواب مناسبی فراهم نشده.
آیا میتوانم به شیوهای اطمینانبخش، در ایران ماهانه یک متر زمین بخرم؟ نه!
آیا میتوانم در سهام صد شرکت استارت آپی که ستارگان موفق سالهای آینده هستند سرمایهگذاری کنم؟ نه!
آیا اگر تشخیص دهم یک صنعت خاص رشد خوبی خواهد داشت میتوانم به راحتی روی آن سرمایهگذاری کنم؟ نه!
آیا گزینههای آسانی برای آنکه ریسک خودم را در برابر تغییرات نرخ ارز پوشش دهم وجود دارد؟ نه!
آیا میتوانم به جای آنکه در یک صندوق بازنشستگی سرمایهگذاری کنم، در شش صندوق، آتیهام را تامین کنم؟ نه!
در صورتی که در کشورهایی که بازارهای مالی پیشرفته دارند شما میتوانید ماهانه معادل یک متر زمین بخرید! فقط با مراجعه به یک نهاد مالی و یک بار سرمایهگذاری، همزمان سهام دار صد شرکت استارت آپی شوید. اگر با چین تجارت میکنید، میتوانید از ابزارهای مالی استفاده کنید که ریسک شما را در برابر تغییرات نرخ یوان پوشش دهد.
فرض کنید که فکر میکنم دلار گران میشود. سه راه دارم: یکی اینکه بروم بازار، دلار بخرم و آنرا بگذارم زیر بالش. دوم اینکه دلار بخرم، آن را در حساب ارزی بانکی بگذارم و سوم اینکه سهام شرکتهای با درآمد ارزی بخرم. این سه گزینه تاثیر کاملا متفاوتی بر اقتصاد میگذارند. مقایسه کنید دلاری که زیربالشهای ماست و دلاری که در بانکها میتواند تجمیع شود و تسهیلات ارزی ارایه کند. اما گزینه دوم و سوم در ایران به خوبی کار نمیکند. چرا؟ به این خاطر که مردم به دلیل تجربیات تلخ، در مورد سپردههای ارزی به بانک ها سخت اعتماد میکنند و گزینه سوم نیز محدودیتهایی دارد. بازار سرمایه (بازار خرید و فروش سهام و سایر اوراق بهادار) خوب رشد کرده، اما بعضاً به خاطر ترس و تنگ نظری و مخالفتهای جاهلانه، نه تنوع گزینههایش به میزان مطلوب است و نه آنچنان عمقی دارد که بتواند میزبان حجم نقدینگی ۱۷۰۰ هزار میلیارد تومانی باشد.
مشکل اینجاست که ما گزینههای متنوع و مطلوب سرمایهگذاری پیش روی مردم نگذاشتهایم. لذا مردم مجبورند در صف و در حال هجوم باشند: گاهی برای خرید سیم کارت! گاهی خودرو، زمانی طلا و سکه، گاهی ارز و گاهی هم هجوم برای پس گرفتن پولشان از موسسات مالی اعتباری بیاعتبار! و نباید مردم را ملامت کرد. باید کسانی را ملامت کرد که کار را به اینجا کشاندند.
دقت کنید که منظورم این نیست که فقط نبود گزینههای متنوع و مطلوب سرمایهگذاری، تنها لاشه سگ است. افزایش کنترل نشده نقدینگی، بیاعتقادی به بخش خصوصی، نگاه قیممابانه به مردم، تخصیص بودجه بسیار ناکارآمد دولتی، عدم تعامل پذیری جهانی و وابستگی دولت به درآمدهای نفتی … لاشه سگهایی هستند که تا از چاه بیرون کشیده نشوند، همچنان بوی تعفن ما را آزار خواهد داد.
به گواه تاریخ و شهادت خارجیان، ایرانیان تجارت را خوب میفهمند و خرید و فروش در ذاتشان است. اگر بازار خوبی فراهم شود و گزینههای سرمایهگذاری متنوع و متعدد فراهم شود شک ندارم که پول و پسانداز مردم گزینههای خود را پیدا خواهد کرد و چرخهای تولید بهتر خواهد چرخید.