فرانقد؛ نقدی بر یک نقد: از جامعه شناسی تفسیری چقدر می دانیم؟

بی‌تا مدنی

635797442106163272 lg

به تازگی جناب علی طایفی در مرور گفتگوی دکتر ح.ا. تنهایی درباره گفتمان مطالبه گری هم پارادایم تفسیری و هم تحلیل دکتر تنهایی را بیراهه‌ای از مسائل اجتماعی ایران می داند. به نظر می رسد منتقد محترم بیش و پیش از هر چیز در فهم صحیح پارادایم تفسیری دچار سوء تعبیراتی است که به موازات شیوه غیر فنی نقادی او (که قصد پرداختن به آن در این مجال نیست)، مواردی را به پارادایم تفسیری (مشخصا دستگاه نظری هربرت بلومر) و به تبع آن تحلیل تنهایی نسبت می دهد که مخدوش و ناوارد است. در سطور پیش رو  به برخی از این موارد اشاره و پاسخ داده می شود:

۱-وفق قضایای سه گانه کنش بلومر(قضیه اعیان، قضیه کنش متقابل اجتماعی، و قضیه تفسیر) کنش مدنی الزاما کنشی متقابل و نمادی است. این دو بر خلاف نظر منتقد محترم نه تنها تنافری با هم ندارند بلکه به نوعی هم فراخوانی مفهومی و عملی دارند. قضیه سوم یا قضیه تفسیر در دیالکتیک خود با خود و من اندامی با من اجتماعی است که شرح و بسط یافته است. به دیگر سخن کنشگر اجتماعی انتخاب می کند، کنترل می کند، به تعلیق در می آورد، از نو بنیاد می نهد تا به مطالبات خود دست یابد. در پارادایم تفسیری قرار نیست طیفهای گوناگون مطالبه گر به تماشای زورمداری ساخت سیاسی، اقتصادی، یا حقوقی سرسخت بنشینند پشت به زیر فشار سلطه آنها خم کنند . پس، از خلال کنشهای متقابل اجتماعی معانی مشترک فهم پذیر و ارتباط پذیر شده و درهم بافتگی آنها مبنای عمل اجتماعی قرار می گیرد. مطالبات صنفی کارگران، زیان دیدگان مؤسسات مالی و اعتباری، زنان، معلمین و سایر مواردی که دکتر تنهایی بدانها اشاره کرده، از این سنخ است. اساسا میدان مطالعاتی جامعه شناسی تفسیری سازمان کنش پیوسته ای است که حاصل در هم تنیدگی کنشهای متقابل نمادی مطالبه گران اجتماعی است. این در هم بافتگی،  بنا بر همان فهم مشترک از اعیان اجتماعی(در اینجا مطالبات مدنی) در خود جمعی مردم  در اینجا خود صنفی، خود جنسیتی، و یا برآیندی از آنها (در قالب خود ملی) متبلور می شود.

۲-دسته بندی مطالبات شهروندی به گونه هایی که در تحلیل دکتر تنهایی آمده صرفا یک دسته بندی انتزاعی نیست و او در یک رویکرد نظری محض درنمانده بلکه برای هر یک از آنها مابه ازای عملی تحقق را متصور شده که تا پایان گفتگو پیشنهادهایی را نیز ارائه می دهد.

۳- نکته دیگر آنکه بر خلاف برداشت منتقد محترم این مطالبات ماهیتی صرفا قشری ندارند و دکتر تنهایی نیز جایی در گفتگوی خود چنین تأکیدی نداشته است. چه بسا همان گونه که جناب طایفی نیز به درستی اشاره می دارد، مطالبات یکی از طیفها با مطالبات طیفی دیگر هم پوشانی و در هم آمیختگی داشته باشند. مثلا تحقق مطالبات جنسیتی زنان شاغل به ویژه در خطوطی از مسیر کنش که شخصی، سیاسی تلقی شده  می تواند در پیچ و خم دهلیزهای لابی گری و چانه زنی جمعی پی گرفته شود و سیاست ورزانی که برای تسهیل معیشت صنوف و اتحادیه های کارگری می کوشند بتوانند رهاوردی مفید به حال زنان شاغل نیز داشته باشند. بدین ترتیب یک هم افزایی نیز در این جاها امکان پذیر می شود.

۴-ساخت سیاسی یا اجتماعی که طایفی در انتهای کوچه آن بن بست می بیند، در دستگاه نظری هربرت بلومر یک ویژگی مهم دارد و آن فشارآوری یا سرسختی[۱] آنست. در این معنا بلومر می پذیردکه فشار ساخت اجتماعی در برابر خواسته های کنشگران اجتماعی قدرت زیادی دارد و غلبه بر آن کار دشواری است اما هرگز و هرگز نمی پذیرد که کنشگران اجتماعی شرطی شرایطی شوند که فشار ساخت لجوج برایشان ایجاد کرده است. بدین ترتیب از نگاه بلومر و نیز شاگردش تنهایی انتهای این کوچه گریزگاه چاره اندیشی است برای برون رفت از هر گونه بن بستی. این به معنای رأی موافق و مخالف دادن به دوام و بقای نظام های سیاسی حاکم نیست. هم چنانکه جامعه شناس الزاما ایده ئولوگ سیاسی نمی باشد.

۵-به نظر می رسد زاویه دید عواملگرا، یا کم خوانی بنیانهای معرفت شناختی و روش شناختی جامعه شناسی تفسیری، و یا ترکیبی از هر دو مانع از شناخت کامل و جامع منتقد محترم از پارادایم تفسیری شده، که اگر چنین نبود ذهنیت او نیز در دوگانه ساخت و کنش یا خرد و کلان معلق نمی ماند. در پارادایم تفسیری ساخت یا چارچوب نه علت العلل کنش است و نه آنکه کنش تحت تعین ساخت است. کنش عین ساخت است و در واقع هر برسازی کنشی که صورت می گیرد، خود به پدیدآوری ساختی نو می انجامد. در دستگاه نظری بلومر مفهوم “احتساب عملگرایانه” برای تحلیل موقعیت مسئولانه و آگاهانه کنشمندان کاربرد دارد. در پارادایم تفسیرگرایی آمریکایی عواملگرایی و بنیانهای معرفت شناختی جبرگرایانه محلی از اعراب ندارند. هر آنچه در چنته تبار شناسی هستی شناسی جامعه شناسی تفسیری  و گونه آمریکایی آن هست با  اگزیستانسیالیسم، پروسسوالیسم، پرگمتیسم  و دیالکتیسیسم مرتبط می شود، نه با دیترمینیسم و نه با  فیتالیسم. بدین ترتیب سکوت و خاموشی، عدم مشارکت سیاسی، مخالف/ موافقت نکردن، علی رغم ظاهر منفعلانه ای که دارند بر مبنای آگاهی، احتساب عملگرایانه و انتخاب رخ داده و کنشهایی معنادار، ارتباط پذیر، نمادین، متقابل و البته مدنی محسوب می شوند.

۶- دیگر خطای معرفت شناختی منتقد محترم خرد انگاری و فروکاستن تحلیلهای جامعه شناسی تفسیری به تحلیلهایی روانشناختی است. این در حالی است که بلومر در تحلیل دیالکتیکی قدرت در جامعه صنعتی یکی از موثق ترین نظریه پردازی های کلان جامعه شناختی را ارائه می دهد. نظریه سلطه و حلقه های قدرت، نظریه جنبش های اجتماعی، نظریه سامان، نظریه صنعتی شدن،  و قضایای کنش به ویژه قضیه سوم او، همگی گواه بر رد چنین مدعایی است.

۷-چه بسیار تحلیل‌هایی که نگرش جبرگرایانه پشت آنها ما را از شناخت عناصر حساساگر واقعی در میدان عمل باز می دارد. به نظر می رسد چنین رویکردی سبب شده تا منتقد محترم هر گونه توفیق در حصول مطالبات توسط کنشگران اجتماعی را مؤکول به تغییرات بنیادین یا برافتادن نظام حاکم سیاسی بداند. چنین رویکردی با منطق دوقطبی هگلی البته در اینجا سازگار می افتد؛ جایی که مطالبه گران در برابر عناصر ریز و درشت ساخت اجتماعی سرسخت به صف آرایی برای براندازی ساخت واداشته می شوند. بر این مبنا طبیعی است که قضاوتی اینچنین شکل بگیرد و چاره برون رفت از بن بست سیاسی فروپاشی نظام دانسته شود. حال آنکه تحلیل تفسیری مورد بحث ابدا در صدد نفی و اثبات این قطبی سازی نیست. منطق گفتگوی بلومر در جامعه شناسی صنعتی و در مورد جوامع صنعتی آغازین و نیز جوامع مدرن تأکید بر چانه زنی جمعی گروههای ذی نفع و نقش اعتصابات صنفی اتحادیه ها و گروههای اجتماعی در توانمندسازی مطالبه گری است. این دیالکتیک دیگر هگلی نیست، بلکه گورویچی و چند اسلوبی است: این دیالکتیک صرفا یک مقابله رو در روی بین دو طرف قضیه نیست بلکه شامل انواع گوناگونی از تخالف و تناقض گرفته تا دیالکتیک تکمیلی می شود. طرفین ذی نفع نیز محدود به دو طرف در یک مرزبندی با خطوط مشخص و از پیش تعیین شده (مثلا ساخت و کنش) نیستند بلکه عنصر سومی وفق هندسه سه تایی سیمل (که دکتر تنهایی نیز بارها بر آن تأکید داشته) همواره می تواند نقشی اثرگذار و بی بدیل در دامن زدن به آشوبهای اجتماعی و یا فرونشاندن آتش خشم مطالبه گران ایفا کند. عنصر سیمل می تواند شامل افراد، نهادهایی چون نهاد دین یا آموزش، سازمانهایی چون دولت و قوه قضائیه، اتحادیه های کارگری موازی یا مخالف با گروههای مطالبه گر، جماعتهایی از کارفرمایان، دولت و وزارتخانه های تابعه، نظام بانکی و یا حتی رویدادهای اجتماعی باشد. مثلا ممکن است مصلحت دولت یا نظام با منافع یکی از گروههای مطالبه گری که دکتر تنهایی بر می شمارد، هم راستا شود. در این صورت دولت یا نمایندگان مجلس برای تحقق حقوق شهروندی  می توانند دست بالاتری را نسبت به گروههای اجتماعی و سمن های زنان، اتحادیه های کارگران یا سندیکاهای صنفی معلمین، در چانه زنی برای تحقق آن حقوق در برابر نهادهای قدرت پنهان داشته باشند. با توجه به  هندسه سه تایی سیمل، تفسیری ها از دوقطبی سازی های ذهنی که جناب طایفی دچار آنست نه به بقا و دوام نظام رأی می دهد و نه به براندازی آن. جامعه شناسی تفسیری تحلیلی از موقعیت عینی را در هم فراخوانی با پاره های ذهنی به بار می نشاند. پارادایم تفسیری نه ایده آلیستی است و نه رئالیستی بلکه پرگماتیستی یا عملگرایانه است. نکته مهم در اینجا ایجاد فضای گفتمانی برای پشتیبانی از منافع مشترک جمعی است. از این رو پارادایم تفسیری می تواند یکی از کارآمد ترین رویکردها در حل و فصل معضلاتی باشد که جامعه امروزین ما دچار آنهاست.

۸-پرداختن به مباحث معرفت شناختی نظریه یا واکاوی نسبت بین علوم زیستی و علوم اجتماعی که در بنیانهای نظری داروینیسم اجتماعی اسپنسری، ساختی- کارکردی ها و ارگانیسمیک ها به طرز چشمگیری متبلور است را به مجالی دیگر وا می گذارم و مداقه بیشتر در آن را به مرور فصول اول کتاب جامعه شناسی نظری دکتر تنهایی و نیز کتاب جامعه شناسی معرفت و معرفت شناسی نظریه  او مؤکول کرده صرفا به ذکر این پرسش رتوریک اکتفا می کنم که مگر جامعه شناسی چیزی جز پزشکی اجتماعی است که از نگاه پاتولوژیک به بررسی و واکاوی پدیده ها و مسائل اجتماعی در نرمالسی زیست جهان معانی پرداخته و به سوی مشاهده، توصیف و تحلیل فرامکتبی و سنجشگری انحرافات از معیار و سپس تبیین پارادایمی جامعه شناختی ره می پیماید؟! در این معنا استعاره پزشکی مورد نقد به معنای فروکاستن جامعه شناسی به علوم زیست شناختی و اعتبار بخشی به درمان کلینیکال مسائل اجتماعی نیست. البته با رجوع به منابع پرشمار تاریخ علم در می یابیم که همواره کنش متقابل بین شاخه های مختلف علوم بدون اولویت بخشی به یکی از میان سایرین وجود داشته و سبب هم افزایی هم بوده است.

۹-در پایان ضمن سپاس از منتقد گرامی که سبب بازاندیشی و مرور آموخته هایم شد، متواضعانه و صمیمانه فهرستی را که به ذهنم از نگاشته های دکتر تنهایی در رابطه با موارد پیش گفته متبادر می شود، جهت مرور و رفع شبهات نسبت به “پارادایم تفسیری” ( و تأکید می کنم نه شخص دکتر تنهایی، که شاگردی ایشان برایم به راستی فرصت مغتنم ارتقای دانش جامعه شناختی و آگاهی بوده، نه دست و پا زدن در مرداب مرید و مرادی) تقدیم جناب طایفی و همه خوانندگان این سطور کرده از ایشان دعوت می کنم با مرور  دستگاه نظری پروفسور بلومر و نگاشته های شاگرد او  عنداللزوم به حک و اصلاح نقد خود بر مبنای شناختی دقیق تر  و رواتر از پارادایم تفسیری بپردازد.

-بلومر، هربرت. جامعه صنعتی: تحلیلی دیالکتیکی از ساختار قدرت در آمریکا. ترجمه تنهایی و مدنی. نشر دریای تنهایی و بهمن برنا. ۱۳۹۶.

-تنهایی، ح.ا. مدرنیته در گذار. پاره چهارم کتاب( ص ص ۵۱۷-۶۷۲). تهران: نشر علم. ۱۳۹۱.

-تنهایی، ح.ا. هربرت بلومر و کنش متقابل گرایی نمادی: نگاه اول. تهران: بهمن برنا. ۱۳۸۸.

[۱] Obdurate social structure

خروج از نسخه موبایل