سالهاست که با آمدن ماه محرم، چندین پرسش هم به سراغ من میآید. از خود میپرسم: چرا عاشورا و هزار سال عزاداری برای امام حسین(ع) و لعن یزید و ابن زیاد، نتوانسته است تأثیری بر سرنوشت جمعی ما بگذارد؟ چرا عاشوراییان نتوانستند جامعۀ شیعی را رشک جهانیان کنند؟ دربارۀ عاشورا هر چندوچونی روا باشد، در این تردیدی نیست که شهدای کربلا، به قول مولانا در داستان عزاداران اهل حلب، انسانهایی «پاکباخته»، «دلیر»، «سبکبار»، «چشمسیر»، «متوکل» و «جانسپار» بودند؛ نه تنپرست و بردۀ دنیا و مضطرب. چرا مردمی که برای امام حسین میگریند، در پاکباختگی و سبکباری و فداکاری، تفاوتی مهم و معنادار با ملتهای دیگر ندارند، اگر نگوییم از ایشان عقبترند؟
برای این گونه پرسشها پاسخی اگر باشد، همان است که شاعر گفته است:
چو تیره شود مرد را روزگار
همه آن کند کِش نیاید به کار
(کِش = که او را)
جامعهای که دچار مناسبات غلط و ساختارهای منحط است و اسیر آرمانهای ویرانگر و فرهنگ نابارور، اگر دست به سوی زر برد، آن را خاکستر میکند.
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر بُرد خاکستر شود
عاشورا و دین و مانند آن، اینچنین را آنچنان نمیکند، «آنچنان را آنچنانتر میکند.»