ریشه‌های نابرابری

محمدرضا فرهادی‌پور

inequality hero

«توماس پیکتی»، اقتصاددان فرانسوی و نویسنده‌ کتاب معروف «سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم» در مقدمه‌ کتاب «اقتصاد نابرابری» اشاره می‌کند که برای نوشتن این کتاب از ادبیات انگلیس و فرانسه، همچون کتاب «باباگوریو» از «بالزاک» بهره برده است؛ چراکه در کتاب باباگوریو به این مساله اشاره می‌شود که چگونه می‌توان یکدفعه به ثروتی کلان دست‌ یافت. او نیز در کتاب «اقتصاد نابرابری» به این مساله اشاره می‌کند که ثروت، توزیعی نسبی دارد و از یک پدر ثروتمند به فرزند می‌رسد و افراد بدون تلاش خاصی می‌توانند به ثروت دست یابند. او بحث خود را با اشاره به این مساله آغاز می‌کند که ثروتمندان علاوه بر ثروت انسانی، ثروت مادی را هم به ارث می‌برند. او همچنین بین ثروت مادی و ثروت انسانی تفاوت قائل می‌شود.

پیکتی به این مساله اشاره می‌کند که منشاء درآمد خانواده‌ها چند چیز است: دستمزد و درآمد ناشی از خوداشتغالی، انتقالات، درآمد ناشی از مستمری‌ها مانند بازنشستگی، درآمدهای انتقالی مانند بیمه بیکاری، اعانه و ناشی از سرمایه. آمارها نشان می‌دهد که در کشور فرانسه در سال 2000، دهک اول یعنی فقیرترین دهک با (D1) و دهک دهم با (D10) مشخص می‌شود. در دهک اول، دستمزد، 17 درصد از درآمد خانوار را تشکیل می‌دهد و به ‌طور متوسط در 10 دهک، 8.‌50 درصد درآمد خانوار حاصل از دستمزد است، اما آنچه برای پیکتی حائز اهمیت است، یکی دستمزد و دیگری سرمایه است. در واقع، سرمایه برای دهک اول چندان اهمیتی ندارد. در دهک‌های بالاتر، اهمیت سرمایه نیز بیشتر می‌شود. این نکته را نیز باید مدنظر داشت که هر چقدر درآمد ناشی از دستمزد در آمارها مشخص است اما از درآمد ناشی از سرمایه، اطلاعات چندانی وجود ندارد و قابل ‌سنجش نیست و این مساله در همه کشورهای جهان وجود دارد. به ‌عنوان‌ مثال، درآمد حاصل از ارث به‌ راحتی قابل‌ سنجش نیست. مطالعاتی که اقتصاددانان بزرگ انجام داده‌اند نشان می‌دهد که سرمایه جایگاه مهمتری در ثروت خانواده‌های ثروتمند دارد. از دهک اول که به سمت دهک دهم می‌آییم، مشاهده می‌شود که اهمیت دستمزد، در درآمد خانوار اهمیت زیادی پیدا می‌کند. در دهک اول، اهمیت دستمزد در درآمد خانوار، 17 درصد است و در دهک نهم، حدود 70 درصد و همین آمار به‌ خوبی میزان نابرابری را نشان می‌دهد. در واقع در دهک دهم، دستمزد تقریبا 5 برابر دهک اول است. این نابرابری دستمزد بسیار حائز اهمیت است به این دلیل که منشاء اصلی درآمد خانوار، دستمزد است و این نابرابری می‌تواند بسیار مهم باشد و هنگامی‌ که این نابرابری در کنار نابرابری درآمد حاصل از سرمایه قرار داده شود، این اهمیت در دهک‌های بالاتر، بیشتر می‌شود و ثروتمندانی که در دهک‌های بالاتری قرار دارند، هم دستمزد بیشتری دریافت می‌کنند و هم اگر سرمایه‌ای داشته باشند از آن سرمایه، درآمدی را کسب می‌کنند. بنابراین شکاف و فاصله‌ میان ثروتمندان و افرادی که در دهک اول هستند بسیار عمیق و گسترده‌تر است.

لازم به ذکر است میانگین دستمزد ماهانه در دهک اول، 890 یورو و در دهک دهم، 4 هزار و 30 یورو است. تقریبا میانگین دستمزد دهک دهم، 2/4 دهم برابر دهک اول است. در ایران این نسبت 6 برابر است و در آمریکا، 5/4 تا 5 برابر فردی است که در دهک اول قرار دارد. در سطح بین‌الملل در کشورهایی مانند نروژ، سوئد، دانمارک و هلند، این نسبت 2 برابر است (از 1/2 دهم تا 3/1 دهم)، بنابراین این آمار نشان می‌دهد که میزان نابرابری در این کشورها پایین‌تر است؛ اما در کشورهایی مانند کانادا، انگلیس، آمریکا و فرانسه، میزان نابرابری شدیدتر است و 4 و یا 5 برابر است و نابرابری دستمزد در این کشورها بسیار بالا است. ایران و آمریکا، از لحاظ ضریب جینی بسیار با هم شباهت دارند و میزان نابرابری در هر دو کشور به یک‌ میزان است.

در سال 1870، یک کارگر یقه آبی، 960 یورو حقوق می‌گرفت. در همان سال یک مدیر ارشد 4 هزار و 360 یورو حقوق دریافت ‌کرده و در سال 1994 کارمند یقه‌ آبی 7 هزار و 300 یورو حقوق دریافت کرده است. مدیر ارشد 20 هزار و 800 یورو حقوق می‌گرفته که این آمار نشان می‌دهد این نسبت کمتر شده ولی در واقع اتفاقی که افتاده این است که سرعت رشد درآمد مدیران ارشد بسیار زیاد بوده است. یک اتفاق مهمتری نیز افتاده ‌که پیکتی در کتابش نیز به آن اشاره می‌کند؛ اینکه او برای توضیح این پدیده به نظریه‌ سرمایه‌ انسانی اشاره می‌کند. در نظریه‌ سرمایه‌ انسانی به ‌عنوان‌ مثال، در یک سازمان کسی که میزها را تمیز می‌کند و کسی که یک برنامه نرم‌افزاری می‌نویسد که به مشتریان پاسخگو باشد، از نظر سازمان، ارزش کار کسی که یک برنامه نرم‌افزاری نوشته است برای سازمان به ‌مراتب بیشتر از کار فردی است که میزها را تمیز می‌کند، لذا به دومی 5 برابر اولی حقوق می‌دهند. این نظریه نشان می‌دهد که نابرابری دستمزد به خاطر کیفیت کار این دو فرد است بنابراین دستمزدهایشان به این دلیل با یکدیگر متفاوت است. این نظریه مبتنی بر کتاب «سرمایه‌ انسانی»، «گری بکر» است، پس نابرابری وجود دارد و قابل توجیه است. پیکتی می‌گوید: «آیا ما باید این نابرابری را بپذیریم؟ یا باید آنرا کاهش دهیم؟».

از سوی دیگر، پیکتی نظریه‌ «سرمایه انسانی» «گری بکر» را به چالش می‌کشد و می‌گوید: «ما نمی‌توانیم به‌ راحتی بپذیریم که این دو فرد با یکدیگر فرق دارند». او می‌گوید: «ممکن است کارمندی که مسئول خدمات است به خاطر استعداد پایین و کارمندی که برنامه‌نویس است به خاطر استعداد بالایش به چنین شغلی دست‌ یافته‌اند و این نابرابری از جای دیگری در سرمایه‌ انسانی این دو فرد صورت گرفته است. به ‌عنوان ‌مثال، اگر این دو فرد باید مسابقه‌ دو بدهند، باید برای ایجاد برابری به پای آن دیگری که استعداد بالاتری دارد یک وزنه‌ سنگین بست که شرایط هر دو نفر برای دویدن یکسان شود.» در ایران، حداقل دستمزد حدود یک میلیون و 260 هزار تومان تعیین شد و مصوبه‌ای وزارت اقتصاد دو سال قبل صادر کرد که بر اساس آن مصوبه حقوق یک مدیر ارشد یک سازمان و یا شرکت، 24 میلیون تومان می‌تواند باشد. نسبت حقوق مدیر ارشد به کارگر یقه آبی حدود 22 برابر است، بنابراین مساله‌ نابرابری برای ما به‌ شدت دشوارتر است. در فصل اول کتاب، پیکتی این مساله را با دقت تشریح می‌کند.

در فصل دوم کتاب «اقتصاد نابرابری»، به مساله‌ نابرابری در سرمایه پرداخته می‌شود. مطالعات نشان می‌دهند که تقریبا 10 درصد از درآمد خانوارها ناشی از سرمایه است. تا صدک نود‌و‌پنجم (P95)، اهمیت سرمایه تقریبا 5 است در صدک 95 تا 100، اهمیت سرمایه به ‌یکباره 8/8 دهم می‌شود و با سرعت خیلی زیادی رشد می‌کند و اهمیت درآمد ناشی از دستمزد در این 5 درصد کم می‌شود. این 5 درصد چندان کاری با دستمزد ناشی از نیروی کار ندارند چون در واقع کار دستمزدی انجام نمی‌دهند و تمام ثروت و درآمدشان ناشی از سرمایه است. پیکتی در کتابش مرتب خوانندگانش را به دو داستان تاریخی از «جین آستین» و «باباگوریو» ارجاع می‌دهد و این دو داستان را به ما یادآور و تاثیر ارث و سرمایه را در درآمد یک درصد بالای جامعه، تاکید می‌کند. او در بخش دوم، سراغ این مساله می‌رود که آیا این نابرابری در نظام سرمایه‌داری و در هر اقتصاد دیگری، به‌ جز اقتصادهای سوسیالیستی قابل توجیه است؟ اگر نیست چگونه باید این نابرابری را رفع کرد؟

یکی از تعاریف مهم علم اقتصاد این است که «اقتصاد، علم تولید و مصرف و توزیع» است. اقتصاددانان بر روی مصرف تاکید زیادی دارند و البته تولید و شیوه تولید نیز برایشان درخور توجه است اما در زمینه‌ توزیع، تنها بر توزیع کالا وقت گذاشته و وقت چندانی صرف توزیع ثروت و توزیع درآمد نکرده‌اند. فقط مارکس بود که به‌ شدت روی توزیع درآمد و ثروت تاکید داشت.

«سیمون کوزنتس» که از اقتصاددانان برجسته است و پیکتی بسیار از او تاثیر گرفته، یک کار تحقیقاتی انجام داده و نشان می‌دهد با دیتاهایی که در اختیار دارد از قبل از جنگ جهانی اول یعنی طی سال‌های 1870 تا 1950 «نابرابری در اقتصادهای سرمایه‌داری در حال کاهش و این نابرابری به شکل U معکوس است. در اوایل مراحل توسعه، نابرابری زیاد است. بعد به یک حد ثباتی می‌رسد و وقتی ‌که نظام سرمایه‌داری به یک وضعیت مطلوب رسید، این روند نابرابری افت می‌کند.» کینز نیز مقاله‌ای دارد به نام «اقتصاد سرمایه‌داری در سال 2015» و می‌گوید: «در سال 2015 نیازهای مادی نظام سرمایه‌داری رفع شده و سرمایه‌داری فقط به نیازهای انسانی و ماوراء طبیعی و معنوی انسان پاسخگو خواهد بود.»

پیکتی این دیتاهای کوزنتس را که می‌بیند، می‌کوشد دریابد که آیا مشاهدات، گفته‌های کوزنتس را تایید می‌کند یا خیر؟ او از سال 1950 دوباره اطلاعات را وارد و این منحنی را ترسیم می‌کند. از قضا نابرابری از سال 1960 به بعد به‌ شدت سیر صعودی و از سال1970 به بعد کاملا افزایش پیدا می‌کند. به اعتبار این مشاهدات آماری نظریه‌ کوزنتس درست به نظر نمی‌رسید. بدین معنا که نابرابری شبیه U معکوس نیست و مرتبا افزایش ‌یافته است. در یک مقطعی، ثبات پیدا کرده و سپس مجددا افزایش‌ یافته است. پیکتی می‌کوشد به این سوال پاسخ دهد که از سال 1970 به بعد چه اتفاقی افتاده است.

در درجه‌ اول پیکتی نشان می‌دهد آن دوره‌ای نابرابری دچار ثبات می‌شود (در کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان و بریتانیا) جنگ جهانی بوده و جنگ موجب توقف روند نابرابری در این کشورها شد، دومین عامل این ثبات، ضریب مالیاتی بوده که به درآمدهای بالا اعمال می‌شده است. به ‌عنوان ‌مثال: در فرانسه، در یک دوره‌ای، حدود 90 درصد از درآمد را به ‌عنوان مالیات دریافت می‌کردند اما به ‌مرور این قوانین تقلیل و تخفیف پیدا می‌کند و افزایش درآمد الزاما منجر به افزایش مالیات بر درآمد نمی‌شده است. به تعبیر پیکتی، این دو عامل موجب تثبیت نابرابری شده بود. به‌ محض اینکه جنگ تمام می‌شود و اقتصاد بر یک روال طبیعی قرار می‌گیرد، نابرابری زیاد می‌شود و قانون مالیات در همه‌ این کشورها تخفیف پیدا می‌کند. ریشه‌ تلطیف قوانین مالیاتی در همان منابع سرمایه‌ انسانی است که استدلال مشهوری دارد بدین شرح که اگر شما از فردی که درآمد بالایی دارد، مالیات زیادی دریافت کنید، انگیزه‌ کسب‌وکار را از دست می‌دهد، اما پیکتی می‌گوید: «مشاهدات نشان می‌دهد که این نظریه چندان درست نیست» و مثال می‌زند که: «شما همین ‌الان از آقای رونالدو که بهترین فوتبالیست دنیا است خیلی مالیات دریافت کنید، انگیزه‌های فوتبالی رونالدو کم نمی‌شود، اگر از بیل گیتس خیلی هم مالیات دریافت کنید بازهم انگیزه‌های کارآفرینانه‌ او کم نمی‌شود.» لذا این نظریه را به ‌این ‌ترتیب به چالش می‌کشد.

در ادامه، کاری که پیکتی می‌کند این است که می‌گوید: «عملا مشاهدات اثبات می‌کند که نابرابری وجود دارد و این مساله را ما پذیرفته‌ایم و نابرابری از سال 1970 تا 2015 مرتب افزایش یافته است». سپس او به این مساله می‌پردازد که چگونه این نابرابری را رفع کنیم؟

در این زمینه دو نظریه وجود دارد. همچنین یک مناظره‌ معروف بین توماس پیکتی و گریگوری منکیو، در این زمینه صورت گرفته که بسیار قابل ‌توجه است. زمینه‌ اصلی این مناظره درباره‌ نابرابری است. در این مناظره منکیو نکته‌ جالبی مطرح می‌کند و به پیکتی می‌گوید: «از این کتاب که یکی میلیون نسخه فروش داشته، شما ثروتمند شده‌اید و خود شما الان جزو طبقه‌ای هستید که آن را مورد انتقاد قرار داده‌اید». در جواب پیکتی می‌گوید: «مساله‌ من این نیست و به‌رغم داشتن چنین ثروتی عقیده دارم که باید یک نظام مالیات تصاعدی وجود داشته باشد که از من هم مالیات دریافت کند. مساله این است که من کارگزار این نظام نیستم.» لذا یکی از روش‌هایی که پیکتی می‌کوشد مطرح کند این است که ما باید یک نظام مالیات تصاعدی بر درآمد وضع کنیم و می‌گوید: «در مقطع ثبات دهه‌ 70، جنگ و مالیات تصاعدی بر درآمد موجب کاهش نابرابری شده بود که من جنگ را قطعا توصیه نمی‌کنم. پس باید مالیات تصاعدی را بر درآمد اخذ کرد؛ اما اگر این اخذ مالیات تصاعدی تنها در یک کشور صورت گیرد و کشورهای پیرامون آن دریافت نکنند، منجر به آن می‌شود که سرمایه از کشور فرار کند و به همین دلیل یک مالیات تصاعدی بین‌المللی را پیشنهاد می‌دهد و جایی تحت عنوان بهشت مالیاتی نباید وجود داشته باشد تا افراد سرمایه‌ خود را به آن کشورها منتقل و از این پرداخت مالیات فرار کنند.»

مساله‌ دیگری که او مورد بررسی قرار می‌دهد این است که آیا نابرابری برای توسعه، لازم است یا خیر؟ یعنی آیا نابرابری منجر به توسعه می‌شود؟ این سوال شبیه آن است که ما بپرسیم آیا فساد منجر به توسعه می‌شود یا خیر؟ بسیاری از اقتصاددانان عقیده دارند که فساد به‌ منزله‌ روغنکاری، چرخ‌های توسعه است. پیکتی می‌کوشد در کتاب خود به این سوال پاسخ دهد آیا نابرابری در روند توسعه، تاثیرگذار است یا خیر؟ و چنین پاسخ می‌دهد که خیر. نابرابری تاثیری در فرایند توسعه ندارد و می‌تواند در این فرایند آسیب‌زا هم باشد. نکته‌ دیگری که پیکتی، هم در کتاب و هم در مناظره بر آن تاکید دارد، بحث هزینه‌های تحصیل است. او می‌گوید: «هزینه‌های تحصیل، هیچ جای درآمد خانوارها دیده نمی‌شود. به ‌عنوان ‌مثال اگر شما بخواهید در دانشگاه هاروارد تحصیل کنید باید پول بسیار زیادی پرداخت کنید اما این در مصرف خانوار دیده نمی‌شود و اقتصاددانان فقط تابع مصرف را تخمین می‌زنند ولی هزینه‌ تحصیل در مصرف لحاظ نمی‌شود.» بنابراین پیکتی بیش از آنکه بر نابرابری ناشی از سرمایه تمرکز کند بر نابرابری ناشی از دستمزد تمرکز دارد. در حوزه‌ دستمزد یکی از مهمترین نظریات، نظریه‌ «سرمایه‌ انسانی» است و نظریه‌ دوم که حدود سال 1980 مطرح شد بحث «کارایی دستمزد» است. او می‌گوید: «اگر شما دستمزد بالاتری پرداخت کنید، نیروی کار هم به شکل کاراتری فعالیت می‌کند» و به اعتبار این نظریه مدیران ارشد، دریافت دستمزد بالاتر را توجیه می‌کنند. یا مدیرعامل یک شرکت بیمه‌ ایرانی و یا مدیرعامل یک بانک، اینگونه درآمد بالای خود را توجیه می‌کند که «من ریسک بالایی را تحمل می‌کنم به همین دلیل هم حقوق بالاتری متناسب با این ریسک باید دریافت کنم و کسی که ریسک و فشار کاری کمتری دارد باید حقوق و دستمزد کمتری هم دریافت کند.» استدلال پیکتی اینگونه است و رگه‌هایی از توهین هم در چنین استدلالی وجود دارد.

بحث دیگری که پیکتی به آن می‌پردازد «بحث اتحادیه‌ها» است. یک مثالی که او در این زمینه می‌زند این است که: «فرض کنید دولت تصمیم می‌گیرد حداقل دستمزد یک‌ میلیون تومان و دستمزد مدیران ارشد 6 میلیون تومان باشد. اگر اتحادیه‌ها باور داشته باشند که این نسبت، درست نیست و منجر به این می‌شود که افراد دیگر خوب کار نکنند و انگیزه‌هایشان را از دست بدهند و حس نابرابری بین آنها تشدید شود. اتحادیه‌ها باید اینجا وارد عمل شوند.»

پیکتی در بخش پایانی کتاب می‌گوید: «با این اوصاف اگر نابرابری وجود دارد، ما باید به فکر بازتوزیع درآمد و ثروت باشیم» و ابزارهایی را برای بازتوزیع معرفی می‌کند. در حل کلی دو روش بازتوزیع وجود دارد؛ یکی بازتوزیع مستقیم و دیگری هم بازتوزیع مالی است. بازتوزیع مالی را دولت انجام می‌دهد؛ از طریق یارانه دادن و یا اخذ مالیات و درآمد حاصل از مالیات را بین افراد به شکل‌های گوناگون توزیع می‌کند، اما بازتوزیع مستقیم یعنی اینکه در همان بنگاه اقتصادی کاری صورت گیرد که درآمد افراد بالاتر رود. یعنی دولت ابزارهایی را به کار گیرد که منجر به افزایش درآمد شود. مثلا حداقل دستمزد را به ‌جای یک‌ یا 2 میلیون تومان تعیین کند. به ‌عنوان ‌مثال، در ایران در جلسه‌ تعیین حداقل دستمزد بین نماینده‌ کارگران و کارفرمایان و دولت، نماینده‌ کارگران حداقل دستمزد را 2 میلیون و 500 پیشنهاد داده بود اما حداقل دستمزد یک ‌میلیون و 200 هزار تومان تعیین شد. پیکتی در این زمینه عقیده دارد که در اجتماع نماینده کارگران و کارفرمایان و دولت، دولت باید نقش بی‌طرف را بازی کند اما دولت در ایران نه‌تنها بی‌طرف نیست بلکه بزرگترین کارفرمای اقتصادی است، لذا نظرش رو به سوی کارفرمایان است. پیکتی می‌گوید: «در شرایط اختلاف میان کارگران و کارفرمایان، اتحادیه‌ها می‌توانند نقش تعیین‌کننده‌ای داشته باشند. اتحادیه‌ها نباید ابزار مالیاتی و ابزار بازتوزیع مستقیم داشته باشند. آنان فقط باید قدرت چانه‌زنی برای بازتوزیع مستقیم داشته باشند و بتوانند چانه‌زنی کنند که در همان محیط کار، نابرابری کمتر شود.» در مقابل، پیکتی به قدرت انحصاری کارفرمایان اشاره می‌کند و اینکه اتحادیه‌ها هر چقدر قدرتمند باشند اما کارفرمایان به علت تعددشان که بسیار کمتر از کارگران است به‌ راحتی می‌توانند با یکدیگر تبانی کنند و این تبانی کردن به کارفرمایان یک قدرت انحصاری می‌دهد که سبب می‌شود همواره در تعیین دستمزد، دست بالاتر را داشته باشند. بنابراین اتحادیه‌های کارگری باید بکوشند هم به دولت فشار بیاورند و هم بتوانند با خود کارفرمایان چانه‌زنی کنند. لذا اینجا مساله‌ای که اهمیت دارد و پیکتی به آن اشاره می‌کند بحث «قانون کار» است. به ‌عنوان ‌مثال، قانون کار در فرانسه، 4 هزار صفحه است و این قوانین چنان پیچیده است که به ‌عنوان ‌مثال اخراج از محیط کار تقریبا ناممکن است. پیکتی می‌گوید: «این قانون کار آنقدر اهمیت دارد که باید به مساله‌ نابرابری به شکل کاملا جدی بپردازد.»

نهایتا پیکتی بحثی را مطرح می‌کند که دستمزدها باید به سمت کارایی و منصفانه بودن بروند. پیکتی در واقع، ابتدا می‌گوید: «بر اساس این مشاهدات آماری نابرابری وجود دارد و در علم اقتصاد به این مساله کم‌توجهی شده است». او بر این باور است که اگر جلوی روند نابرابری گرفته نشود تضادهای نظام سرمایه‌داری خیلی جدی بروز پیدا خواهد کرد. مشاهداتی همچون بحران مالی سال 2008 نظر پیکتی را تایید می‌کنند. نهایتا پیکتی به سراغ ابزارهای بازتوزیع می‌رود و در زمینه‌ بازتوزیع به مهمترین ابزاری که اشاره می‌کند «مالیات تصاعدی بر درآمد» است. نقش عمده‌ نویسنده‌ای مانند پیکتی این است که بعد از مارکس مجددا سبب شد که بحث نابرابری در میدان علم اقتصاد مطرح شود و مجددا این مساله مورد توجه اقتصاددانان قرار گیرد.

 

کتاب اقتصاد نابرابری
نویسنده: توماس پیکتی

ترجمه: علی صباغی، مراد فرهادپور
128 صفحه
قیمت: 20هزار تومان
نشر موسسه عالی پژوهش تامین اجتماعی
خروج از نسخه موبایل