مراسم عقد و ازدواج است. باید لباس رسمی پوشید. لباس معمول رسمی و عرف جامعه در این مراسمها برای مرد، کت و شلوار و کراوات است؛ و من از هر سه و به خصوص آن کراوات آخری دورم. چرا؟ چون از ما نیست. چون ربطی با من، با زیست من، با سرزمین من، ریشههای ما، داشتههای ما، تاریخ ما ندارد. عاریه است. مال جای دیگر است.
چه اشکالی دارد؟ یک شب که هزار شب نمیشود. همهجا همین است. «دنیا» همین را میپوشد. سخت نباید گرفت. اینها جملههایی است که میشنوم. اما یک شب، هزار شب شدهاست. «دنیا» هم فقط اروپای غربی و امریکای شمالی نیست. هند هم «دنیا» است که دامادانش، رییس جمهورش، لباس سنتی و برآمده از فرهنگ خودشان را میپوشند. مالزی و اندونزی هم دنیاست که چنین میکنند. سخت هم باید گرفت: آدمیزاد – در کنار ترکیب و انعطافها- به سخت بودنهایش، آدمیزاد است.
لباس، یک نماد است. نماد، خبر از معنایی میدهد. فرم، باید از معنایی خبر بدهد. کت و شلوار و کراوات اما از معنای ما، زیست ما، تاریخ ما خبر نمیدهد. “آن”ِ ما را ندارد. من ایرانی، نماد و فرمی میخواهم که تاریخ مرا، معنای مرا نمایندگی کند. اما ندارم. ریشههایش هست: لباسهای محلی زنان و مردان سرزمینم مملو از این نشانههاست. از این لباسها: از سیستان تا کردستان، از اعراب خوزستان تا ترکمنها و لرها. اما از این ریشهها، از این ظرفیتها، یاری نگرفتهایم. و من همچنان باید در مهمترین لحظات زندگیام، لباسی را به تن کنم که از من نیست. از من خبر نمیدهد.
به گذشته فکر میکنم: به عکسهای دوره قاجار و مشروطه و پهلوی. در دورههایی، لباس ایرانی مردانه رسمی را میبینم که دولتیها و رؤسای حکومت در کابینه و فضای رسمی میپوشند. بر تن نخستوزیران پهلوی هم گاهی لباسی میبینم که نشانههایی از آن لباس ایرانی ادوار گذشته را دارد. با سوزندوزیها و نمادهای ملی. اما در همان دوران پهلوی باز میبینم که دولتمردان، گویی بسیاری اوقات یا اغلب، فرم خود را رها میکنند و لباس غربی به تن میکنند: کت و شلوار و کراوات و پاپیون …
در دوره انقلاب اما، همان الگوگیریهای موفق از فرهنگ پیشین ایرانی در لباس رسمی حاکمان غیر معمم هم ظاهراً کنار گذاشته میشود: گویی همانطور که بسیاری از نشانهای ایرانی، از شیر و خورشید و … با سلطنت پهلوی ربط داده میشود و کنار گذاشته میشود، فرم لباس رسمی ایرانی زیبای طراحی شده/مورد استفاده در آن دوره هم کنار گذاشته میشود. دولتمردان حکومت جمهوری اسلامی چه میپوشند: کت و شلوار. بدون کراوات. همینقدر منفعل. همینقدر بدون فرم ِ خودی. و بعدتر، تنها رخداد جدی، طراحی یقهای است که نیاز به کراوات ندارد: یقه آخوندی. همین و بس. اعتماد به نفسش را نداشتند؟ با هنرمندان خلاقی که چنین دغدغهای داشتهباشند در ارتباط خوبی نبودند؟ مسألهشان نبود؟ .. شاید همهی اینها.
ما اما به طراحی فرم خودمان نیاز داریم. به بازگشت به ریشههایمان.. من ناچار میشوم که در شبی مهم از داستان شخصی زندگیام، همان کراوات و کت و شلوار را بپوشم. اما در دلم، آرزویی است: روزی، تا زندهام، در لحظههای مهم زندگیام، فرم فرهنگی خودمان را به تن کنم. “خلق را تقلیدشان بر باد داد”..