شکلبندی سیاسی جمعیتها در دوره مدرن در مجموعه نهادی دولت-ملتها (از جمله کشورهایی مثل انگلیس، فرانسه، ایران و حدود دویست کشور دیگر) شکل میگیرد. گفته میشود در دویست سال گذشته تکوین و محصول فرایند دولت-ملتها یکسان نبوده است و همه این کشورها با چالش ملی-قومی روبرو بوده و هستند. به واقع فرایند تکوین مدرنیته سیاسی (یا همین دولت-ملتها) همچنان فرایندی با چالش، ناتمام و در جریان است. تکوین هرکدام از دولت-ملتها فرایندی پرتنش و دارای ابعاد منحصر بهفرد است. در آغاز قرن بیستویکم برای درک و شناخت بهتر این دولت-ملتها آنها را میتوان در یک طیف قرار داد که یک سر آن «دولت-ملتهای رسیده» و در سر دیگر طیف «دولت-ملتهای نارس» قرار دارند. هدف این نوشته پاسخ به سه سوال است. ویژگی این دو نوع دولت-ملت در طیف کشورهای کنونی جهان کدام است؟ ایران در طیف دولت-ملتها جزو کدامیک از آنها است؟ چالشهای ملی-قومی کنونی ایران کدام است؟ و راه برون رفت و درمان چالشهای ملی-قومی ایران کدام است؟
انواع دولت-ملتها
نوع اول «دولت-ملتهای رسیده» است که با چالشهای ملی-قومی «کمتر» روبرو است. در توضیح این نوع گفته میشود که اکثر دولت-ملتهای در روی کره زمین، حتی کشورهای پیشقراول دولت-ملتها مثل انگلیس و فرانسه به نحوی با چالشهای ملی-قومی روبرو هستند. اما چالشهای ملی-قومی این نوع دولت-ملتها از مولفهها و پویشهای «مسالمتآمیز» جوامع این کشورها است و معمولا این چالشها به تنش خشونتآمیز منجر نمیشود. به بیان دیگر دولتهای این جوامع گویی نماینده آحاد شهروندان و یا ملتشان هستند ولی همه افراد در ناحیهها و در میان اقوام این کشورها در ربط با نهاد دولتملی کاملا احساس تعلق به دولت، ملت و کشور خود نمیکنند. این عدم احساس تعلق میتواند ناشی تفاوت زبانی، یا مذهبی، یا فرهنگی-قومی باشد که وقتی با نابرابریهای سیاسی و اقتصادی و رقابتهای گفتمانهای ملیگرایانه و قوم گرایانه ترکیب میشود، چالشهای ملی و قومی را در یک کشور ایجاد میکند. بعنوان مثال مجموعه نهادی دولت-ملت در کشور بریتانیا که الگوی تکوین دولتملی برای سایر کشورها در دوران مدرن بوده خود چالشهایی با بخشی از افراد و گروها در ناحیههای ایرلند، ولز و اسکاتلند در این کشور دارد. (قابل ذکر است در سابقه تنشهای ملی-قومی این کشور درگیریهای مستمر خونین نیز رخ داده است.)
نوع دوم «دولت-ملتهای نارس» هست که با چالشهای ملی-قومی «بیشتری» روبرو است. در این نوع دوم افراد و ناحیهها و اقوام قابل توجهی از کشور با دولت-ملت رسمی احساس تعلق نمیکنند و حتی سر ستیز دارند و با تضعیف قدرت دولت مرکزی میل به خودمختاری یا جدایی پیدا میکنند. درگیری نظامی دولتها با واگرایی نواحی و اقوام از یک طرف و شکلگیری جنبشهای قومی اعتراضی علیه دولت مرکزی از طرف دیگر ویژگی دولت-ملتهای نارس است. یوگوسلاوی سابق، افغانستان و عراق از نمونههای این دولت-ملتها است. این که چرا بعضی از کشورها به نوع دولت-ملتهای «رسیده» نزدیک میشوند و بعضی در وضعیت «نارس» درجا میزنند به بحث پر دامنهای نیاز دارد و پدیدهای چند علتی است. به نظر من عمدهترین این علتها تاریخ زندگی مشترک، تاریخ پایداری حکمرانی سیاسی، میزان اشتراکات فرهنگی، دینی و زبانی شهروندان، منافع مشترک اقتصادی و سیاسی و رخدادهای بزرگی مثل جنگهای جهانی، منطقهای، میزان نفوذ استعمار و انقلابها و محتوای جنبشهای ملیگرایانه یا قومگرایانه در این کشورها باز میگردد.
ایران به کدام نوع دولت-ملت نزدیک است؟
به نظر من ایران در طیف دولت-ملتها به «نوع اول» نزدیکتر است. توجه داشته باشیم فرایند تکوین نهاد حکومت در ایران، یک فرایند کهن است که قدمت آن به بیش از چهار هزار سال پیش بر میگردد. و ایران جزو آندسته از جمعیتهای بشری است که حکومت خود را چندینبار تا سطح امپراتوری (هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان در دوره باستان) ارتقا داده است. به رغم اینکه پس از سقوط ساسانیان یکپارچگی سیاسی مجدد ایران در ده قرن با پراکندگی روبرو بوده است. به بیان دیگر فلات ایران برای مدتی با پراکندگی حکومتها روبرو بوده، ولی از پانصد سال پیش با تشکیل سلسله و امپراتوری صفویه و بعد قاجاریه دوباره نهاد سراسری حکومت در فلات ایران تداوم یافت. و با تشکیل دولت پهلوی و جمهوری اسلامی فرایند دولت-ملت ایران (به رغم وجود نارسائیهایی) به شدت تقویت شده است. توجه داشته باشید من مثل نظریهپردازان ایدهآلیست ادعا نمیکنم که همه خصائص دولت-ملت به معنای مدرن (یا ویژگیهای مدرنیته سیاسی) آن در دوران امپراتوریهای باستانی ایران وجود داشته است. چون شواهد کافی تجربی در اختیار نداریم و این ادعا بیشتر یک نظرورزی نا مستند است. ولی دولت-ملت ایران به تدریج پس از شکلگیری سلسله صفویه و خصوصا پس از شروع فرایندهای نوسازی جمعیتی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در صدوپنجاه سال اخیر (که پس از انقلاب مشروطه این فرایندهای نوسازی سرعت فزاینده نیز گرفته است) به نوع «دولت-ملتهای رسیده» نزدیک شده است
چرا دولت-ملت ایران در شرایط فعلی فقط یک ایده ذهنی یا گفتمانی نیست بلکه یک واقعیت اجتماعی-سیاسی و بیرونی است؟ جامعهشناسان (مثل آنتونی گیدنز در کتاب دولت-ملتها و خشونت) شش خصیصه برای «دولت-ملتهای رسیده» بر میشمرند که اکثر این خصیصهها در ایران کنونی وجود دارد. اول اینکه مرزهای کشور ایران، هم برای دولت ایران و هم برای دولتهای دیگر، مشخص و تعیین شده است. و دولت با اقتدار از این مرزها دفاع میکند. مرزهای کنونی ایران مثل سرحدات ایران قرن نوزدهم نیست که دقیق و روشن نباشد. خصیصه دوم اینکه قوای نظامی و امنیتی ایران که متشکل از افرادی از سراسر کشور است، از مرزهای کشور و از امنیت داخلی آن دفاع میکند. یعنی دولت امکان اعمال حق انحصاری زور را در سرزمینش دارد و امنیت جامعه به نیروهای عشایری مثل قزلباشها یا قزاقهای بینظم و اموزش ندیده تکیه ندارد. خصیصه سوم اینکه در جامعه ایران به رغم وجود تنوع فرهنگی یک «هویت ملی» ایرانی شکل گرفته است. «ایرانیبودن» همان جامعه مفروضی است که در ورای افراد، خانوادهها، محلهها، روستاها و شهرها شکل گرفته است. اکثر افراد جامعه با زبان مشترک و سراسری فارسی میتوانند باهم صحبت کنند، از ایران اجمالا آگاهی مشترک دارند و احساس تعلق به آن دارند. مشارکت طیف گستردهای از اقشار متکثر جامعه در جنگ تحمیلی هشت ساله نمونه روشن این احساس تعلق بود و آخرین نمونه هم مشارکت کثیری از مردم ایران در کمک به زلزلهزدگان استان کرمانشاه در ۱۳۹۶ بود(۱). خصیصه چهارم اینکه سازمان اداری دولت بر تمام نقاط کشور پوشش خدمات رسانی دارد که نیازهای زیربنایی مثل امنیت، اموزش، بهداشت، درمان (و غیره) را یا تامین و یا تسهیل میکند. خصیصه پنجم اینکه (در ادامه خصیصه چهارم) دولت موتور اصلی نوسازی و توسعه کشور بوده است و تاکنون بیش از ده برنامه توسعه اقتصادی و اجتماعی بوسیله دولت اجرا کرده است. خصیصه ششم مشروعیت مردمی یا رضایت مردم از حکومت است. البته این خصیصه همچنان با تنگنا روبرو است.زیرا دولت بنا به دلایل ایدئولوژیکی و وجود محدودیت در قانون اساسی همه مردم را به یکسان پوشش نمیدهد و هنوز «حاکمیت برابر قانون» و مبتنی بر برابری حقوق شهروندی برای همه اعمال نمیشود و هنوز انجام انتخابات سالم، منصفانه و آزاد ویژگی دائمی جامعه سیاسی ایران نیست. با اینهمه با توجه به شش ویژگی مزبور هم اکنون ایران یک جغرافیای مشخص سرزمینی دارد، «یک ملت» دارد که بخش های متنوع این ملت با یک زبان میتوانند با هم صحبت کنند و اکثر آنها خود را با هویت ملی ایرانی ابراز و شناسایی میکنند و «یک دولت سراسری» از این ملت حفاظت میکند. (اگر چه بخاطر تعهدات ایدئولوژیک و وجود محدودیت در قانون اساسی دولت ایران به طور برابر همه جمعیت را نمایندگی نمیکند.)
چالشهای ملی-قومی کنونی ایران کدام است؟
جامعه ایران از منظر ملی-قومی در مقایسه با کشورهای همسایه مثل افغانستان، عراق، پاکستان و ترکیه به دولت-ملتهای با چالش کمتر شبیه است. ولی همچنان که اشاره شد همه جوامع و دولت-ملتها با چالش ملی-قومی روبرو هستند. در ایران میتوان به مسائلی که به چالش ملی-قومی دامن میزند اشاره کرد-به سه مورد اشاره میکنم.
اول اینکه در تاریخ مدرن ایران ملیگرایی یا ایرانگرایی مدنی (ایران برای همه ایرانیان) فرایندی است که همچنان با اخلال روبرو بوده است. در دوران پهلوی ملیگرایی که دولت تبلیغ میکرد باستانگرایانه و عظمتطلبانه بود. در ذیل هژمونی این ملیگرایی (که در آن ابعاد اسلامی و ابعاد مدرن فرهنگ ایران به نفع تقسیر عظمتطلبانه ملیت ایرانی نادیده گرفته میشد) حقوق برابر فارسزبانان، ترکزبانان، کردزبانان، عربزبانان و بلوچها نادیده گرفته میشد. در دوران جمهوری اسلامی ملیگرایی ایرانی یک بعدی شد و به امتگرایی تقلیل پیدا کرد. در این ملیگرایی تفسیر خاصی از شیعه مقوم اصلی هویت ایرانیان شناخته شد و ابعاد مدرن فرهنگ ایران مثل دموکراسیخواهی و ابعاد ملی فرهنگ ایران مثل زبان و تاریخ مشترک ایرانیان به حاشیه رفت. اگر ملیگرایی پهلویها حس تعلق غیرفارسزبانان را تقویت نمیکرد ملیگرایی یا امتگرایی جمهوری اسلامی حس تعلق جمعیت اهل سنت در ایران را تقویت نمیکند.
دوم اینکه فرایند نوسازی و توسعه در تاریخ معاصر ایران ناپایدار، نامتوازن (بدقواره) بوده است. و این نوسازی نامتوازن و نابرابر همه شهروندان ایران را آزار میدهد ولی کردها، بلوچها و عربها احساس میکنند از سوی مرکزنشینان مورد تبعیض مضاعف قرار گرفتهاند.
سوم اینکه در ملیگرایی مدنی همه شهروندان دارای حقوق برابر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند. اما در عمل و در تاریخ معاصر ایران حقوق برابر سیاسی برای همه شهروندان اعم از فارس زبانان و غیر فارسزبانان با مانع «انحصارگرایی ساختاری» روبرو شده است. در بحث حقوق برابر سیاسی مثلا در جمهوری اسلامی و طبق قانون اساسی شهروندان اهل سنت کرد، بلوچ و ترکمن در تهران نمیتوانند در سطوح بالای تصمیمگیری مشارکت کنند حتی در استانهای خودشان به مقامات بالا دسترسی ندارند. در بحث حقوق برابر فرهنگی مهمترین مساله بحث آموزش زبان مادری با امکانات دولتی در نواحی غیرفارسزبانان است. در ایران آزادی و همزیستی زبانهایمادری و آموزش آنها از طریق رسانههای جمعی و فعالیتهای هنری یکی از ویژگیهای پویای جامعهمدنی ایران است. ولی مساله این است غیرفارسزبانان انتظار دارند که طبق اصل پانزده قانون اساسی آموزش زبان مادری همچون آموزش زبان فارسی که با امکانات دولتی در مدارس تدریس میشود، تدریس شود-این خواسته در میان آذریها و کردها یک خواستهای است که بیشتر پژواک دارد و در این مورد قانون اساسی به طور کامل اجرا نمیشود. در بحث حقوق برابر اجتماعی در جامعه ایران مشکلات از حقوق برابر سیاسی و فرهنگی کمتر است و همه ایرانیان به یک میزان از آزادن بودن (و یا نبودن) در سبک زندگی برخوردارند.
بنابراین میتوان براساس مسائل سه گانه فوق گفت زمینه چالشهای ملی-قومی ایران وجود دارد. فرایند تکمیل نشده ناسیونالیسم مدنی در برابر ناسیونالیسم باستانگرا یا ملیگرایی تقلیلیافته به امتگرایی، احساس نابرابری بخاطر توسعه نامتوازن و بخاطر نارسایی در احقاق حقوق برابر شهروندان زمینههایی است که نیروهای سیاسی قومی برای رفع آن فعال شوند. بعضی از آنها دنبال حقوق فرهنگی اقواماند و بعضی به طور روشن «واگرا» هستند و به لحاظ گفتمانی ملت و یکپارچگی ملی ایران را زیر سوال میبرند و از ملل گوناگون صحبت میکنند (و در گذشته چپهای روسی از خلقهای گوناگون در ایران نام میبردند). این نیرویواگرا اگر شرایط موازنه قوا را مساعد ببیند مانند وقتی که کنترل دولت در ایران بر سرزمین ضعیف میشود فعال و فعالتر میشوند و تنشهای ملی و قومی را فعال میکنند. مثلا در ایران در ۱۳۲۰ هنگامی که خاک آن از سوی شوروی در شمال غرب و از سوی انگلیس از جنوب اشغال شد نیروهایواگرا در آذربایجان-تبریز و در کردستان-مهاباد اعلام جمهوری مستقل از ایران کردند. یا در سال پنجاهوهفت پس از سقوط دولت پهلوی هنگامی که جمهوری اسلامی با کشور عراق درگیر جنگ تحمیلی بود نیروهای مسلح واگرا در مناطق کردنشین ایران فعال شدند و در پناه دولت صدام قرار گرفتند. حتی حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله درست یکماهونیم پس از پیروزی انقلاب در حالیکه هنوز محتوای جمهوری اسلامی شکل نگرفته بود، این احزاب به بهانه بازگشایی دفتر حزب دمکرات در شهر آذریزبان و کردزبان نقده در نزدیکی مرز زمینهساز و تاسیس کننده جنگ قومی شدند. هدف حزبدموکرات در آن «شرایط بیدولتی» از راه انداختن این جنگ شهری این بود که شهروندان آذریزبان از شهر نقده فرار کنند تا پیشمرگان مسلح حزب دمکرات کردستان بتوانند بدون مقاومت مردم سه پادگان سوقالجیشی شمال غرب ایران را یعنی پادگان پیرانشهر، جلدیان، پسوه را خلع سلاح کنند. که بخاطر پایمردی ارتشیان، ژاندارمری، شهیدباکریها و مردمی که در غالب جوانمرد مسلح شده بودند این دو حزب واگرا به مقصد نرسیدند).
راهبرون رفت؟ یا خطوط راهبردی
اشاره شد که همه جوامع و دولت-ملتها با چالش ملی-قومی روبرو هستند و ایران در گذشته با این چالشها روبرو بوده است و هم اینک هم زمینههای چالش ملی و قومی در ایران وجود دارد. سوال مهم این است راه درمان این چالشها کدام است؟ توجه داشته باشید درمان این چالشها مانند خود تکوین دولت-فرایندی کوتاهمدت نبوده و بلندمدت است. مهم این است که این فرایند از سوی نیروهای دولتی و جامعهمدنی درست جهت گیری شود. برای مواجهه و درمان زمینههای چالش قومی در جامعه سه الگو و راهبرد وجود دارد که این نوشته از راهبرد سوم دفاع میکند.
۱- راه اول اینکه به نابرابریهای قومی و دعاوی قومگراها پشت کنیم و بدون نگرانی از «اعمال توسعه آمرانه» بوسیله دولت دفاع کنیم. در اعمال این راه گفته میشود نارضایتی ملی-قومی عمدتا بخاطر توسعهنیافتگی و ضعف دولت مرکزی است. اگر دولت مرکزی در تمام ایران مقتدر ظاهر شود و اگر دولت برنامههای توسعه اقتصادی و اجتماعیاش را جدی پیگیری کند پس از چند دهه اساسا زمینه قومگرایی در ایران رفع میشود. به نظر من این الگو چالشهای قومی را درمان نمیکند بلکه فقط کنترل میکند و چون زمینههای نارضایتی قومی در جامعه است به محض اینکه نیروهای واگرا شرایط را مساعد ببینند تنشهای قومی و ملی دوباره فعال میشود. حکومت پهلوی به همین الگو اعتقاد داشت و لذا به محض سست شدن قدرت کنترلی این حکومت تنشهای ملی-قومی در ایران فعال شدند. در جمهوری اسلامی هم (همچنان که اشاره شد) چون زمینههای نابرابری سیاسی و فرهنگی درمان نشده نیروهای واگرا فرصت پیدا کنند به تنشهای اعتراضی دامن بزنند. مثلا در سال ۱۳۸۵ چاپ کاریکاتور سوسک در روزنامه ایران به واگراهای آذربایجان فرصت بهرهبرداری از این اعتراضات را داد و به موج سوم پانترکیسم دامن زد. در مناطق کردنشین برخورد غیرقابل دفاع نیروی انتظامی با جنازه یک کرد متخلف، بازار شهرهای کردستان را به مدت یکماه به تعطیلی کشاند. یا مشکل جانکاه ریزگردها و آب در خوزستان نیروهای واگرای خلق عرب را در اهواز فعال کرده است.
۲-راه دوم اینکه به ملاحظات ملی (مانند همبستگیملی، حفاظت از تمامیت ارضی ایران و آموزش سراسری زبان فارسی )پشت کنیم و این ملاحظات را حساسیت شووینیستی و «هژمونی فارسها» بنامیم و برای پاسخ به مطالبات ملی-قومی از الگوی فدرالیسم قومی دفاع کنیم. این الگو که از سوی واگراها و جداییگرایان قومی تحت عنوان دفاع از آزادی ملتها پشتیبانی میشود دارای چند اشکال اساسی است. اول اینکه حکومتهای فدرالی در سرزمینهایی تشکیل میشوند که جمعیتهای جدا از هم تصمیم میگیرند در یک سیستم فدرالی با هم اجتماع کنند تا از منافعشان در برابر دیگر کشورها بهتر دفاع کنند. در صورتیکه شهروندان ایران و اهالی آنها قرنها با هم (با فراز و نشیب) زندگی میکردند و زندگی میکنند و جدا نبودند که بخواهند خود را در یک الگوی فدرال یکپارچه کنند. دوم اینکه اصلن این الگو در شهرهای ایران قابل پیاده شدن نیست و ایرانیان در زندگی روزمره به شدت در هم تنیده شده اند. مثلا در شهر ده میلیونی تهران میلیونها فارس زبان، آذری زبان، کرد زبان، عرب، بلوچ و ترکمن زبان باهم زندگی میکنند. یا شهر ارومیه یک شهر ترکیبی از آذریزبانان و کردزبان است. یا آذریزبان تقریبا در تمام مناطق جمعیتی سراسر ایران حضور دارند و پیاده کردن الگوی فدرالی یک افسانه است. سوم اینکه طرفداران الگوی فدرال به گذشته ممالک محروسه و ایالات ایران اشاره میکنند. غافل از اینکه در گذشته ایالات ایران مبتنی بر تقسیمبندی بر اساس قومیت نبوده است. چهارم اینکه طرفداران فدرالیسم به ادبیات پستمدرن امید بستهاند تا شاید در نبرد گفتمانی پیروزیهایی کسب کنند. [خصوصا پس از رشد ادبیات نظری پست مدرن در دهه ۱۹۹۰ در غرب دموکراسی های مستقر (یا دولت-ملتهای اروپایی) مورد نقد قرار گرفت و عدهای از صاحبنظران از انواع دیگر دموکراسی مثل «دموکراسی ناب» دفاع کردند. در دموکراسی ناب مجموعه نهادی دولت-ملت به نفع حاکمیت اقلیتها جنسی، مذهبی و قومی نادیده گرفته میشود. در صورتیکه این فدرالیستها در ایران از این موضوع غافلاند که هم اکنون اولا بیش از یک دهه است که ادبیات پست مدرن فروکش کرده و ثانیا تئوریهای جدید دموکراسی مثل دموکراسی ناب، مشارکتی و گفتگویی برای نابودی مجموعه دولت-ملت نیست بلکه برای تعمیق دموکراسی در آن است. به بیان دیگر نظریههای جدید دموکراسی نقد دموکراسیهای جوامع غربی «در مرحله تحکیم دموکراسی» است. در حالی که ایران دههها است که مراحل «تمهید» دموکراسی را طی کرده و وارد مرحله «گذار» به دموکراسی شده و هنوز به طور کامل به «مرحله تحکیم» دموکراسی نرسیده است(۲).]
در شرایط فعلی بنا به چهار دلیل فوق «فدرالیستهای واگرا» بیش از اینکه یک نیروی رهایی بخش برای اقوام ایران باشند نیرویی هستند که حرکت واگراییآنها اقدامات امنیتی دولت را (تحت عنوان دفاع از امنیت و تمامیت کشور) در ایران تشویق میکند. ما اتفاقا شاهد این روند در ماههای اوایل انقلاب بودیم. درست وقتی که حرکت مسلحانه و جداییطلب حزب دمکرات کردستان پس از جنگ نقده شروع شد، اقتدارگرایی-نظامیگرا در ایران توجیه عینی پیدا کرد. نیاز کشور به نیروی مسلح مردمی (که بعدها تحت عنوان سپاه و بسیج شکل گرفت) حتی قبل از شروع جنگ عراق علیه ایران در شورای انقلاب و دولت بازرگان برای حفظ کشور پس از درگیریهای قوی شهر نقده و سایر درگیریها در مناطق قومی مثل ترکمنصحرا مطرح شد. جدا از این همیشه مخالفان خارجی ایران مثل حکومت بعث عراق و اینک ائتلاف ترامپ، نتانیاهو و بنسلمان در آمریکا در مخالفتشان با ایران روی ستون پنجم نیروهای واگرا و فدرالیست حساب میکنند. یعنی اجرای همان تجربهای که ما در سوریه و لیبی دیدیم. بنابراین همه این توضیحات نشان میدهد راهکار فدرالیستی نه فقط نابرابری های سیاسی، فرهنگی و قومی را درمان نمیکند بلکه فعال شدن این نیرو یا اقتدارگرایی را در دولت ایران تشویق میکند یا در شرایط ضعف دولت و تهاجم خارجی درهای جهنم را بر روی مردم ایران باز می کند.
۳-راه سوم اینکه روبه همه ایرانیان بکنیم و حاکمیت برابر قانون و ملیگرایی مدنی را در چارچوب دولت-ملت ایران را تقویت کنیم و از توسعه پایدار، همهجانبه و از حکمرانی خوب در سراسر ایران دفاع کنیم. به بیان دیگر تلاش کنیم هم دولت و هم نیروهای جامعه مدنی جامعه خصیصه ششم دولت-ملت را ترمیم کنیم و ایران را برای همه ایرانیان بخواهیم. نام دیگر راه سوم این است که دولت و نیروهای جامعه مدنی مدافع الگوی توسعه پایدار و همه جانبه باشند و همزیستی فرهنگی کنونی جامعه مدنی ایران را بارورتر کنیم. و موضوع آموزش زبان مادری توسط دولت را با اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی با تداوم بحثهای کارشناسی به سرانجام برسانیم. ممکن است در نقد راه سوم گفته شود اقتدارگرایی بخشهایی از حاکمیت مانع اجرای حاکمیت برابر قانون، حقوق برابر شهروندی و ملیگرایی مدنی میشود. در پاسخ میتوان گفت راه رفع این نقص واگرایی و تضعیف دولت-ملت ایران نیست بلکه با تقویت جنبش و پویش دموکراسیخواهی ملی و خشونتپرهیز ایران (یا همان جنبش اصلاحات) است که این نقیصه را (بدون اینکه در های جهنم را بر روی ایران باز کند) میتوان رفع کرد.
جمعبندی
ایران کشوری است که به نوع اول دولت-ملتها که «آرام» است نزدیک شده است و از نوع دوم دولت-ملتها به دور است. همه دولت-ملتهای موجود در جهان در کشور خود زمینههای تنش قومیوملی را دارند و ایران هم دارای چنین زمینههایی است. یکی از شروط ورود به مرحله تحکیم دموکراسی و تضمین ثبات سیاسی در ایران درمان همین زمینههای تنش قومی است که در بالا به آن اشاره شد. از سه راه درمان تنش قومی (الگوی توسعهآمرانه دولت محور، الگوی فدرالی و الگوی حاکمیت برابر قانون) راه درمان الگوی حاکمیت برابر قانون، حقوق برابر شهروندی و «تعمیق ملیگراییمدنی» قابل دفاعترین راه در ایران است.
پینوشتها
۱-ما شواهد گوناگونی برای نشان دادن شکلگیری هویت ملی و همبستگی ملی در ایران داریم که یکی از آنها اشاره به پیمایشهای ملی است. بعنوان نمونه بر اساس پیمایش سراسری سال نودوسه طبق این نتایج حدود سه چهارم از ایرانیها، میزان افتخار به ایرانی بودنشان را «زیاد» یا «خیلی زیاد» اعلام کردهاند. (البته در همین نظر سنجی میزان افتخار به ایرانی بودن در شهروندان خوزستانی و کردستانی کمتر از سه چهارم میانگین کشوری است. یا شهروندان شیعه بیشتر به ایرانی بودن خود افتخار میکنند.) نگاه کنید به غفاری، غلامرضا و همکاران (۱۳۹۴)، سنجش سرمایه اجتماعی کشور، تهران: دفتر طرحهای ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرکز ملی رصد اجتماعی وزارت کشور.
۲-ممکن است «واگراها» بگویند در همسایگی مرزهای ایران آذریزبانان، کردزبانان، عرب زبانان و بلوچها زندگی میکنند لذا میگویند با فدرالیسم امکان همزیستی با همسایهها بهتر فراهم میشود. در صورتیکه راه حل همزیستی با جمعیتهای همسایه واگرایی ایران نیست بلکه تقویت اتحادیههای منطقهای همچون اتحاد اروپا، متشکل از دولت-ملتهای منطقه است-مثل اتحاد منطقهای ایران، ترکیه و عراق و یا اتحادهای منطقهای دیگر.