دینی شدن یا نشدن علوم انسانی!

رسول جعفریان

kisspng islamic architecture watercolor painting islamic c hand painted watercolor islamic building group vec 5a8e35c8afdb10.2554731415192693207203 e1535312077700

مکرر از علوم انسانی، دینی شدن یا نشدن آن بحث می شود، اما فکر می کنم، اغلب بحث ها کلی گویی است. تا وقتی که پای حساب دقیق ننشینیم، همین گرفتاری وجود دارد. پارادایم حاکم بر این سی چهل سال، همین است که علوم انسانی دینی درست کنیم. این که کسی شغلش همین بوده، نباید غیر از این از او انتظار داشت. مثلا در جایی به نام دفتر همکاری حوزه دانشگاه یا مثلا پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. حالا خروجیش چه بوده؟ کدام معضل علم انسانی را حل کرده؟ نمی دانیم.

باید دست از کلی گویی برداریم و گزاره گزاره در تک تک علومی که زیر نام کلی علوم انسانی است، بحث کنیم. یک وقتی در مشروطه که این روزها سالگرد آن است، تعداد زیادی مفاهیم سیاسی جدید ایران و دنیای اسلام وارد شد. بسیاری از متدینین از آنها برآشفتند. کلمه قانون اساسی یکی از آنها بود. در این باره، اگر می خواستیم مثل برخی که امروز در این زمینه ها بحث می‌کنند فکر کنیم، آن زمان باید مخالفت می کردیم. قانون، فقط فقه اسلامی! اما به تدریج آن کلمه جا افتاد و نخستین کار پس از انقلاب، زیر نظر علما و مراجع، نوشتن قانون اساسی بود. خواهند گفت اسلامیش کردیم، اما می دانیم بسیاری از تعابیر، از همان علوم سیاسی غربی آمده و هنوز هم بر سر آنها مجادله است. تازه اگر بنا باشد دقت بیشتری بکنیم، باز هم همان طور که عرض شد، باید گزاره گزاره بحث کرد.

زمان به ما یاد داده که بسیاری از آنچه زمانی اسلامی شناخته نمی شده، و جزو علوم انسانی عالم کفر بوده، به تدریج، معلوم شده که منافاتی هم با اسلام ندارد. زمانی با آن دشمنی می شده و زمانی با آن دوستی می شود. همین حق رأی زنان، زمانی شگرد غربی ها بود، و اسباب زوال اسلام، اما حالا جزو مسلمات ماست. هنوز مراجعی محترم، زنده هستند که زمانی آن را از اسلام نمی دانستند و حالا لابد از اسلام می دانند و الا چرا باید سکوت کنند؟. ما باید تک تک مفاهیم را در هر سطحی، آنچه به مباحث اصلی تئوریک در علوم انسانی مربوط است، یا از نتایج آن افکار در سطح اداره جامعه است، بررسی کنیم. این را هم یادمان باشد، بخشی از آنچه اسلام می دانیم، نتیجه ترکیب علوم یونانی و اسلامی در قرن سوم و چهارم و بعد از آن است. اصلا کار فلاسفه و غالب متکلمان، همین بود که علوم انسانی جدید درست کنند. این که مشکل از همان جا شروع شد، کاری نداریم، اما این که حالا برخی آنها را که از سه چهار قرن بعد از اسلام است، حالا به خاطر کهنگی هزار ساله، آنها از اسلام می دانند، اما از درک و فهم آنچه امروزه از جایی نزدیک همان آتن قدیم می آید، ابا دارند، باید تعجب کرد. وقتی ما چیزی را اسلامی می دانیم، باید ببینم فاصله اش با مرکز اسلام چه قدر است. آیه است، برداشت از آیه است، حدیث است، حدیث موثق است، فهم هشام بن حکم است، دست پخت خاندان نوبختی است، علمای بغداد گفته اند، مکتب قم گفته است، اصلا جایی به آن اشاره شده است یا خیر.، از ساخته های متکلمان معتزلی است. از فلاسفه ای است که خودشان از نظر بسیاری ملحد بودند و حالا میراثشان برای ما اسلام مسلم شده و اگر در علوم انسانی جدید چیزی گفته شود که برخلاف آنها باشد، باید خلاف اسلام دانست. به نظرم مشکل اصلی همین کلی گویی ها، نوعی ترس از غرب، گسترده کردن دایره آنچه به اسم اسلام است، و مشکلاتی از این دست است که باید روی آنها تأمل کرد و این قدر این بحث ها را سیاسی نکرد. بحث ها را جدی گرفت، در حوزه هایی که به تفکر ارزش می نهند، مطرحشان کرد.

خروج از نسخه موبایل