دوران انقلاب‌ها به سر رسیده است!

زندگی سياسی تروتسكی در گفت‌وگو با هوشنگ ماهرويان

Trotsky

لئون داویدوویچ تروتسکی با تکیه بر نظریات مارکس، مبنی بر انقلاب دایم و ادامه انقلاب سوسیالیستی تا حاکمیت پرولتاریا در خارج از مرزهای شوروی، در مقابل لنین قرار گرفت و عنوان خائن به انقلاب را گرفت. تروتسکی پس از مرگ لنین در لیست تصفیه بزرگ مخالفان استالین قرار گرفت و در مرحله نخست از حزب اخراج و پس از آن به خارج از کشور تبعید شد.

هوشنگ ماهرویان، روشنفکر و پژوهشگر تاریخ سیاسی ایران معتقد است که رویکرد انقلاب دایم تروتسکی در همان دوران امکان تحقق نداشت؛ کمااینکه رویکرد نسبی لنین در همین راستا نیز با شکست روبه‌رو شد. در گفت‌وگو با ماهرویان به ارزیابی تئوری تروتسکی برای انقلاب سوسیالیستی می‌پردازیم؛ تئوری‌ای که به عقیده این پژوهشگر دیگر دوران آن در دنیا به پایان رسیده است. مشروح این گفت‌وگو را می‌توانید در ادامه بخوانید.

تروتسکی باوجود اختلاف‌نظرهای خود با لنین (پیش از انقلاب ۱۹۱۷) در پیروزی کمونیست‌ها نقشی کلیدی ایفا کرد. اما به واسطه تقابل ایدئولوژیکش با لنین در سال‌های پس از انقلاب، دچار مناسبات تازه‌ای شد. شما ریشه این اختلافات را چطور تحلیل می‌کنید؟

اختلاف میان لنین و تروتسکی از زمانی ‌که لنین کتاب «چه باید کرد؟» را نوشت، آغاز شد. او در این کتاب در مورد طبقات کارگری نگاهی قطعی ارایه داده و می‌گوید که آگاهی طبقه کارگر با مناسبات سندیکایی ایجاد نمی‌شود و در این خصوص باید حزبی شکل بگیرد که گروه‌های انقلابی به عضویت این حزب درآیند. در همان زمان روزا لوکزامبورگ این کتاب را بیانگر تفکری می‌داند که اگر به قدرت دست پیدا کند، به استبداد منتهی خواهد شد. تروتسکی در این زمینه با لوکزامبورگ هم‌عقیده بود.

با این وجود در جریان انقلاب اکتبر اینها (لنین و تروتسکی) به یکدیگر نزدیک می‌شوند؛ تا جایی‌که بعد از انقلاب، تروتسکی مسوول تشکیل ارتش سرخ علیه نیروهای سفید شده و جنگ‌های چندساله شکل می‌گیرد. در همان دوره لنین هم رویکرد استبدادی خود را عیان می‌سازد. به عنوان نمونه مجلس موسسان که او شعار تشکیلش را داده بود بعد از انقلاب تشکیل می‌شود اما پس از آنکه منشوییک‌ها اکثریت کرسی‌هایش را به دست ‌آوردند مجلس را به توپ بست. در آن زمان تروتسکی با این جریان همکاری داشته و این اقدام مورد تایید او نیز قرار می‌گیرد و صدایش هم در‌نمی‌آید، پس از آن نیز ملوانان اعتصاب می‌کنند و حکومت لنینیستی آنها را هم به توپ می‌بندد و باز تروتسکی سکوت می‌کند.

اما پس از درگذشت لنین، اختلاف میان تروتسکی و استالین بر سر کسب قدرت آغاز می‌شود که در نهایت استالین قدرت را به دست می‌گیرد و تروتسکی حذف می‌شود. در واقع لنین که توانایی تئوریک استالین را می‌دانست، او را جایگزین خود کرد و استالین نیز به دنبال حذف تروتسکی برآمد. زمانی‌که تروتسکی به اروپا می‌رود به‌شدت فعال می‌شود. مثلا پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، زمانی‌که زمزمه‌های همراهی استالین با هیتلر مطرح ‌می‌شود، تروتسکی از تمام نیروهای سوسیال دموکراتیک و کمونیست می‌خواهد که در مقابل چنین جریانی با یکدیگر وحدت کنند. در همان زمان استالین با هیتلر قراردادی منعقد کرده و لهستان را نصف می‌کنند و تروتسکی در مقابل تفکر فاشیستی استالین می‌ایستد.

در زمانی که تروتسکی بین‌الملل چهارم را تشکیل می‌دهد، تعدادی از اندیشمندان و متفکران بزرگ این نهضت کمونیستی در بین‌الملل چهارم قرار گرفته و جریانی می‌شوند در مقابل بروکراسی استالینیستی.

تروتسکی معتقد به انقلاب سوسیالیستی در داخل یک کشور نبود و همچون مارکس، معتقد بود که انقلاب سوسیالیستی زمانی پیروز خواهد شد که جهانی شود. در مقابل لنین و استالین به دنبال تقویت کمونیسم در داخل مرزها بودند. این موضوع به نوبه خود از همان ابتدا مناسبات انقلابی میان لنین و تروتسکی را تغییر داده بود.

استالینیسم را تئوری سازش طبقات اجتماعی می‌دانند و در مقابل تروتسکی را یک انترناسیونالیسم که معتقد به حاکمیت پرولتاریا بوده است. بر این اساس می‌توان مناسبات میان تروتسکی و استالین را به نوعی مناسبات میان انقلاب و ضدانقلاب تعبیر کرد؟

تروتسکی خود فردی بود که در جریان انقلاب اکتبر، خشونت زیادی از خود نشان داد. آن سوی دیگر استالین قرار داشت که برمبنای همین تئوری، در اواخر دهه دوم قرن بیستم تلاش می‌کند تا کشاورزی را به‌طور کامل تبدیل به تعاونی کرده و کلخوزها (مزارع اشتراکی) و سوفخوزها (واحدهای تولیدی کاملا دولتی) را ایجاد و نهایتا با همین ساختار، اقتصاد کشاورزی شوروی را ویران می‌کند. او به دنبال آن بود که تمام روستاها و زمین‌های کشاورزی را به تعاونی‌ها سپرده و تمام دام‌ها را به دفتر کلخوز تحویل دهند که این سیاست زمانی با شکست روبه‌رو می‌شود که زمین‌های خصوصی‌ای را به روستاییان داده و از آنها می‌خواهند که در این زمین‌ها بکارند و نهایتا مشاهده می‌شود که بازدهی و کارایی تولید در زمین‌هایی که به‌طور خصوصی واگذار و در آنها کشاورزی صورت گرفته بسیار بالاتر از بازدهی زمین‌های تحت مدیریت کالخوزها بوده است. این تئوری استالین در شوروی بود که با شکست مواجه شد، یک حکومت توتالیتر که تلاش داشت تا اقتصاد را زیر سلطه خود در آورد.

از طرف دیگر مارکس انقلاب را جهانی می‌دانست. به تبع آن تروتسکی نیز بر همین عقیده بود. در واقع یکی از مسائلی که تروتسکیست‌ها به عنوان انحراف لنینیسم مطرح می‌کردند به زمانی برمی‌گشت که گفته شد سوسیالیسم در یک کشور باقی می‌ماند. مارکس معتقد بود که اقتصاد جهانی با بحران‌هایی روبه‌رو می‌شود که طبقه کارگر پیروز آن خواهد شد و انترناسیونالیسم بین‌المللی تشکیل می‌شود و رویکرد تروتسکیسم نیز بر مبنای همین امر بر انقلاب دایم، تا حاکمیت پرولتاریا تاکید داشت.

همانطور که اشاره کردید تروتسکی معتقد به انقلاب دایم و انقلاب جهانی بود. با نگاهی به شرایط شوروی در آن دوره زمانی آیا رویکرد انقلاب دایم تروتسکی امکان حضور در عرصه بین‌الملل را داشت؟

مسلما خیر. حتی زمانی خود لنین که معتقد به انقلاب سوسیالیستی در داخل مرزهای یک کشور بود، بعد از انقلاب و پیروزی، اقدام به تشکیل کمینترن کرد و سعی کرد تا رویکرد و خطوط خود را در برخی کشورهای گوناگون پیاده‌سازی کند، در آن زمان ایران هم تحت‌تاثیر این موضوع قرار گرفته و به جنبش جنگل ضربه‌های زیادی وارد می‌شود که این ناشی از تاثیر کمینترن لنین بود.

پس از آن تروتسکی با رد رویکرد لنین، اقدام به تشکیل بین‌الملل چهارم کرد و تنها آن را مورد تایید قرار داد. اما نتیجه یکسان بود؛ هر دو اینها با شکست مواجه شدند زیرا نمی‌توان برای دنیا یک خط‌مشی یکسان مشخص کرد و نهایتا اقتصاد بازار آزاد پیروز شد.

معتقدم که رویکرد انقلاب دایم تروتسکی را تنها باید در قالب تاریخ تفکرات مورد جست‌وجو و بررسی قرار داد، انقلاب دایم و انقلاب جهانی مارکسیسم یک نسخه تمام شده در تاریخ است.

شما در جایی گفته بودید تروتسکی یک متفکر نبود و نباید او و نوشته‌هایش را تحت این عنوان مورد بررسی قرار داد. چرا به نظر شما تروتسکی فاقد وجه فکری – نظری بود؟

ببینید، زمانی‌که ما تاریخ تفکر را مورد مطالعه قرار می‌دهیم، باید به این نکته توجه کنیم که در این تاریخ به چه کسانی متفکر گفته می‌شود. به عنوان مثال افرادی همچون هگل و مارکس را متفکر می‌دانیم. یا مثلا جان لاک و ماکیاولی، اینها افرادی اندیشمند و متفکر بودند که آثار مهمی از خود برجای گذاشته‌اند. اما صرف اینکه می‌گوییم تروتسکی یا بوخارین چه گفتند، نباید به منزله آن باشد که این افراد را در جایگاه یک متفکر قرار داده باشیم. در واقع می‌توان گفت که افرادی همچون تروتسکی صرفا انشعاباتی از یک تفکر هستند و برهمین اساس شما نمی‌توانید انشعابات یک تفکر را در جایگاه یک متفکر جهانی قرار دهید. همانطور که نمی‌توانیم افرادی همچون کیانوری یا ارانی را در سطح متفکران جهانی مطرح کنیم و گفته‌ها و رویکردهای‌شان را در آن قالب مورد بررسی قرار دهیم.

خب این در حالی است که مثلا تروتسکی طرفدارانی را در میان جریان چپ در اروپا داشته است و طیفی در قالب تروتسکیست‌ها به رویکرد انقلابی او پرداخته‌اند.

بله درست است. مثلا دورانی که من در لندن زندگی می‌کردم، شمار نسبتا زیادی از اساتید دانشگاهی و دانشجویان تروتسکیست بودند. در همان زمان در فرانسه، شارل بتلهایم مائوئیست بود و وقتی انقلاب فرهنگی چین رخ داد، جزوه‌ای درخصوص انقلاب فرهنگی چین نوشت اما زمانی شکست خورد که مائو رفت و تنگ شیائوپنگ به جای او آمد. براین اساس بود که او جلد چهارم کتاب خود تحت عنوان «مبارزات طبقاتی در شوروی» را در نقد لنینیسم نوشت. یعنی حتی به عقیده او هم در همان زمان این ماجرا و رویکرد این جریان پایان یافته بود.

به دنبال آن، در طول سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰، جریان جدیدی در میان روشنفکران و اساتید دانشگاهی اروپا راه افتاد به نام گرین (Green) که این جریان جدید به مولفه‌ها و اولویت‌هایی همچون تلاش در جهت تساوی نژادها، تساوی میان زنان و مردان، حفظ محیط‌زیست و… می‌پرداخت. به دنبال شکل‌گیری این جریان تقریبا رویکرد تروتسکیسم هم کنار گذاشته شد؛ چه بسا این جریان حتی پیش از فروپاشی شوروی نیز کنار گذاشته شده و تمام شده بود. در واقع در آن زمان این جریان انقلابی با یک بحران بزرگ ایدئولوژیک مواجه شد و به دنبال آن تفکری روی آورد که نئوکانتی‌ها مطرح می‌کردند؛ تفکری که مبنای آن بر این امر قرار داشت که شناخت من وابسته به پیش‌ذهنیت‌های من است و این پیش‌ذهنیت‌ها است که شناخت ما را تعیین می‌کند. شناختی وجود ندارد که بگوید واقعیت را صد در صد در خود کشف کرده است. ما با مقوله‌ها، مفاهیم و پارادایم‌هایی که برای یک بحث انتخاب می‌کنیم، به بخش‌هایی از واقعیت نزدیک می‌شویم، در مورد مارکسیست‌ها هم همین است. از آنجا که پارادایم مارکس اصولا اقتصادی بود، جهت‌گیری‌ها و رویکردها عمدتا به سمت مباحث اقتصادی سوق پیدا می‌کند.

جهان در قرن بیست‌ویکم به جایی رسیده که هیچ تفکری نمی‌تواند بگوید من رونوشت راستین حقیقت هستم.

باتوجه به مباحثی که مطرح شد و اشاره‌ای که به ایجاد طرفداران تروتسکی در یک برهه زمانی در برخی کشورهای اروپا داشتید، چرا هیچگاه این جریان نتوانست در ایران و در میان جریان چپ، جایگاه خاصی پیدا کند؟

آن زمان در ایران، اقتدار حزب توده آن‌چنان وسیع بود که فردی مانند هوشنگ وزیری که تعدادی از کتاب‌های تروتسکی را ترجمه کرده بود در اقلیت قرار می‌گیرد و حتی او را بایکوت می‌کنند. یا حتی در مورد خلیل ملکی که در آن دوران چه بلاهایی که به سرش نیاوردند، گرچه ملکی بسیار شجاعانه در مقابل آنها ایستاد. من که در آن زمان نبودم اما گفته می‌شود در زندان بارها و بارها سعی می‌کردند تحقیرش کنند.

در آن دوران حزب توده اجازه رشد تفکری جز تفکر خودشان را نمی‌داد، مثلا اگر در دانشگاه کتاب راسل را در دست‌مان می‌گرفتیم ما را هو و مسخره می‌کردند. به این ترتیب آنچنان فشاری می‌آوردند که اصلا فضایی برای شناختن تروتسکی یا مثلا کائوتسکی ایجاد نمی‌شد. خود لنین می‌گفت که کائوتسکی مرتد است در حالی‌که کائوتسکی یکی از اندیشمندان بزرگ سوسیال دموکراتیک در غرب بوده است. از طرف دیگر لنین پیش از انقلاب گفته بود ما رهبری انقلاب دموکراتیک را در دست خواهیم گرفت و تا انتها پیش می‌رویم اما به محض اینکه انقلاب ۱۹۱۷ پیروز شد، اعلام کرد که تفکیک قوا مربوط به بورژوازی است؛ احزاب برای بورژوازی است و آزادی مطبوعات به بورژوازی تعلق دارد و نهایتا تمام فاکتورهای دموکراتیک را کنار گذاشت و استبداد حزبی را ایجاد کرد. همان حرفی که رزا لوکزامبورگ می‌زد. خب این تفکر، تفکری است که به حزب توده هم می‌رسد و به تبع آن حزب توده به تبلیغ مارکس نمی‌پردازد.

زمانی‌که به‌آذین از زندان خارج می‌شود، کتاب «از هر دری را» می‌نویسد و در آن کتاب می‌گوید نخستین کتابی که من خواندم و به واسطه آن مارکسیست شدم، کتاب «ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی» استالین بود. متاسفانه در آن زمان برخی روشنفکران ما حتی مترجم برجسته‌ای مثل به‌آذین که نثر بسیار درخشانی هم داشت از طریق کتاب استالین است که مارکسیست می‌شوند. همه جا پر بود از این جزوه‌ها که بعدها البته به مرور جزوه‌هایی از خروشچف و مائوئیست‌ها نیز‌ آمد. پس از آنکه سازمان انقلابی حزب توده در غرب تشکیل شد، دیگر جزوات آنها بود که به ایران می‌آمد. در واقع کسی تمایل نداشت کتاب ترجمه شده هوشنگ وزیری از تروتسکی را بخواند زیرا از بالا این را تلقین و تعیین کرده‌ بودند که تروتسکی منحرف است.

پیش از این گفتید که انقلاب دایم تروتسکی یک نسخه تمام شده است. بر این اساس امکان تجدید حیات این نوع تفکر انقلابی را در دنیای جدید و در قالب رویکردهای جنبشی، منتفی می‌دانید؟

دیگر دوران انقلاب‌ها به سر رسیده است. دورانی که تفکرات گوناگون در کنار یکدیگر بحث کنند و به سمت فضایی برای داشتن جهانی بهتری حرکت کنند به پایان رسیده است. دوران انقلاب‌هایی با این رویکرد که دنیایی بهتر برای انسان‌ها داشته باشیم پایان یافته است. امروز بحث‌ها به سوی زمینه‌های دیگری هدایت شده‌اند. هرچند که به موازات آن، طبقه کارگری داریم که در کارخانه‌ای کار می‌کند و برای بهتر شدن شرایط کاری خود فعالیت‌های سندیکایی انجام می‌دهد. اما این به مفهوم انقلاب‌هایی نیست که قبلا تجربه کرده‌ایم. همان طور که گفتم دوران انقلاب‌ها به پایان رسیده است؛ امروز باید به دنبال آزادی اندیشه بود. اندیشه‌هایی که با یکدیگر تقابل کنند و به تبع آن، روز به روز به رشد فرهنگ‌ها کمک کنند.

چه بسا می‌توان گفت برخی از همان رویکردهای انقلابی صدمه‌هایی نیز به ما وارد کرده است. مثلا رویکرد امپریالیسم به عنوان آخرین مرحله سرمایه‌داری که لنین همگان را به واسطه آن از داشتن روابط جهانی ترسانده بود. در مورد اینکه قراردادی بسته و تکنولوژی وارد کشوری شود، همواره از جای پای امپریالیسم هشدار داد و شعار مرگ بر امپریالیسم به سرکردگی امریکا را سر داد که این جلوی صنعتی شدن تعدادی از کشورها را گرفت. لنینیسم میراثی است که حزب توده وارد کشور ما کرد و پس از آن، جریان‌های چپ در ایران برای ما برجای گذاشته‌اند.

از اواخر قرن بیستم، اقتصاد دولتی به مرحله‌ای رسید که دیگر توانایی پاسخگویی به نیازهای جامعه را نداشت؛ چه در شوروی و چه در چین. در چین این را به خوبی متوجه شدند و به نوعی شعار سوسیالیسم بازار را مطرح کردند. یا مثلا در ویتنام که بیش از ۳۰ سال جنگید، حالا تکیه خود را بر اقتصاد آزاد قرار داده و به تولیدکننده برخی برند‌های برتر جهانی مثل «آدیداس» و «نایک» تبدیل شده است.

در چین دوران مائو، دورتا دور کشورشان را حصار کشیده بودند که با سایر کشورها رابطه نداشته باشند اما حالا چین به دومین اقتصاد بزرگ دنیا تبدیل شده است. این مساله به واسطه اقتصاد بازار آزاد روی داده است. برمبنای همان حرفی که ابتدا آدام اسمیت و ریکاردو می‌گفتند که بگذارید بازار خودش به تعادل برسد. دولتی که شعار اقتصاد بازار می‌دهد، می‌گوید این بازار خودش به تعادل می‌رسد و من هم برخی خدمات مثل بیمه‌های اجتماعی را ایجاد می‌کنم و در واقع پایه را بر این موضوع قرار می‌دهد که «من نمی‌دانم». اما اقتصاد برنامه‌ای می‌گوید من می‌دانم و تمام کارها را خودم انجام می‌دهم و البته در آخر هم شکست می‌خورد.

 

خروج از نسخه موبایل