بدن انسان دارای اندامها و حسهای مختلف است. در سرِ انسان، چشم برای دیدن، گوش برای شنیدن، زبان برای چشیدن، بینی برای بوییدن و در نیمه تنه پایینی انسان اندام تناسلی برای حس جنسی وجود دارد. تفاوت میان لذت عالی و لذت دونی (پست) از درک این احساسها ناشی میشود.
برای لذت بردن از شنیدن یک قطعه موسیقی زیبا، برای لذت بردن از خواندن یک کتاب یا متن ادبی با ارزش، برای لذت بردن از بوییدن یک گل خوش رایحه یا برای لذت بردن از دیدن یک فیلم یا تئاتر خوش ساخت یا یک نقاشی زیبا، انسان نیازمند آموزش، تمرین و ممارست است، تا قادر باشد خوب را از بد تمیز دهد و به درک لذت نائل شود. به بیان مارکس تنها کسانی می توانند از هنر لذت ببرند که هنرمندانه پرورش یافته باشند.
حتی لذت جنسیِ عالی نصیب کسانی میشود که قادر باشند این حس انسانی را در ارتباط با عاطفه خود به کار گیرند و نه کسانی که فقط از دریچه هرزهنگاری و شهوترانی به آن نگاه میکنند. از این رو است که نمایش اندامِ عریان در اثر یک نقاش یا عکاس به مثابه هنر شمرده میشود و در یک مجله سکسی به مثابه هرزهنگاری. چرا که در اولی با احساس و عاطفه انسانی خلق شده و در دومی صرفاً برای برانگیختن غریزه جنسی.
بنابراین لذت در باور کسانی که از آموزش بیبهرهاند صرفاً به خوردن غذایی خوش طعم و عمل جنسی محدود میشود و نزد آموزشدیدگان یا همان فرهیختگان دایره وسیعتری چون خواندن، شنیدن، دیدن، درک کردن و حتی بوییدن را در بر میگیرد. لذتی با به کارگیری همه احساسهای انسانی.
در یک جامعه طبقاتی که بخشی از جامعه تلاش روزمرهشان در جهت تامین حداقلهای زندگی است، هنر، درکِ زیبایی و لذت عالی به واسطه احساسهای انسانی امری حاشیهای، فرعی و غیرمهم قلمداد میشود. در چنین جامعهای، طبقات زحمتکش مجال مادی و فراغت زمانی برای پرورش احساسات و درک لذت انسانی ندارند و خستگیِ کار آنها را از درک معنای زیبایی محروم میکند. هنر بدل به تفریحی لوکس و گران قیمت برای طبقات بهرهمند میشود و برآیند چنین وضعیتی تعمیق و گسترش خشونت در ساحتهای مختلف زندگی است.
از خشونت کلامی و فیزیکی گرفته تا جنگ همه علیه همه. انسانهایی که گرگِ یکدیگر برای دریدنِ هم هستند و زامبیهای خشک و بیاحساس و ازخودبیگانهای که صرفا در فکر بیشینهسازی تنعمات مادی حیاتاند. تلاش برای کسب رضایت به مددِ انباشتِ داشتهها و رضایتی که در فقدان احساسهای انسانی کسب نمیشود.