آموزش عالی رایگان، برای یک دولت ملی که میخواهد صنعت و بوروکراسی خود را در تطبیق با جهان مدرن به پیش برد، ضروری است. این کارویژه دانشگاه در ایران مشابه نقش کلی دانشگاه در دوران لیبرالیسم است. بخشی از نیروی کار، متکی بر دانش خود تحت حمایت نهاد دولت به دانش تخصصی دست مییابد تا حفظ ساختار بوروکراتیک و صنعت تضمین شود. در ایران نیز نیاز به نیروی کار متخصص و مطیع برای پیشبردن پروژه مدرنیزاسیون، دانشگاه را بهعنوان نهادی رضاشاهی به وجود آورد.
ظهور کارگرِ شناختی
در دوران پسافوردیسم با ورود به وضعیتی بحرانی از لحاظ ارتش ذخیره کار و عقبنشینی دولت از مسئولیتهای پیشین خود در حفظ نظم بازار کار و تغییر کارویژههای دولت برای حفظ نظم موجود، موقعیت دانشگاه، نیروی کار و… دستخوش تغییراتی اساسی شد. در وضعیت جدید که پس از دهه ۸۰ میلادی از انگلستان و آمریکا شروع شد، شاهد آن هستیم که دیگر ثبات کاری امری بدیهی در نظام اشتغال محسوب نمیشود، از سوی دیگر، پهنه تخصص در نسبت با سپهر کلی کار، بسیار کوچکتر از قبل میشود. در این شرایط محیطهای کار بیش از متخصصی که راهانداز و پیش برنده در صنعت هستند، به اپراتور نیاز دارند. در کنار این، کارگرانِ شناختی که در مختصات جدید جایگاه مهمی پیدا میکنند؛ همان کسانی هستند که نه متکی بر تخصص همهجانبه آکادمیک، بلکه برمبنای یادگرفتن جزئی از یک تخصص بهعنوان «مهارت» (که در ارتباط مستقیم با تولید صنعتی نیز نیست) و انجام پروژههای مشخص مبتنی بر آن، کار میکنند. دورههای آموزشی مختلف از یادگیری زبانهای برنامهنویسی تا دورههای تورلیدری برای تولید یک کارگر شناختی کفایت میکند. در این نظم جدید، دانشگاه معنای پیشین خود را از دست میدهد، هنوز گروهی بسیار قلیل از متخصصان تحت حمایت و پوشش دولت به پیش بردن صنعت و دانش و راهاندازیهای جدید در سپهر اقتصاد و اجتماع مشغولاند، اما نظم جدید دیگر نیازی به حمایت از گروههای وسیع و تودهای مردم برای حفظ خود، احساس نمیکند. در این شرایط است که دانشگاه خود میتواند به بازار بدل شود و تحصیلات عالی در این زمان خود تبدیل به کالایی میشود که فرد با خرید و مصرف آن و نهایتا اخذ مدرک، راه را برای اپراتوری گرانقیمتتر یا کارگری شناختی با ظرفیت مهارتآموزی بیشتر باز میکند. تو توانستهای از سطح دانش خوبی برخوردار شوی؟ مهم نیست، چقدر پول میتوانی در مبادله بازار دانشگاه وسط بگذاری؟
وضعیت نظام دانشگاهی ایران
در ایران پس از جنگ -که اقتصاد ضرورتا تحتتاثیر شرایط جنگی بود- به مرور همراهی آشکاری با سیاستگذاریهای نوین جهانی صورت گرفت. اما تغییر در نظام دانشگاهی مشخصا به اواخر دهه۷۰ برمیگردد. درست است که دانشگاه آزاد اسلامی از ابتدای دهه ۶۰ تاسیس شده بود، اما جمعیت عظیم دهه شصتیها در این زمان سیاستگذاران را بر آن داشت تا با یک تیر دو نشان بزنند؛ گسترش دانشگاههای پولی اعم از آزاد، غیرانتفاعی و شبانه و سلب مسئولیت دولت از خود، در قبال آموزش عالی که همگام با سیاستهای جهانی بود و به دولت که هنوز مسئول تنظیم بازار کار و ایجاد اشتغال بود فرصت میداد تا بحران بیکاری را به تعویق اندازد (بحرانی که از اواخر دهه ۸۰ به شکلی عمیقتر و اینبار به صورت بحران بیکاری فارغالتحصیلان سر برآورد). در طول این مدت و تا سال ۱۳۹۳ ظرفیت رایگان دانشگاهها ۱۳درصد کاهش یافت. از سویی رقابت برای ورود به دانشگاهها خود به صنعت بدل شد، کنکور دیگر نه آزمون سنجش سطح دانش که به بازاری تبدیل شد که در حالت معمول هرقدر بیشتر پول بدهی، بیشتر پاسخ تستها گیرت میآید، علاوه بر آن، پولیسازی آموزش عمومی و اختلاف فاحش کیفیت آموزش در مدارس پولی و غیرپولی پیشاپیش سطح دانش را متکی بر میزان توان برای حضور در بازار مبادلات آموزش کرد.
بازاریسازی آموزش و سیاستزدایی
اما این فرایند از منظر اجتماعی چگونه چهره دانشگاه را تغییر داد؟ اولین پاسخ، تعمیق بحرانهایی است که سیاستگذاران از این طریق قصد حل آن را داشتند. نهاد دولت در حالی که همچنان نقش تنظیمگر بازار کار را دارد، دانشگاه را تبدیل به بازار کرده و بدین ترتیب مناسبات دانشگاه هرقدر هم که نهاد دولت نخواهد، مستقل از بازار کار و بر مبنای تنظیمهای بازار خود پیش خواهد رفت و نهاد دولت از تنظیم رشتهها مبتنی بر نیاز بازار کار در سطح نهایی ناتوان خواهد بود. از سویی به دلیل شکل خاص ارتباط اقتصاد و سیاست در موقعیت خاص نهاد دولت، از سلب مسئولیت نهایی خود در بازار کار هرقدر هم که به لحاظ اجتماعی نامطلوب بدانیم، اصولا ناتوان است. اتخاذ موضع بینابینی، یعنی بهطور همزمان بازاریسازی آموزش عالی و تلاش برای تنظیمگری نیز جز دامنزدن به بحران درون خود نظام آموزش عالی تاثیر دیگری نخواهد داشت، بنابراین بحران در دو سطح بازار کار از طریق افزایش تعداد بیکاران فارغالتحصیل که بهدلیل تخصص، توقع بالاتری برای اشتغال دارند و نیز در سطح بازار آموزش از طریق تناقض میان اصل خودتنظیمگری بازار و تلاش نهاد دولت برای تنظیم، تعمیق میشود. بهویژه که نهاد دولت در تمام این سالها با وجود بهکارگیری تمام قوای گفتمانی خود برای تبلیغ کارآفرینی و مواردی از این دست که به سلب نهایی مسئولیت از خود منجر میشود، شکست خورده و همچنان مسئول نهایی بحران بیکاری است.
پاسخ دوم به این سوال، بحث شکاف طبقاتی است، ورود به دانشگاه ابدا دموکراتیزه نیست، فقیر و غنی به یک اندازه امکان ورود به دانشگاه ندارند و اگر آموزش عالی راهی برای پیوستن به بوروکراسی یا کسب تخصص یا ارتقای سرمایه اجتماعی برای طبقات پایین جامعه بود، امروز عموما از آنها سلب میشود. اگر قرار باشد دانشگاه امتیازی ایجاد کند برای کسی است که از پیش، از امتیاز اقتصادی برخوردار است و بدینسان طبقات پایین جامعه بیش از پیش محکوم به پذیرش سرنوشت محتوم خود هستند. افزایش شکاف طبقاتی که خود را در سطح آموزش نیز نشان میدهد بحرانهای اجتماعی گریزناپذیری را ایجاد میکنند که مشخص نیست دولت تا چه حد از پس آنها برآید. سومین پاسخ به پویایی سیاسی و اجتماعی مربوط است، دانشگاه به مثابه بازار و دانشگاه به مثابه محیطی که آسایش و زمانی برای باهم بودن گروه بزرگی از همسالان فراهم میکند، کاملا متفاوت است. دانشجو هنگامی که تحت آموزش رایگان است و پشتوانه رفاهی دارد، میتواند بهگونهای جمعی به سطح سیاست فراروی داشته باشد و سطحی از نقد و پویایی سیاسی و اجتماعی را در جامعه راهبری کند. دانشجویی که به صورت فردی وارد مبادله برای آموزش میشود، نه تنها امکانهای امر جمعی را از دست میدهد، بلکه امکان فراروی به سطح کلانتر سیاست را نیز ندارد، مسائل او احتمالا بیشتر در رابطه با کیفیت کالای دریافتی خواهد بود؛ برخورد و سواد استاد، نمرههای کلاسی و… به عبارتی این فرایند بازاریسازی آموزش است که منجر به سیاستزدایی از دانشگاهها میشود. در چنین شرایطی دفاع از آموزش عالی رایگان بهطور خاص و آموزش بهطور عام، دفاع از حفظ حداقل پویایی طبقاتی، سیاسی و جلوگیری به تعمیق بحرانی است که میتواند به فروپاشی کلیت جامعه و نه جزئی از نظمهای مسلط بر آن بینجامد. ضمن اینکه کل این تحلیلها با در پرانتز گذاشتن نگاه به آموزش بهعنوان امری رهاییبخش و تماما انتقادی است.