آفات روشنفکری

مصطفی ملکیان

مهم ترین آفاتی که دامن گیر روشنفکر می توانند شد عبارتند از :

۱- نماینده و سخنگو مردم دانستن خود

این که روشنفکر خود را نماینده و سخنگوی مردم (لابد در برابر قدرت حاکمه) بداند و طبعاْ پاس دار باورها، نگرش ها، و ارزش های آنان باشد. خیر و صلاح مردم در این است که به بازنگری مدام در باورها، نگرش ها، و ارزش های خود تشویق و ترغیب شوند، و روشنفکر راستین فقط معلم، مربی، و راه نُمای آنان در این طریق است، نه چیزی دیگر.

۲- کنشگر سیاسی دانستن خود

این که روشنفکر خود را کنشگر سیاسی ببیند و، بالطبع، نرم نرمک و کمابیش به اقتضائات این کنشگری، از جمله ورود در جناح بندی ها و تحزب های سیاسی، تن در دهد. کنشگری سیاسی، چه به اقتضای شغل و حرفه صورت گیرد، چه به اقتضای علقه پردازی، و چه به اقتضای رایگان بخشی، البته کاری است بسیار سودمند و گریزناپذیر، اما همه ی کارهای سودمند و گریزناپذیر، بر عهده روشنفکر نیست.

۳- در پی وجیه المله بودن

این که روشنفکر، به جای این که بخواهد خادم الملِّه باشد، در پی وجیه المِلّه بودن باشد. برای این که کسی خدمتگزار انسانها باشد باید فقط در پی برآوردن نیازها و مصالح شان باشد، چه خود آن انسانها باخبر شوند و چه باخبر نشوند و چه خوششان بیاید و چه نیاید و چه قدرشناس این کار باشند و چه نباشند؛ ولی، برای این که کسی در نزد انسان ها وجیه و محترم باشد همین کفایت می کند که خواسته ها و خوشایندهاشان را برآورده کند و، البته، به نحوی باخبرشان کند که چنین کرده است. کم نبوده اند رجال سیاسی و دولت مردانی که برای وجیه بودن نزد مردم به آنان خیانت کرده اند، نه خدمت. خدمت، در اصطلاح دقیق اخلاقی، یعنی عجز و نقص کسی را که در مسیر برآوردن نیازها و مصالح خودش است، جبران و رفع کردن، نه کمک کردن به کسی که در جهت برآوردن خواسته ها و خوشایندهای خلاف نیازهاو مصالحش تلاش می کند.

۴- بر خطاهای خود خاک پاشیدن

اینکه روشنفکر بر خطاهای خود، اعم از خطاهای محاسباتی و خطاهای اخلاقی، خاک بپاشد و در جهت کتمان آن ها بکوشد، و به آن ها اعتراف نورزد. هیچ انسانی معصوم و بی خطا نیست. انسانی که صادقانه و مُجِّدانه می خواهد زندگی پیراسته از خطا داشته باشد، البته عملاً همیشه به این خواسته ی خود نمی رسد، بدین معنا که گه گاه به خطا در می افتد و این بخشودنی است. آنچه بخشودنی نیست عدم اعتراف به خطا است. به تعبیر دیگر، از هیچ انسان اخلاقی ای نباید انتظار داشت که خطا نکند، چرا که این توقعی واقع بینانه نیست، اما می توان و باید توقع داشت که اگر خطایی کرد به آن اعتراف کند. عدم اعتراف به خطا، افزون بر این که غیر اخلاقی است، زیرا خلاف حقیقت طلبی و خیر خواهی است، مصلحت اندیشانه هم نیست، چرا که اعتماد دیگران را به شخص از میان می برد؛ و ناگفته پیداست که روشنفکر، به عنوان معلم و مربی مردم، چه نیاز عظیمی به اعتماد مردم دارد. اساساً شرط اول قدم موفقیت در تعلیم و تربیت اعتماد متعلم و متربّی به معلم و مربی است.

۵- ایدئولوژیک بودن

این که روشنفکر دل در گرو ایدئولوژی خاص داشته باشد و نخواهد و / یا نتواند از چارچوب آن ایدئولوژی برون آید. قوام روشنفکری به عقلانیت و استدلال گرایی است و این با ایدئولوژیک اندیشی و سخن کس یا کسانی را چون و چرا ناپذیر انگاشتن، به هیچ روی، راست نمی آید.

۶- آکادمیسین دانستن خود

این که روشنفکر خود را آکادمیسین بداند و در صدد این باشد که وجهه و حیثیت آکادمیک به دست آورد. چنان که در بخش نخست اشاره شد، روشنفکر می تواند، افزون بر روشنفکر، آکادمیک نیز باشد، و در بسیاری از موارد چنین هم هست؛ اما، به هر تقدیر، روشنفکری شأنی است و آکادمیک بودن شأن دیگری، و لازمه ی روشنفکری آکادمیک بودن نیست. از آنجا که، امروزه، در تقریباً همه ی جوامع، عالم، محقق، و آکادمیک بودن حیثیت و وجاهت اجتماعی فراوان دارد، ممکن است روشنفکر وسوسه بشود که چهره عالِم، محقق و آکادمیک بودن نیز به خود بگیرد و شک نیست که برای این مقصود باید به مقتضیات و لوازمی تن بسپرد. سخن بر سر این است که این تن سپردن روشنفکر را، از آن رو که روشنفکر است، از پرداختن به کار خود مانع می آید. از باب نمونه، چنین روشنفکری باید در نشریات علمی-پژوهشی دنیا مقالاتی به چاپ رساند یا گفتارها و نوشتارهایش حاکی از این باشند که فقط در یکی دو حوزه ی خاص معرفتی مطالعه می کند یا آکنده از اصطلاحات فنی عرف اهل علم باشند. این ها و جز این ها عمر، نیرو، استعدادها، و فرصت های روشنفکر را به راه هایی دیگر می کشانند که، البته و صد البته، برای آکادمیسین ها شایسته و بایسته اند، ولی به روشنفکری ربطی ندارند.

۷- دشوارگویی و‌دشوارنویسی

این که روشنفکر دشوار گو و دشوار نویس باشد، گویی که برای هم قطاران روشنفکر خود یا برای آکادمیسین ها می گوید و می نویسد. هر کسی، چه روشنفکر و چه دیگران در مقام گفتار و نوشتار، باید تکلیف خود را در باب این که مخاطب خود را چه کسانی می داند روشن کند وگرنه گفتار و نوشتارش فاقد یکی از مهم ترین مؤلفه های عقلانیت گفتاری خواهد بود. کسی را مجبور نمی کنند که برای مردم بگوید و بنویسد؛ اما اگر خودش تصمیم گرفت که مخاطبانش را مردم بداند، به حق از او انتظار می رود که چنان بگوید و بنویسد که مردم فهم کنند. طرفه آن که بسیاری از روشنفکران به جد خواستار آنند که مردم سخن شان را قبول کنند و، در عین حال، با دشوار گویی و دشوارنویسی خود، این تصور را پدید می آورند که گویی چندان دغدغه ی فهم مردم را ندارند. روشنفکر راستین درست عکس این رفتار می کند: با ساده گویی و ساده نویسی نشان می دهد که دغدغه اش فهم مردم است و، در عین حال، مشتاق این نیست که مردم لزوماً سخنش را قبول کنند.

۸- تنها به علوم اجتماعی توجه کردن

این که روشنفکر فقط به علوم اجتماعی، مانند جامعه شناسی، سیاست، و اقتصاد، رجوع کند و از معرفت ها و حکمت های عظیم و عمیقی که حاصل باریک بینی ها و ژرف اندیشی های فرزانگان، عارفان، بنیان گذاران ادیان و مذاهب، الاهی دانان، فیلسوفان، شاعران، رمان نویسان، و روان شناسان بزرگ تاریخ اند غفلت یا تغافل کند. در عین اینکه در رویارویی با این دستاوردهای بزرگ و ژرف نباید سر سوزنی از عقلانیت فرو گذاشت و، بنابراین، باید موضع شک ورزانه و نقادانه را به قوت هر چه تمام تر حفظ کرد، باید دانست که پشت کردن به این گنجینه ها نشان چیزی جز حماقت نیست و پیامدی جز محرومیت و خسران ندارد.

از مقاله عیب و هنر روشنفکری

خروج از نسخه موبایل